تاریخ :16 دسامبر 2016
دست نوشته ای از زندانی سیاسی شاهین ذوقی تبار در سیاهچالهای آخوندهای ضد بشردر گوهر دشت کرج
سخنی با هم سن و سال هایم (دهه 60)
در دورانی که سن و سال کمی داشتم به اجبار مدیران مدرسه باید در کلاسهای قرآنی و نماز جماعت شرکت میکردم و اگر بعضی معلمان مانند دبیر پرورشی درباره نماز خواندن میپرسیدند و من پاسخ میدادم که: ' نه نماز نخواندم' با خطکش چند ضربه به کتف، دست و پایم میزد و من در آن دوران کودکی از نماز و قرآن چیزی جز اجباری خواندن آنها نفهمیدم. در سر صف و مراسم صبحگاهی مجبور بودم در کنار دیگر شاگردان مدرسه در حالی که معنی ولایتفقیه را نمیدانستم شعار مرگ بر ضد ولایتفقیه را بگویم و اگر عمدی یا سوری حواسم به جای دیگری میرفت و در عالم کودکی مشغول بازی و یا صحبت میشدم، ناظم مدرسه با خطکش به سراغم میآمد.
دوران کودکی من دورانی بود که سیستم آموزش اینگونه بود و از کتابهای درسی هم چیزی یاد نمیگرفتم جز همان که معلم سرکلاس میگفت یا در کتب درسیام نوشته بود. بهطور مثال از درس تاریخ و تاریخ معاصر ایران بهخصوص دوران انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و دوران خمینی همان چیزهایی را یاد گرفتم که سیستم آموزش و پرورش آخوندها میخواست به من یاد بدهد... این مطلب را وقتی فهمیدم که بزرگتر شدم و به دانشگاه رفتم، در دوران دانشجوییام باز سیستم آموزشی آخوندها با دروس اندیشه اسلامی و تاریخ انقلاب اسلامی و... سعی داشت حرفهای خود را در ذهن من دیکته کند، ولی فرق دوران دانشجویی با کودکیام در این بود که به اینترنت و ماهواره دسترسی داشتم و با مطالب جدید و حرفهای تازهیی آشنا شدم که در هیچیک از کتابهای داخل ایران به آنها حتی کوچکترین اشارهیی هم نشده بود. بهطور مثال از طریق اینترنت و ماهواره اولین بار اسم محمد حنیفنژاد را شنیدم و راهی که باز کرده بود را شناختم و فهمیدم که جنگ تحمیلی که آخوندها در کتابها و رسانههایشان میگفتند تحمیلی نبود بلکه جنگ برایشان نعمت بود، همچنین به لطف اینترنت و ماهواره فهمیدم بسیاری از مردم این سرزمین که در بین آنها دختر 9ساله و زنان باردار و جوانان بسیاری بودهاند، با فتوای خمینی اعدام شدند و این مطالب را در هیچیک از کتابهای درسی تاریخی و در مدرسه و دانشگاه به من نمیگفتند.
البته در آن موقع در مورد بعضی از مطالب مثل اعدام های دهه 60 چیزهایی شنیده بودم و با خود فکر میکردم شاید در مطالبی که در اینترنت میخوانم یا از طریق ماهواره میشنوم اغراق شده و عمق فاجعه را کامل نمیفهمیدم... احتمالاً بسیاری از جوانان ایران بهویژه متولدین دهه 60 نیز سرنوشتی مشابه به من داشته و علاوه بر اینکه دوران کودکی و دانشجویی خود را مثل من گذراندهاند دچار این دوگانگیها شدهاند. ولی وقتی در اواخر دوران دانشجوییام دستگیر شدم و بیش از یکسال را در سلولهای انفرادی با کتک خوردن و شکنجه شدن گذراندم و هنگامی که دیدم هزاران نفر بهخصوص هم سن و سالهای خودم یا کوچکتر از خودم در زندان اعدام میشوند یا منتظر اجرای حکم خود هستند و وقتی دیدم چطور کردهای سنی مخالف حکومت جلوی چشمان من و دیگر زندانیان بهصورت دستهجمعی اعدام شدند نه تنها شکم در مورد اعدامهای دهه 60 و بهویژه تابستان 67 برطرف شد بلکه فهمیدم فجایع آن دوران سپاه بسیار بیشتر از آن چیزی است که من شنیدهام و الآن خوب میتوانم بفهمم که چرا خامنهای مسئولان رژیم جرأت نمیکنند فتوای امام قاتلشان را که باعث اعدام بیش از 30هزار نفر زندانی در تابستان 67شد را در تلویزیون و رسانههای حکومتی خود منتشر کنند. و چرا وقتی فایل صوتی آقای منتظری توسط پسرش انتشار پیدا میکند و گوشه کوچکی از جنایات خمینی را برملا میسازد، خامنهای دچار دستپاچگی و ترس میشود و وی را در یک دادگاه فرمایشی محکوم به حبس میکند!
سخن من بهعنوان کسی که بیش از 4سال است در پشت میلههای زندان هستم و این جنایات را از نزدیک میبینم این است که موضوع دادخواهی اعدام های 67 را بهتر میفهمم و اینکه چرا سران این حکومت با وجودیکه میدانند همه مردم از اعدام های دهه 60 و سال 67 خبر دارند ولی باز اجازه مطرح شدن آن را نمیدهند، از قضا ما باید بیشتر این موضوع را پیگیر و حمایت کنیم تا بار دیگر مثل امروز با این همه اعدام مواجه نباشیم و نسلهای بعدی شاهد چنین جنایاتی نباشند... به امید آن روز...
