۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

پیرهن‌چاک و غزل‌خوان آزادی (عارفانه‌یی با استاد محمد ملـکی)

برگرفته از ایران  افشاگر ،سعید عبدالهی ،29دسامبر 2015
لینک به منبع :
به ضیافت حلّاجان نشسته‌یی و به سور با شقایق‌های ایران‌زمین...
خدنگ از کمان عشق برمی‌داری و شیردلی  از گهوارهٔ آزادی...
در منظری به صبحگاهانی مکرر که مردمان را به بساط ِ«اعدامی سربدارمی‌برند و محتسبان، گرداگرد، قوت چاشتگاهی یزید به‌پای می‌دارند، بیرق «هل من ناصر» حسین بر کف داری...
در بساطی که بامداد و سپیده و دمادم هوای سینه، ملکوک دیو مرگ‌سرشت و ریاگستر شیخان است، مسیحانفس می‌جویی...
 در کوی و دیاری که مار در پلک گنجشک کرده‌اند و کودکان را در نمایشنامهخیابانی مرگ می‌نشانند تا بازی اعدام کنند،
در سرا و بارگاهی که شرافت در رهن دیو فقیه و کرامت در زنجیر گریو شنیع، با پاسداشت حریم زینبیان زمان، سروش شرافت و کرامت آدمی بانگ می‌کنی در میهنی که بر پهنای چهره‌اش، جز سرشکی به رخسارهٔ غم نیست، شادی‌آور دلیری از آن‌گونه عاشق را ندا می‌دهی که سرنوشت خلقی را به اکسیر عشق زند و بر دامن آزادی، محبتش کند...

در فلاتـی که خِنگ‌های راهوارش، هزارهزار پیکر مصلوب سیاووشان و آرش‌های آزادی بر زین‌دارند، بر کاروان گل سرخ معاصر ایران‌زمین، عود و عطر و عبیر می‌افشانی...