همانطور
كه انتظار ميرفت يزيد عمامه به سر، خروش رعدآسا و پرطنين نوادگان آرماني امام حسين
را در سرزمين كربلا برنتافت، و با رگباري از موشك هاي مخرب به آن پاسخ داد. به قول معروف رسيد داد كه پيام نوحة يزدي مجاهدين و خروش «بشنو اي يزيد!
/ مرگت در رسيد» و ما سرنگونت ميكنيم آنان
به بهترين وجه، در ايران تحت حاكميت آخوندي انعكاس يافته است.
خامنه
يي، هم پياله با يزيد، درست در ماه محرم دستش را به خون حسينياني آغشت كه تنها جرمشان
هم آوايي و هم قلبي با رهبر و مقتدايي تاريخي
اشان در ارض كربلاست. او بخوبي در رژة خيره كننده و برق نگاههاي پرصلابت زنان و مردان
مجاهد، طنين مرگ خود و رژيمش را به گوش شنيد. سرخي پرچم هاي تسليم
ناپذيري، دستهاي افراشته، پاهاي كوبان و مشت هاي گره كردة آنان در خيابانهاي ليبرتي،
حاضر به جنگ بودن «لشگرهاي صف در صف فدايي» را به نمايش گذاشت، و طبعا ولايت
يزيدي نميتوانست در برابر آن دست روي دست بگذارد؛ ولي آيا گوياتر از اين امكان داشت
به جهان و به مردم چشم انتظار ايران نيروي سرنگون كننده را معرفي و بازمعرفي نمود؟
آيا بهتر از اين ميشد گفت كه ليبرتي به كانون پرتپش نبرد، و به پلي به سوي تهران تبديل
شده است؟
اگر
چه طبق معمول، رژيم براي لاپوشاني جنايت و فرار از مكافات، بوزينه ای به نام واثق بطاط
را نبش قبر و بازمصرف كرد؛ اما ناگفته پيداست كه «واثق بطاط» يا هر اسم مشعشع ديگر،
نامهاي مستعار نيروي تروريستي قدس است. استقرار سكوي موشكي ويژة اين عمليات در پشت
كاميون، وارد كردن آن تعداد موشك با كلاهكهاي داراي نيروي تخريب بالا، انتخاب زمان
تجمع رزمندگان، نيز استفاده از شرايط باراني و آبگرفتگي سنگرهاي ليبرتي، و حتي در نظر
گرفتن صداي رعد و برق و همزماني آن با انفجار، همه و همه حساب شده و براي گرفتن بيشترين
تلفات از مجاهدين بوده است. خامنه
يي بعد از امضاي رسمي برجام، بايد قيمت را از مقاومت ايران ميگرفت. اودر چنبرة بحرانهاي لاعلاج، در بحبوحة اوجگيري
سگ دعواهاي دروني جناحها و نيز چشمانداز عملكرد زهر منطقه يي و از دست دادن سوگلي و
دست نشاندة خود در سوريه، چارهيي جز اين نداشت. حال بهتر ميشود دريافت كه سناريوي لو
رفته و جزغالة شدة «خانوادة مجاهدين»، با هدف زمينه سازي و ايجاد پوش براي اقدام به
اين جنايت كثيف بوده است و لاغير.
داستان
بازماندگان، به دوش كشندگان رسالت شهيدان و همچنان راست قامت ايستادگان در ليبرتي ترجمان
آية 23 از سورة احزاب است:
«مِنَ
الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى
نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً».
داستان،
داستان مقاومت به هر قيمت است. داستان وفا به عهد، صداقت ورزي و ايستادگي در پاي گفتهها
و قولها تا بن استخوان.
امروزه
در كنار بنگالهاي موشك خورده، از هر مجاهدي بپرسي براي چه در ليبرتي است، خواهد گفت:
«براي جنگ با آخوندها و تحقق سرنگوني». اين عزم با هر بار موشك پراني خامنهيي جزمتر
ميشود و صيقل ميخورد.
ليبرتي
زمين جنگ است. اگر دشمن ارادة كرده است كه
با اين زبان با ما بجنگد - ضمن خوشامد- به او ميگوييم: «بجنگ! تا بجنگيم» تا بدانيم
كه چه طرفي سرانجام از اين جنگ متضرر ميشود. ما براي نبرد، در هر زمان، با تمام توش
و توان آماده ايم. خروش «حاضر! حاضر!» گفتن هايمان در روز عاشورا، گواه آمادگي در پيشگاه
مردم ايران است.
كلام
آخر اين كه: