محمد زند : جادهصافکنهاي پليد و قتلعام 7 آبان 94 در ليبرتي
لینک به منبع :
تاریخ :31 اکتبر 2016
محمد زند : جادهصافکنهاي پليد و قتلعام 7 آبان 94 در ليبرتي
روز اول محرم بود. از محمدجواد سالاري [از شهيدان والامقام تهاجم موشكي 7 آبان 94 به كمپ ليبرتي] پرسيدم كجا ميروي؟ پاسخ داد: «سينهزني». با اين كلام كوتاه، همه تاريخ و تا اين لحظه، در ذهنم شكل گرفت. دو اردوي سراسر متخاصم، يعني صفآرايي اردوي عدالت جويان
مثل اردوي امام حسين و مجاهدينش و از آنطرف اردوي غارتگري و ستمگري مثل اردوي يزيد و شمر و خامنهاي و البته جادهصافکنهايي براي آنها، كه توجيهگر پليدي و شقاوت هستند مثل آنها كه چندي پيش از آن تحت نام خانواده به پشت درب ليبرتي آمده بودند و ما را به تسليم به خامنهاي فراميخواندند، چقدر پست و حقير ديده ميشدند كه براي چند روز زندگي ذلتبار بيشتر گوي رذالت را حتي از خامنهاي جيها هم ميربودهاند و تلاش ميکردند روي دست آنها بلند شوند، در پشت تي والهاي ليبرتي صفآرايي كرده بودند و به خيال خودشان همان محاصره عاشورا را براي ما ايجاد كرده بودند. صحنههاي جستوخيزهايشان در اشرف، قبل و بعد از 6 و 7 مرداد و 320 بلندگو و قبل و بعد از 19 فروردين يادم ميآمد و بقول آقاي منتظري از اينهمه پلشتي «چندشم» ميشد. حالا بازهم در ليبرتي بلندگو به دست گرفته دعوت به ذلت ميكنند. البته خبر نداشتند كه امام حسين براي هميشة تاريخ راه را بازکرده است و هر بنبستي را شكسته است، جواد گفت: «ما را بين ذلت و شمشير مخير كردهاند و فرياد زد ”هيهات مناالذله”. تكليف ما هم با اين رژيم و اردويش روشن است. پرچم امام حسين را در دست گرفتهايم و بالا ميبريم، اگر لازم باشد بازهم خون ميدهيم». هر دو اردو در حال آمادهسازي بودند ما فقط تنهايمان و جانمان و نفسمان و خونمان را داشتيم و خامنهاي با فالح فياض و مزدوران عراقي و عناصر كثيف و كريه اطلاعاتيشان كه به نام خانواده آورده بودند هم در حال آمادهسازي جنايتي بودند كه من و جواد هنوز خبري از آن نداشتيم. عربده ميکشيدند و فحاشي ميکردند. روز تاسوعا و عاشورا كه مصادف با 30 مهر بود در خيابانهاي خاكي ليبرتي سينه زديم و با امام حسين، حضرت عباس و حضرت زينب پيمانها را مجدداً بستيم و رژه رفتيم، وه چه رژه زيبايي، آري رژه قدرتمند يك نيروي آرمانخواه كه هيچکس حريفش نيست. در دل سرود بجنگ تا بجنگيم داشتيم. خيليها بهاشتباه فكر ميكنند كه اين رژيم است كه دست از سر ما برنميدارد اما سخت در اشتباه هستند اين ما هستيم كه تا اين رژيم را از ريشه برنکنيم آني و لحظهاي از سرش دستبردار نيستيم و نخواهيم بود. جواد سالاري را پس از اجراي مراسم هم ديدم مثل هميشه خندان. از او پرسيدم نظرت در رابطه با مراسم چه بود؟ پاسخ داد خامنهاي اگر اين را بفهمد، سرش را به ديوار خواهد كوبيد. رژيم البته از آن تن به ذلت دادگان و خانواده الدنگ طرفي نبسته بود و آنها را بازهم دست از پا درازتر به زير عباي ولايتش برگردانده بود. ساعت حدود 7 و نيم شب 7 آبان بود هوا ابري همراه با صاعقه بود صداي رعدوبرق شديد بود كه ناگهان صداي موشکها آمد، خودم را در نزديکترين سنگر پرتاب كردم، «جواد سالاري» هم آنجا بود بازهم خندان نشسته بود. ديگر چيزي نفهميدم. تا اينكه ديدم چند برادر تلاش ميكنند كه مرا از زير آوار بيرون بكشند. مجروح شده بودم و چندين استخوانم شكسته بود. در لحظات آخر جواد را ديدم كه سرپا بود و رفت در يك آمبولانس نشست، افسوس كه ندانستم اين آخرين ديدار من با جواد است، «ميخواست كه ايستاده بميرد». ياد جواد در زندان افتادم. او دربند مجرد هشت زندان قزلحصار كه داوود رحماني رئيس جنايتكار زندان اسمش را بند نرمکننده استخوان گذاشته بود در سلولي بسيار کوچکتر از يك اتاق معمولي با يکتخت دوطبقه كه در آن بود، با 51 مجاهد ديگر همسلول بوديم. خيليها باور نميكنند اما او روزها و ماهها در چنين سلولي كه يك شكنجه جسمي و روحي مداوم بود مقاومت کرده بود. بله مجرد هشت زندان قزلحصار اينطور بود. پس از بازگشت از بيمارستان و بستري شدن در ليبرتي تازه شنيدم جواد هم شهيد شده است. اشك در چشمانم حلقه زد، آخر در آخرين لحظات در كنار هم بوديم باهم بوديم در يك سنگر در برابر دشمن، با فرمانده كاظم و حسين گندمي و حسن و شريف و حميد ايمن و حميد دهقان و ابوطالب و محمدعلي و سهراب و ديگر بچهها. حالا در مصاف اين دو اردو 24 شهيد ديگر به كتاب قطور و خونين شهداي مجاهدين افزوده شد. ياران عباس دلاور و سوگند وفا به پيمان خود باخدا و خلق و مسعود و مريم وفا كرده بودند. يا ليتني كنت معكم، ايکاش با شما بودم. 3 هفته گذشت من هنوز بستري بودم دوباره همان سفلگان پليد تحت نام خانواده كه قبل از قتلعام ليبرتي عربده ميكشيدند بازگشته بودن اما اين بار آمده بودند تا دستان خونين خامنهاي و مزدورانش مثل فالح فياض را شستشو دهند. وه كه چقدر سفلگان مشمئزکننده هستند؛ اما نه خامنهاي و رژيمش و نه اين موجودات پليد نميدانستند كه چه چيزي در انتظارشان است. آنها فكر ميكردند كه با كشتار ما ميتوانند از عواقب زهر خوري برجام و برشام فرار كنند و ميكشند و ميبرند و كسي ديگري هماوردشان نخواهد بود درست همان توطئهاي كه در قتلعام 67 داشتند براي همين با موشکهاي تقويتشده آمده بودند تا قتلعام با ابعاد كلان كنند، اما دست خدا و عزم جزم مجاهدين و ايستادگي تا آخرين قطره خون و آخرين نفس صحنه را چرخاند و از آن چيزي بيرون آمد كه بزرگترين شكست استراتژيك رژيم را بر رژيم تحميل كرد بالاتر از زهر آتشبس و بالاتر از زهر اتمي. حالا اين رژيم است كه صدبار و هزار بار از غلط كرده خود پشيمان است و به خودش ميپيچد چراکه ميداند هنوز از زهر اتمي جان به درنبرده، اين جام زهر حقوق بشر است كه به حلقومش ريخته خواهد شد. روزي که بايد حساب تکبهتک جنايات ساليان را پس دهند و موجودات كثيف و پليدي كه تحت نام خانواده جادهصافکن جنايت او بودهاند بايد پاسخگوي اين همدستي در خون رشيدترين فرزندان ملت ايران باشند. آري خون فرمانده كاظم، خواهر نيره، جواد و ديگر شهيدان 7 آبان شكستي استراتژيك بر خامنهاي بار كرد و نشان دادند كه مجاهد خلق، مجاهد خلق است و تا وقتي فداي بيكران را در دست دارد نهتنها شکستناپذير است كه پيش تازنده در تمامي صحنههاي نبرد هم هست.
محمد زندآبان 95