لینک به منبع :
تاریخ :30 اکتبر 2016
جستجو صدایی از قلب تهران – سعید امیرخیزی
رژیم مدتی بود که حملاتش را علیه لیبرتی توسط مزدوران اجیرشده وزارت جنایت و آدمکشی اطلاعات تحت عنوان خانواده شروع کرده بود و آنها را برای زمینهسازی حملاتش پشت درب لیبرتی برای عربدهکشی تلنبار کرده بود. هدف یکی بیش نبود نابودی تمامعیار مجاهدین به هر صورت ممکن.
یکشب هنگام پخش اخبار در کنار برادر کاظم نشسته بودم و موقع صرف شام صحبت میکردیم. اخبار مراسم عاشورا را پخش میکرد. به برادر کاظم گفتم باید خیلی حواسمان باشد رژیم اینیکی را غیرممکن است بدون جواب بگذارد. رژه در لیبرتی آنهم روز عاشورا برایش قابلتحمل نیست؛ و زمینهسازیهایش را شروع کرده است. او با همان آرامش و لبخندی که همیشه بر چهره داشت به ترکی جوابم را داد، که هر کاری کند ما آمادهایم. در تمرینات و مانورها همیشه حواسش به من بود و هر وقت مرا میدید سفارش میکرد که کنار در سالن بنشینم که بتوانم بهموقع خودم را به سنگر برسانم؛ و قانون ۵ تا ۱۰ ثانیه را به من یادآوری میکرد. نزدیک شام بود که به سالن رفتم نیمی از نفرات در سالن بودند و من هم در کنار چند نفر نشسته و مشغول صحبت بودیم که صفیر اولین گلوله همه را هوشیار کرد و لحظاتی بعد صدای انفجار که مشخص بود بیرون قرارگاه بود، اما کسی درنگ نکرد و بهطرف سنگر رفتند و طولی نکشید که سالن غذاخوری خالی شد، اما من دیگر فرصت نکردم و در همان جلوی یکی از درهای خروجی کف سالن درازکش ماندم. موشکها بسیار نزدیک اصابت میکرد و ترکشها از شکاف تی والها نفوذ میکرد و تصمیم گرفتم در همان حالت بمانم. از شدت انفجارها فهمیدم که موشکها بسیار تقویتشدهاند تا بتوانند به داخل سنگرهای بتونی هم نفوذ کنند. لحظهیی گذشت به ترسم غلبه کردم در همان حال اشهد را گفتم و از خودم خیالم راحت شد و با اصابت هر موشک دعا میکردم که به خطا رفته باشد، چندین اصابت نزدیک سالن ما صورت گرفت که دریکی از این انفجارها قسمتی از سالن تخریب شد، ولی تی والها مانع از خرابی کامل آن شد. مدتی گذشت در یکلحظه انفجار شدیدی تمام سالن را در هم کوبید. یک موشک به داخل سالن و بافاصله حدود ۱۰ -۱۲ متری من اصابت کرده بود. بهشدت موج گرفتهشده بودم و گوشهایم دیگر نمیشنید، سقف سالن رویم آوار شده بود و امکان بیرون آمدن نداشتم، تعدادی ترکش کوچک به نقاط مختلف بدنم اصابت کرده بود. کمی گذشت صدای شلیکها قطعشده بود آن آخرین انفجار بود، فهمیدم زنده ماندهام. گفتم این بار هم تیرش به خطا رفت پس حالا باید بیشتر علیه دشمن بجنگم، احساس کردم سرم خیس شده گفتم به خاطر باران است، صدای خفیفی از دادوفریاد نفراتی که از سنگرها بیرون آمده بودند را شنیدم. نادر میدانست که من پشت سر او بودم و در سالن ماندهام. بهسرعت دست بکار شدند تا توانستند مرا بیرون بکشند. وقتی مرا از زیر آوار بیرون کشیدند از سالن خبری نبود چیزی باقی نمانده بود، بهسرعت مرا سوار خودرو کردند که به محل بیمارستان برسانند، تقریباً مسیری برای رسیدن به کنار جاده دیده نمیشد، تمام محوطه قسمت ما در اثر اصابتهای متعدد و شدت انفجارها منهدم شده بود. مرا روی دست بلند کردند و در پشت یک جیپ گذاشتند. در کنار من محمد را آورده بودند که بشدت مجروح شده بود و ناله میکرد، فکر میکرد شهید میشود و مرتب میگفت سلام مرا به برادر مسعود و خواهر مریم برسان و بگو ناراحت چیزی نباشند، بهسختی توانستیم از جادههای ناهموار که در اثر باران هم خرابتر شده بود عبور کنیم. با هر تکان ملایمی هم خودرو داشت داد محمد به آسمان میرفت. بالاخره به محل بیمارستان رسیدیم متوجه شدم پایم خونریزی دارد ولی راه میتوانستم بروم، در ورودی اولین شهید را دیدم حسین اداوی بود بر او سلام کردم و داخل شدم، چندین مجروح شدید هم بودند، جواد، (که بعد از لحظاتی شهید شد) و تعدادی دیگر، هنوز از سایر شهدا خبر نداشتم، دکترهای خودمان و پرسنل عراقی بیمارستان در حال رسیدگی به مجروحان و اعزام آنها به بیمارستان بغداد بودند، حال عمومی من خوب بود و دردی نداشتم، اما کمی بعد در اثر خونریزی