۱۳۹۶ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

ای کــه زخــم هــا به دل داری:رحمان کریمی





از کنار تالاب های به خون آلودهٌ دردمندان میهنت
چه آسان ، می گذری
ای که خود زخم ها به دل داری !
قهقه یی
که از اعماق شادکامی برنمی آید
زهرخنده یی برنابکاران
بایسته تر .
درحواشی چراگاه کامجویان بی عصب
درختان حنظل را
به عدالت
تقسیم کرده اند .
ما ، حاشیه نشینانیم
سرپناه مان
سایه در سایه
خوشاب های به زهر آلوده .
اگر جهان
فقط اهلیان را می پذیرد
ما ،
نا اهل ترینیم .
خمیده پشت و عصا در مشت
هم اگر باشیم
برپشتوارهٌ بی عدالتی جهان
به جوانی
نعره خواهیم زد .
برجباران دین و وطن فروش
برنتابید و برآشوبید
ای هر کلام تان ، سایه های سرگردان !
از دشوار گذشتن و به دشواری رفتن
حکایتی ست
که پیشانی تاریخ را
به برق حماسه یی
روشن خواهد کرد .
من ،
سربر آستان عاصیان می سایم
از گنجینه های حقارت درمی گذرم
و امروز را در نیمه راهان
رها نمی کنم .
اگر مرگ ،
امروز است و اگر فردا
من هم از امروزیانم
هم از فردایان .
زنده اگر زنده باشد
در فنای جسم ، نمی میرد
برگ برگ روزگاران
دلالت این حقیقت است .