لینک منبع :
نگاهي به تاريخ مشروطيت (3- الف) برافراشتن پرچم مشروطيت بدست ستارخان و نبردها وجانفشاني هاي مجاهدان تبريز
پيام بمباران مجلس توسط استبداد متكي به استعمار روس، در يك كلام به نقل از تجربة مشروطه علي معصومي(ص ۲۰ و ۲۱) اين بود: «…كه با مبارزات رفرميستي پايه هاي اساسي طبقة فرمانروا منهدم نميشود. مبارزات رفرميستي ممكن است طبقة مسلط…خودكامه را وادار به عقب نشيني كند. اما نميتواند آن را به زانو در بيارد. قلع و قمع مشروطه خواهان در واقعة بمباران مجلس مثل همة سرفصلهاي شكست مبارزات رفرميستي در تاريخ، ضربه پذيري مبارزات رفرميستي را نشان ميدهد. در برابر مستبد خودكامه اي كه به استبداد تزاري هم متكي هست، با حربة پند و موعظه و مظلوم نمايي نميشود ايستادگي كرد.
يك مبارزه انقلابي در درجة اول به مبارزاني با بينش انقلابي و داراي خط مشي انقلابي نياز دارد كه با تحليل عميق و دقيق دشمن، راه شكست او را تشخيص داده باشد و در برابر ترفندها و توطئه هاي دشمن، دچار ساده انديشي و ساده انگاري نگردند. اصلي ترين علت شكست جنبش مشروطه در مرحلة نخستش، اين بود كه سطح رهبري بورژوازي نوپا و سران مجلس پايين تر از آن بود كه خط مشي صحيح را براي مقابله با استبداد بكار بگيرد. و در نتيجه با تظلم و مذاكرات و سازشكارانه با مستبد ميخواستند كارشان را پيش ببرند.»
اين دوره كوتاه يكساله بعداز بمباران مجلس و نفي مشروطيت، توسط محمد عليشاه كه منجر به برچيدن آزادي ها در تهران و بر افروختن جنگ ها و لشكر كشي ها براي تعميم آن به آذربايجان و گيلان و اصفهان و… شد، و در مقابل آن در ابتدا، فقط در تبريز بود كه شعله مقاومت به ايستادگي ستارخان و يارانش روشن ماند و همين شعله ايستادگي به همت ستارخان فايده كرد و در اثر جانفشاني ها به ديگر نقاط ايران گسترش يافت و كميته هاي نقلاب مشروطيت با نام كميته ستار در شهرهاي ديگر تشكيل شدكه همه با برسميت شناختن انجمن تبريز …مجدداً مشروطيت را در ايران بر افراشتند و به دوره يكساله بستن مجلس كه به استبداد صغير در تاريخ معروف شد؛ پايان دادند دراين مبحث عمده نبردها و شكست ها و پيروزي ها بعداز برچيدن مشروطيت درتهران و به شهادت رساندند سران مشروطيت در تهران و در تبريز و … متمركز است؛ قضايا را از روز بمباران مجلس دنبال مي كنيم.
بسياري از مشروطه خواهان اصيل و سازش ناپذير در صحنة جنگ در ميدان بهارستان شهيدند و برخي ديگر را نيز درخانه هايشان و در نقاط مختلف كشتند. در تهران علاوه بر ملك المتكلمين و ميرزا جهانگير خان شيرازي، برخي از آزاديخواهان همچون سلطان العلماي خراساني، مدير روزنامه روح القدس و قاضي ارداقي نيز در باغ شاه به بند كشيده شده بودند. قزاقان خونريز ، رجالگان استبداد و اوباشان قمه به دست ارتجاع، اين آزاديخواهان پايدار را مورد شكنجه وآزار شديد قرار دادند.
يكي از شاهدان(ميرزاعلي اكبر ارداقي) : «..در باغشاه ما را به چادري رسانيدند …شب چهارشنبه را با آن سختي به پايان رسانديم بامدادان ازخواب برخاستيم و قزاقان هر هشت تن را كه به يك زنجير بسته بودند و ايشان را از قطار بيرون مي بردند…
و چون اندكي گذشت دو تن فراش براي بردن ملك و ميرزا جهانگير خان آمدندتن ديگري را مي بردند گويا هر دو دانستند كه براي كشتن ميبرندشان آنها را بيرون آورده بگردن هر يكي زنجير دستي (شكاري) زده گفتند برخيزيد بياييد ملك دم در با آواز دلكش و بلند خود اين شعر راخواند« ما بارگه داديم اين رفت ستم برما بر بارگه عدوان آيا چه رسد خذلان » اين را خوانده پا از در بيرون گذاشت ماهمگي اندوهگين گرديديم و اين اندوه چند برابر شد هنگاميكه ديديم آن دو فراش زنجيرهايي را كه بگردن ملك و ميرزا جهانگير خان زده و ايشان را برده بودند برگردانيده در جلو اطاق بروي ديگر زنجيرها انداختند و ما بيگمان شديم كه كار آنان به پايان رسيده مي گويند آن هنگام كه طناب را برگردن ميرزاجهانگيرخان شيرازي انداخته بودند گفته بود زنده باد مشروطه و سپس رو به سوي زميني كه بر آن ايستاده بود كرد وگفت: اي خاك ما براي حفظ تو كشته شديم.»
