۱۴۰۳ مرداد ۸, دوشنبه

روزهای قتل عام ۶۷ در زندان مخوف گوهردشت چه گذشت؟ - روایت زندانی سیاسی سابق محمد زند از راهروی مرگ در جریان قتل عام


روزهای قتل عام ۶۷ در زندان مخوف گوهردشت چه گذشت؟ - روایت زندانی سیاسی سابق محمد زند از راهروی مرگ در جریان قتل عام 

روایت زندانی سیاسی سابق محمد زند از راهروی مرگ در جریان قتل عام 

آن چه که درپی می آید روایت زندانی سیاسی سابق محمد زند از روزهای قتل‌عام در زندان گوهردشت است. محمد زند یکی از شاکیان پرونده حمید نوری است. او بخشی از مشاهداتش را در دادگاه حمید نوری  بیان کرد و بخشی از آن ناگفته باقی مانده است. ما تلاش می کنیم بخش‌های برجسته روایت‌های این زندانی سیاسی را در اینجا بیاوریم. هدف ارائه تصویر کاملتر از جنایتی است که توسط عوامل خمینی انجام شد و حماسه ای است که توسط زندانیان سرموضع  آفریده شد. 

پنجشنبه ۶مرداد ۶۷-زندان گوهردشت 

روز پنجشنبه۶مرداد اتفاق عجیبی رخ داد: برای اولین بار روزنامه‌های بند را قطع کردند. این موضوعی برای اعتراض ما بود. بعد از آمارگرفتن شب، داوود لشکری جلو در بند آمد و اسم چند نفر از جمله مهران  هویدا،  حسین سبحانی و غلامحسین اسکندری را خواند. همزمان من، مسعود کباری ، منصور قهرمانی، رامین قاسمی، اصغر محمدی خبازان، اصغر مسجدی و یک نفر دیگر که در داخل ایران است را که به خاطر اعتراض به قطع روزنامه به جلوی در بند رفته بودیم، بیرون کشید. ما ده نفر چشمبند زدیم و همینکه پای‌مان را از در بیرون گذاشتیم  و اتهام را پرسید و گفتیم هوادار هستیم شروع به کتک زدن وحشیانه ما کردند. یک پاسدار وحشی بود به نام داوود که کاراته باز بود با پوتین زد توی دنده من که در جا یک دنده ام شکست. با ضربه دیگه که روی پام پرید شست پام رو شکست. بقیه را هم به صورت وحشیانه مورد شکنجه قرار دادند. 

 بعد داوود لشکری دوباره اتهام ما را پرسید. همه گفتیم هوادار سازمان.  وقتی پرسید کدوم سازمان؟ همه گفتیم خودتان میدانید. در ادامه وقتی اصرار کرد گفتیم مجاهدین. ولی تا اونجا که یادمه سه نفر از بچه ها گفتن مجاهدین خلق: غلامحسین اسکندری و منصور قهرمانی و اصغر خبازان. داوود لشکری قبل از اون گفت روز شنبه صبح میاییم سراغتان. 

بعد همه رو برگرداندند توی بند. وقتی به داخل بند برگشتیم برادرم رضا من را دید که رنگم پریده که بر اثر شکستگی دنده‌ام بود. با کمک غلامحسین اسکندری و رامین قاسمی من را بردن توی حموم. آنجا من بر اثر درد  بسیار شدید استفراغ کردم.  غلامحسین اسکندری که خودش نیز به شدت کتک خورده بود خندید و گفت همین؟ بعد گفت شنبه پدرشان رو درمیاریم. منظورش این بود که بر مواضع خودمان تأکید می‌کنیم. رامین که خیلی مهربان بود گفت مراقب خودت باش. این آخرین بار بود که من با آنها بودم واینکه دست آن مجاهدین را زیر بغلم حس می‌کردم و صورت خندانشون را می‌دیدم که  این هرگز از یادم نرفته و نخواهد رفت. 

 آن روز آمدند تلویزیون را هم بردند و هواخوری رو هم قطع کردند. برادرم رضا که با محمود رویایی داشتند قدم می زدند، گفت باید برویم بشدت اعتراض کنیم.  چون موضوع فراتر از انفرادی و آزار و اذیت معموله.  

برادرم رضا دانشجوی رشته برق بود که در ۲۱سالگی همراه با مجاهد پرویز شریفی که او هم ۲۱ساله بود به جرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر شدند. برادرم رضا را بعد از شکنجه‌های بسیار به ۱۰سال زندان و پرویز را به حبس ابد محکوم کردند. پرویز به خاطر اینکه از کلاس پنجم دبستان با برادرم بود مانند یک برادر دیگر برای ما بود. پرویز در جریان قتل‌عام۶۷ در اوین اعدام شد. طی سالها که با برادرم زندان بودم چون ما همیشه به خاطر اینکه زندان به ما غذای بسیار بسیار کمی می‌داد از گرسنگی رنج می‌بردیم، او همیشه تلاش می‌کرد که با گرفتن پول و امکانات بیشتر از پدرم که وضعیت مالی خوبی داشت به دیگر مجاهدین که بضاعت مالی پایینی داشتند کمک کند. رضا بسیار مهربان و با روحیه و انگیزه بالا از مقاومت بود. همیشه برای جمع شعر و آواز می‌خواند. 