از محل ترکشی که در پایم بود احساس ضعف و سرگیجه کردم که پرستاری بهسرعت مشغول رسیدگی شد و یک سرم به من زد، تعداد شهدا را از اسدالله امدادگر قسمتمان سؤال کردم، گفت: دقیقاً نمیدانم ولی حسن ابراهیمی، جاسم و فرشید را دیدم، من اما از یادشان احساسی بهجز غرور و حسرت نبودن با آنها نداشتم، بهسرعت به همراه بقیه شبانه به یکی از بیمارستانهای بغداد اعزام شدیم و تا ظهر روز بعد در بیمارستان بودیم. برای اولین بار بود که درد و رنج مردم عراق را از نزدیک مشاهده کردم. مردمی که در اثر انفجارهای خیابانی روزانه با بدنهای متلاشیشده روی تختها آورده میشدند. به خاطر آوردم که رژیم میگفت با انفجار هر بمب در خیابانهای بغداد یک ماه سرنگونی او به تعویق میافتد… عصر به لیبرتی برگشته و در محل بیمارستان لیبرتی بستری شدم. در اولین اخبار اسامی و تصاویر شهدا را دیدم بهشدت منقلب بودم، هر جا نگاه میکردم در انتظارشان بودم که ببینم، فرمانده خودم حمید دهقان، مجاهدی دلیر و شجاع، با عشقی پاک به یاران و خلقش، اکبر علیدوست و… بیست تن که روز شب در کنارشان بودم…
چند روز بعد که باید برای بازسازی میرفتم از میزان خرابیها در شگفت بودم. با هر موشک محوطه وسیعی با تمامی امکانات اطراف آن تخریبشده بود. محل استقرار قبلی ما دیگر محل منهدم شده بود، چند قسمت دیگر را هم سر زدم وضع به همین صورت بود و بهطور کامل منهدم شده بود اما در هر قسمت یک شهید داشتیم در این لحظه یکبار دیگر خدا را شکر کردم. چه حکمتی در کار بود و عاقبت کار؟
اما انعکاس و نتایج این ایستادگی چیزی فراتر از خواست دشمن و تصور دوست بود، قصد دشمن انهدام کامل بود، ما نهتنها نابود نشدیم، نهتنها در حال بازسازی بودیم که از پشت دیوارهای بتنی تا مقابل در زندان اوین امتداد یافتیم.
این خبر را ببینید:
مسیر آنلاین (رژیم) ۱۹ آبان ۹۴
«تجمع حامیان مجاهدین در تهران با حضور خانواده یکی از مسئولان»
هنوز این سؤال سخت و گیجکننده انسان را آزار میداد که در قلب تهران چگونه در مقابل زندان اوین عدهیی برای احقاق حقوق [مجاهدین] در لیبرتی شعار میدهند و پلاکارد در دست دارند و منافقین را بیگناه میدانند که از آنسوی جمعیت، حضور خانواده یکی از مسئولین نظام نظرها را به خود جلب میکند.
با این تفاسیر در میان چندنفری که در مقابل زندان اوین در قلب تهران آزادانه برای حمایت از [مجاهدین] لیبرتی و محکومان امنیتی تجمع کرده بودند تنها جای یک نفر خالی بود. ”احمد شهید” گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر…».
دشمن با تمام قوا و با به میدان آوردن مزدوران و خیانتکاران مأمور به خدمت وزارت جنایت و آدمکشی خود و با بهرهگیری از شرایط توافق برجام و خلاصی و یا کاهش آثار خوردن زهر برجام، همانند زهر آتشبس در سال ۶۷، مجدداً میخواست بخت خود را که به دست مجاهدین گره کور سرنگونی خورده است را باز کند و از آن رهایی یابد، اما با آثاری بس مخربتر و ویرانگرتر بر سر خودش آوار شد، علاوه بر حمایتها گسترده از داخل ایران و در سطح بینالمللی منجر به یک راهگشایی و به سوختن تمامعیار توطئههای سالیان برای مجاهدین شد که در انتقال همگانی مجاهدین بدون حتی یک خراش کوچک به ثمر نشست و بهیکباره آتشی جاویدان که سالیان به گمان دشمن به خاموشی و فراموشی گراییده بود بسان آتشفشانی منفجر شد. جنبش دادخواهی قتلعام ۶۷ که با افشای تنها گوشهیی از عمق این جنایت در فایل صوتی آقای منتظری در سطح جهانی و با استقبال وسیع در داخل در برابر رژیم و مزدورانش قرار گرفت. حال دشمن زبون از اینکه فرصت این سالیان را نتوانسته بود برای نابودی مجاهدین بکار بگیرد، علیرغم به صحنه آوردن مأموران و مزدورانش تحت عنوان خانواده، حتی درصحنه سیاسی هم شکستخورده بود اینک خود را در برابر یک امواج عظیم بیداری و ویرانگر یافته و در پی یافتن تخته پارهیی است شاید با آویختن به آن نجات یابد اما به قول برتولت برشت که در مبارزه علیه فاشیسم هیتلری سروده بود یادآوری میکنیم:
نه این شهیدان تنها میجنگیدند
و نه جنگ تمامشده است…
سعید امبر خیزی آبان 1395