سيدجمال واعظ كه او هم يكي از سران كميتة انقلاب و يكي از خطباي آزادة تهران بود اگرچه از چنگ مزدوران محمدعليشاه گريخت و به همدان رفت، اما سرانجام نيز به دستور محمدعلي شاه در زندان بروجرد به شهادت رسيد. با تسلط استبداد بر آزاديخواهان در تهران، بساط خودكامگي در سراسر ايران دوباره برپا شد.
تاريخ مشروطة ايران: «در شهرها حكمرانان دست گشادند و انجمنها را بستند و قانون را از ميان برداشتند. به آزاديخواهان آزارها رسانيدند دوباره چوب و فلك را بكار انداختند، دستگاه خودكامگي در چيدند از اينجا، در سكوت سرد و غمگين ناشي از بازگشت استبداد، يك پرسش در سراسر ايران بر لبان همه و درچشمهاي همگان بود. آيا شعلة آزاديخواهي دوباره سرخواهد كشيد؟»
خيز اميرخيز
بعد از توپ باران مجلس و به شهادت رساندن سران آزاديخواه مشروطه، و حاكميت مجدد استبداد بر تهران، استبداد اولين تبريك فتح الفتوح خود را براي مرتجعان مشروعه چي در تبريز ارسال كرد:
تلگرام محمد عليشاه به ميرهاشم دوچي!!
«جناب مستطاب شريعتمدار آقاميرهاشم آقا سلّمه الله تعالي! با كمال قدرت فتح كردم، مفسدين را تمام گرفتار كرده سيد عبدالله را به كربلا فرستادم و سيد محمد را به خراسان، ملك المتكلمين و ميرزا جهانگير را سياست كردم. مفسدين تماما محبوس، شما هم با كمال قدرت مشغول دفع مفسدين باشيد و از من هر نوع تقويت بخواهيد حاضرم. محمدعليشاه قاجار».اين تبريك نه از سر قدرت، بلكه از موضع ضعف بود چرا كه استبداد بخوبي ميدانست كه پايگاه محكم و اصلي مشروطه در تبريز برپاهست. به همين دليل هم، درست همزمان با توپ باران مجلس و سركوبي آزاديخواهان، فرمان تهاجم به مشروطه خواهان تبريز داده بود. با اين تبريك ميخواست ملايان مرتجع تبريز را بسيج كند كه به ياري قواي استبداد براي بركندن پايگاه اصلي و محكم مشروطه بروند.
همزمان با تهران، در همان روز دوم تير شجاع نظام مرندي، و تفنگچي هاي محله دوچي، كه در ضديت با محلات مشروطه خواه با دربار همراه بودند، به محلات مشروطه خواه و انجمن ملي تبريز حمله كردند.
همان روز نخست، دولتيان مناره هاي سيدحمزه و صاحب الامر و ديگر جاهاي بلند را سنگر گرفته، گلوله بارانيدن آغاز كردند. شجاع نظام خود از بالاي مناره گلوله ميبارانيد. تفنگداران مرند و قراملك و دوچي در جنگ زبردستي مينمودند.
ملايان اسلاميه نشين كه به خون مشروطه خواهان تشنه ميبودند آنها به اين خيال بودند كه در همان نخستين ساعات كار تبريز هم يكسره ميشود اميد ميبستند كه بزودي آنان را در زير دست داشته فتوا به خونشان خواهند داد. ولي در اين سه روزه به نافهمي خود پي بردند البته محاسبة انها براي شكست دادن مشروطه خواهان تبريز بي دليل نبود چون كه برخي نمايندگان انجمن ملي با شنيدن خبر سقوط مجلس در گوشه اي پنهان شدند و برخي از آنها در كنسولگري روس، يا فرانسه بست نشستند ولي اين مجاهدان تبريز بودند كه ترسي به خودشون راه ندادند و دست از ايستادگي برنداشتند. روز چهارم تير1287، كه سومين روز نبرد بود و مجاهدان دليرانه ايستادگي ميكردند، شجاع نظام و ميرهاشم دوچي پي بردند كه “كار تبريز جز از كار تهران است“ .