 دوست خانوادگی دیگری نیز داشتیم که اسمش جلال لایقی بود که قرار بود آزاد شود. ولی مصاحبه را قبول نکرد و از موضع مجاهد خلق دفاع کرد و اعدام شد. جلال بچه یاغچی‌آباد از محله‌‌های فقیر نشین تهران در آن دوران بود. جلال را با زندانیان ملی‌کش اعدام کردند که یکی ازآنها داریوش کی‌نژاد بود که زرتشتی و استاد دانشگاه بود و یک ماه بود که حکمش تمام شده بود. همچنین مهشید رزاقی فوتبالیست تیم هما که او هم ملی‌کش بود همگی در روز ۸مرداد  در زندان گوهر دشت اعدام شدند.  

همه این وقایع موجب شد که ما با هم بحث کنیم که چه دارد پیش می آید. همه شروع به تحلیل این وقایع کردیم و حس می‌کردیم که وضعیت جدید است. 

روز شنبه صبح ۸مرداد-زندان گوهردشت 

من و محمود رویایی و نصرالله مرندی و برادرم رضا در راهرو نشسته بودیم، یک پاسدار آمد جلو بند و اسامی آن ده نفر را خواند. رضا رو به من کرد و گفت بیا این انگشتر وتسبیح مال تو. دلم نمی آمد. گفتم نمی‌خواهم. گفتم می‌روی انفرادی بر میگردی. ولی او گفت دیگر بر نمی‌گردم. تا آنجا که یادم هست انگشتر وتسبیح را به نصرالله داد. از آن ده نفر نه نفر از جمله برادرم رضا همان روز اعدام شدند. 

فرغونی پر از طناب دار در پشت سوله زندان گوهردشت 

 اینطور که یادم مانده نزدیکی‌های ظهر بود که حسن اشرفیان از پشت پنجره حسینیه بند داوود لشکری و چند لباس شخصی را  با یک یا دوتا فرغون طناب می‌بیند که دارن به سمت سوله‌ها می‌روند. من هم رفتم آنجا ولی تا من رسیدم فقط داوود لشکری و فرغون طنابها رو دیدم که داشتن حملش می‌کردند. برای اولین بار  بود که داوود لشکری رو مسلح به سلاح کمری می‌دیدم. از حسن پرسیدم به نظرت این صحنه چیه؟ گفت نمی‌دانم. ولی من در دلم یقین داشتم که برای اعدامه هر چند نمی‌دانستم چه تعداد. ولی یقین داشتم اعدامها شروع شده و قطع روزنامه و بردن تلویزیون و قطع هواخوری برای همینه. 

 یاد حرف برادرم رضا افتادم که در ملاقات آخر به مادرمان که گریه می‌کرد گفت باید آماده باشی که ما را اعدام کنند. وقتی بعد از برگشتن از ملاقات از او پرسیدم که چرا این رو گفتی؟ جواب داد: مگه یادت رفته که مسعود مقبلی رو همین چند ماه پیش برای آزادی بردن زندان کمیته مشترک و وقتی که مصاحبه رو قبول نکرد بهش گفتن برو به دوستات بگو بزودی می‌آئیم سراغتان بزودی میآییم برای تعیین تکلیفتان. مگه ندیدی این همه جابجایی از زندانهای دیگر به گوهردشت و از گوهردشت به اوین. برای همین اینجا دیگه باید محکم ایستاد. بعد از آن چند بار سراغ آن پنجره رفتم تا تقریبا دوساعت بعد بود که صدای شعار مرگ بر منافق اومد که دیگه مطمئن شدم که تعدادی را اعدام کردند و این شعار دادن فقط به این علته.  

زندانیان دیگری را هم که چند وقتی بود از بند ما به انفرادی برده بودند برگرداندند. از جمله مجتبی اخگر و اکبر صمدی و چند نفر دیگر. بعد از ظهر وقتی پاسدار به بند اومد نصرالله مرندی به من گفت: برو بگو می‌خواهم برای برادرم لباس و وسایل شخصی‌اش را بفرستم ببرید برایش. من هم رفتم همین را به پاسدار گفتم. او در جواب من گفت نه نمی‌خواهد. شب هم همان پاسدار وحشی داوود که گفتم  دنده مرا شکسته بودآمد پرسید اسم پدر منصور قهرمانی چی بود؟  برای ما سئوال شد که چرا چنین چیزی را پرسید. در ضمن چرا از خودش نمی‌پرسند. 


🌴براندازیم  #تيك_تاك_سرنگوني    #قیام_تنها_جوابه  

🍏# مجاهدین_خلق ایران #ایران  #  کانونهای شورشی

🌳# MaryamRajavi  # IranRegimeChange   

🌻 پیوند این بلاک  با  توئیتر BaharIran@ 7