لینک منبع :
تاریخ ،29 اکتبر 2016
انسانم آرزوست :محمود نيشابوري
من در اين هواي مسموم بدنبال خود نمي گردم،
بدنبال وفايم، زير خروار هاي خاك مدفون است.
خداي من، اينجا كجاست!؟
همه چيز بردار مي بينم، همه چيز ر.ا
نه، اينجا زيبا ترين وطنم نيست!
اينجا آفتاب را هم شلاق مي زنند، كه چرا مي آيد!
بايد براي هميشه برود!
آنقدر دريا و چشمه ساران را شلاق زدند كه خشك شدند
÷÷÷÷÷÷
اينجا زور و ظلمت و تباهيست كه پادشاهي مي كند.
اينجا ضجه پدران و مادران و گرسنگي و گريه كودكانست.
اينجا تملق و چابلوسي خريدار دارد!
دروغ و ريا كاري را بر مسند خلافت نشاندند و،
هر كسي عشق و محبت داشت ديوانه اش پنداشتند!.
÷÷÷÷÷÷
چهره شهر هاي وطنم خندان نيست.
جراثقال را ببين!، انساني را حلق آويز كرده است!.
آنطرف، مدرسه اي سقفش خراب شده،
نه جر اثقالي، آجري و سيماني براي كار
آري هوا مسموم گشته در جاي جاي وطن
واژه ها تغيير كرد ه است، سلام ها توخالي و بي محتوا.
÷÷÷÷÷÷
اما، اما، سرود عشق ونواي آزادي گر چه به زنجير است.
صداي شكستن تابوي ولايت از هر كران به گوش مي رسد.
شب پرستان غروب مي كنند، همه چيز دگر بار بوي بهار مي دهد.
شمشير ها و دشنه ها محو مي شود،
گلهاي رهايي و آزادي در هر گذري شادمانه،
بر سنگفرش كوچه ها و برزنها گسترانده مي شود.
وهمه سرود شادماني آزادي را مي خوانند
÷÷÷
آري ، نظام پليدان سرنگون مي شود
دگر بار همه چيز بوي خوش رهايي مي دهد.