انجمن ها در تهران قدرت بسيج مردم را داشتند و نيروي مسلح براي آمادگي با استبداد را هم فراهم كرده بودند مشق نظامي هم كردند و جانبازيهاي بسياري هم كردند. انجمنها توانسته بودند پيشه وران ستمكشيده را براي حمايت از مجلس و براي دفاع از آزادي بسيج كنند، اما ضعفي كه وجود داشت اين بود كه آن توان لازم براي جلوگيري از سازشكاريهاي مجلس را نداشتند. اين بود كه برغم همة تلاشهاي انجمنها، سرانجام محمدعليشاه توانست ضربه اش را به جنبش وارد كند. اما در تبريز، آزاديخواهان تقريبا يك دست تر بودند و جناح سازشكاري در ميان آزاديخواهان وجود نداشت.
پس از مقاومت سه روزة تبريز و فرو نريختن و ايستادگي دژ آزادي، محمدعلي شاه فهميد بزانو درآوردن مجاهدان تبريز از توان شجاع نظام و ميرهاشم و تفنگچي هاي آنها خارج است، از رحيم خان چلپيانلو خواست كه به ياري آنان بشتابد.
رحيمخان كه جنگيدن با مجاهدان را، كه از نظر او وزني نداشتند، دون شان خود ميدانست پسرش، بيوكخان، را با ٧٠٠ سوار قرهداغي و سرباز به تبريز فرستاد:
تلگرام رحيمخان چليپانلو به پسرش بيوكخان: «. جناب نصرالممالك… با وجود شما … ستار و باقر گرفتار نشود جاي تعجب است. … حتما گرفتار نماييد!…فردا اگرخبر مرده يا زندة آنها به من نرسيد تمام خدمات شما ناقص است‐ سردار نصرت»
روز دهم تير نبرد سختي بين مجاهدان و قواي بيوكخان درگرفت. مجاهدان محله “خيابان“ به فرماندهي باقرخان طي يك نبرد دلاورانه آنها را وادار به فرار كردند.. محمدعليشاه كه كم كم ضرب شست مجاهدان تبريز را حس ميكرد، و دلخوشي شكست مشروطه در تبريز از سرش ميپريد، عين الدوله، صدراعظم سركوبگر سابق و دشمن قديمي مشروطه خواهان را والي آذربايجان كرد. روز ١٦ تير1278 نيز مقتدرالدوله از رحيمخان خواست شخصا براي فيصله دادن كار به تبريز بيايد.
رحيم خان پسرش را به اهر خواست و فردا خود او با سواره و سرباز انبوهي كه به گرد خود داشت، و با توپهايي كه (با حيله) از انجمن ايالتي گرفته با خود برده بود، با شكوه و دبدبة بسيار به تبريز رسيد. از آمدن او دشمنان مشروطه به پشتگرمي افزودند.. هيجده روز بود كه مجاهدان تبريز ميجنگيدند اما شكست نمي خوردند و اين براي همه عجيب بود…
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي: «بايد فراموش نكرد كه مشروطه از سراسر ايران برچيده شده، بود و همه جا … به يوغ خودكامگي گردن گذارده، و اين تنها وقتي ميگوئيم تبريز مقاومت ميكرد، اين تمام تبريز نبود. چون نصف، بالاتر از رودخانه، تبريز ميبود كه ايستادگي مينمود كوي هاي دوچي، سرخاب، ششكلان و باغميشه همه هواخواه خودكامگي بود! در ميان آن (نيمه) نيز ديگر دسته هاي انبوهي ارجي به مشروطه نگذارده و يا آن را از ميان برخاسته ميپنداشتند»
در حقيقت بسياري از مردم، ا يستادگي دربرابر استبداد را ديوانگي و به هم زدن آرامش ميدا نستند و ريشخند ميكردند.
در اين ميان، كنسولگري روسيه نيز به كمك دشمنان آزادي آمده و با استفاده از ملايان روضه خوان بخشي از بازرگانان را راضي كردند كه دست از جنگ برداشته و سلاحهايشان را به رحيم خان تسليم كنند.
بيرق سفيد تسليم
بدينسان رخنه در كار مجاهدان پيدا شد و رشته از هم گسيخت. كنسول روس بيرقي به (محلة) خيابان فرستاد كه در ميدان افراشته شد در قضية بيرق سفيد زدن به محلات، باز آخوندهاي مرتجع نقش اصلي را داشتند. ملايان مرتجع ، اول نوشته اي بيرون دادند كه چون شاه ادارة امور شهر تبريز را به رحيم خان سپرده ما هم او را تاييد ميكنيم و او درهر كاري كه بخوا هد مختار است بعد هم در شهر پراكندند كه گويي قرار است در شهر كشتار بشود، بعد مردم را تشويق ميكردند كه بيرق سفيد روي خانه تان بزنيد.