شاهین ذوقی تبار – زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)
سایت مجاهدین خلق
در دورانی که سن و سال کمی داشتم به اجبار مدیران مدرسه باید در کلاسهای قرآنی و نماز جماعت شرکت میکردم و اگر بعضی معلمان مانند دبیر پرورشی درباره نماز خواندن میپرسیدند و من پاسخ میدادم که: ' نه نماز نخواندم' با خطکش چند ضربه به کتف، دست و پایم میزد و من در آن دوران کودکی از نماز و قرآن چیزی جز اجباری خواندن آنها نفهمیدم. در سر صف و مراسم صبحگاهی مجبور بودم در کنار دیگر شاگردان مدرسه در حالی که معنی ولایتفقیه را نمیدانستم شعار مرگ بر ضد ولایتفقیه را بگویم و اگر عمدی یا سوری حواسم به جای دیگری میرفت و در عالم کودکی مشغول بازی و یا صحبت میشدم، ناظم مدرسه با خطکش به سراغم میآمد.
دوران کودکی من دورانی بود که سیستم آموزش اینگونه بود و از کتابهای درسی هم چیزی یاد نمیگرفتم جز همان که معلم سرکلاس میگفت یا در کتب درسیام نوشته بود. بهطور مثال از درس تاریخ و تاریخ معاصر ایران بهخصوص دوران انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و دوران خمینی همان چیزهایی را یاد گرفتم که سیستم آموزش و پرورش آخوندها میخواست به من یاد بدهد... این مطلب را وقتی فهمیدم که بزرگتر شدم و به دانشگاه رفتم، در دوران دانشجوییام باز سیستم آموزشی آخوندها با دروس اندیشه اسلامی و تاریخ انقلاب اسلامی و... سعی داشت حرفهای خود را در ذهن من دیکته کند، ولی فرق دوران دانشجویی با کودکیام در این بود که به اینترنت و ماهواره دسترسی داشتم و با مطالب جدید و حرفهای تازهیی آشنا شدم که در هیچیک از کتابهای داخل ایران به آنها حتی کوچکترین اشارهیی هم نشده بود. بهطور مثال از طریق اینترنت و ماهواره اولین بار اسم محمد حنیفنژاد را شنیدم و راهی که باز کرده بود را شناختم و فهمیدم که جنگ تحمیلی که آخوندها در کتابها و رسانههایشان میگفتند تحمیلی نبود بلکه جنگ برایشان نعمت بود، همچنین به لطف اینترنت و ماهواره فهمیدم بسیاری از مردم این سرزمین که در بین آنها دختر 9ساله و زنان باردار و جوانان بسیاری بودهاند، با فتوای خمینی اعدام شدند و این مطالب را در هیچیک از کتابهای درسی تاریخی و در مدرسه و دانشگاه به من نمیگفتند.
البته در آن موقع در مورد بعضی از مطالب مثل اعدام های دهه 60 چیزهایی شنیده بودم و با خود فکر میکردم شاید در مطالبی که در اینترنت میخوانم یا از طریق ماهواره میشنوم اغراق شده و عمق فاجعه را کامل نمیفهمیدم... احتمالاً بسیاری از جوانان ایران بهویژه متولدین دهه 60 نیز سرنوشتی مشابه به من داشته و علاوه بر اینکه دوران کودکی و دانشجویی خود را مثل من گذراندهاند دچار این دوگانگیها شدهاند. ولی وقتی در اواخر دوران دانشجوییام دستگیر شدم و بیش از یکسال را در سلولهای انفرادی با کتک خوردن و شکنجه شدن گذراندم و هنگامی که دیدم هزاران نفر بهخصوص هم سن و سالهای خودم یا کوچکتر از خودم در زندان اعدام میشوند یا منتظر اجرای حکم خود هستند و وقتی دیدم چطور کردهای سنی مخالف حکومت جلوی چشمان من و دیگر زندانیان بهصورت دستهجمعی اعدام شدند نه تنها شکم در مورد اعدامهای دهه 60 و بهویژه تابستان 67 برطرف شد بلکه فهمیدم فجایع آن دوران سپاه بسیار بیشتر از آن چیزی است که من شنیدهام و الآن خوب میتوانم بفهمم که چرا خامنهای مسئولان رژیم جرأت نمیکنند فتوای امام قاتلشان را که باعث اعدام بیش از 30هزار نفر زندانی در تابستان 67شد را در تلویزیون و رسانههای حکومتی خود منتشر کنند. و چرا وقتی فایل صوتی آقای منتظری توسط پسرش انتشار پیدا میکند و گوشه کوچکی از جنایات خمینی را برملا میسازد، خامنهای دچار دستپاچگی و ترس میشود و وی را در یک دادگاه فرمایشی محکوم به حبس میکند!
سخن من بهعنوان کسی که بیش از 4سال است در پشت میلههای زندان هستم و این جنایات را از نزدیک میبینم این است که موضوع دادخواهی اعدام های 67 را بهتر میفهمم و اینکه چرا سران این حکومت با وجودیکه میدانند همه مردم از اعدام های دهه 60 و سال 67 خبر دارند ولی باز اجازه مطرح شدن آن را نمیدهند، از قضا ما باید بیشتر این موضوع را پیگیر و حمایت کنیم تا بار دیگر مثل امروز با این همه اعدام مواجه نباشیم و نسلهای بعدی شاهد چنین جنایاتی نباشند... به امید آن روز...
شاهین ذوقی تبار – زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)
سایت مجاهدین خلق