اين ملايان خونخوار آرزو ميداشتند كه سرباز و سواره در شهر دست به كشتار خواهند گشاد و اين بود جاهايي را از خانه هاي ملايان و ديگران برميگزيدند كه بيرق سفيدي! آن هم با نام بيرق اسلام! در آنجاها زده شود و كساني كه به آنجا پناهند در زينهار باشند. همزمان با اين توطئه ها دسته هاي لوتيان دوچي و سواران دولتي تيراندازي كنان به بازار و به سمت عمارت انجمن ايالتي حمله ور شدند. همه را ترس گرفته بود، ولي همان كه آگاهي به ستارخان رسيد ، ستارخان از يكسو، و اصغر سكين كه يكي از مجاهدان بود با مجاهدان ويجويه از جلوشان درآمدند و هم لوتيان و هم سواران را پس راندند.
يك اقدام رذيلانه و يزيدي ديگر مرتجعان بستن آب به روي آسياب ها بود.
با دستور اسلاميه نشينان بود. فتح الله آسيابان كه يكي از لوتيان دوچي بود به بيرون شهر رفته، آبها از آسياب ها بازگردانيد و نان در شهر ناياب گرديده سختي بيشتر شد روز ٢٢ تير رحيم خان با سواران قره داغي، كه كارشان چپاول بود، به تبريز حمله كرد. سهام الدوله با فوج ملاير در همين روز براي كمك به نيروهاي دولتي به شهر وارد شد. جنگ خوف انگيز بوجود آمده بود. محلات مشروطه نشين از هر سو در معرض تهاجم نيروهاي دولتي بود. در همين روز بعضي از محلات مشروطه نشين از جمله محله “خيابان“ كه باقرخان در آن ميجنگيد، سلاح به زمين نهادند. خانه كربلائي علي موسيو، در همين روز غارت شد، برادر و پسرش را هم دستگير كردند. دولتيان با اين پيروزيها كار را پايان يافته ميشمردند
برافراشتن بيرق سرخ هيهات بدست ستارخان
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي: « ولي ستارخان… با دستة كوچكي از پيرامونيان خود ميايستاد. و پروايي از اين پيشامدها نميداشت. در اين دوروز كه فقط امير خيز مي جنگيد، چند مجاهد قفقازي و چند مجاهد دليركه سر فرود آوردن به دولتيان نميخواستند به اميرخيز پناهيدند از همين شعلة مقاومت كه روشن بود گروهي هم روحيه گرفته بودند و در ارگ تبريز سنگر بسته بودند. شادروانان حاجي شيخ علي اصغر ميركريم، هم در مسجد صمصامخان جايگاه گرفته بودند و مردم را به آنجا ميخواندند و بنام مشروطه خواهي گفتار ميراندند. اما نيروهاي سركوبگر دولتي براي اين مقاومتها ارزشي قايل نبودند. اغلب ميپنداشتند ستارخان دستگير ميشود يا ميگريزد. كمتر كسي احتمال ميداد كه بتوان دوباره اوضاع را برگرداند.
دشوارترين لحظات تاريخ فرا رسيده بود. ، از يكسو استبداد، از سويي ديگر استعمار روس، از جانبي ارتجاع مكار و همه سو، اراذل واوباش خونخوار، همه و همه با دندانهاي تيزكرده براي دريدن آخرين پارههاي پيكر مشروطه هجوم آورده بودند.
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي:.
«راستي هم اين ايستادگي گُردانة ستارخان يك كار بزرگي ميباشد. در تاريخ مشروطة ايران هيچ كاري به اين بزرگي و ارجداري نيست. اين مرد عامي از يكسو اندازة دليري وكارداني خود را نشانداد و از يكسو مشروطه را به ايران بازگردانيد. مشروطه از همة شهرهاي ايران برخاسته، تنها در تبريز باز ميماند. از تبريز هم برخاسته تنها در كوي كوچك اميرخيز بازپسين ايستادگي را مينمود. در ساية دليري و كارداني ستارخان بارديگر به همة كويهاي تبريز بازگشته، سپس نيز به همه شهرهاي ايران باز گرديد در اين روزهاي سخت علاوه بر مجاهدان همراه ستارخان، كربلائي علي موسيو و حاجي ميرزا علينقي گنجه اي و حاجي محمد بالا و كربلايي حسين فشنگچي در كنار ستارخان بودند.»
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي: «روز چهارشنبه بيست و چهارم تيرماه كه بار ديگر دولتيان به اميرخيز تاخته به سنگرهاي ستارخان فشار ميآوردند و گلوله باران سختي ميبود. چون از پيشرفت نوميد گرديدند به توپ اندازي پرداختند اين نخست بار بود كه نام توپ شنيده ميشد! مردم مي پنداشتند با يك شليك و دوشليك يك شهري ويران ميشود. ولي از اين جنگ هم شكستي در اميرخيز نيفتاد. ستارخان با مجاهدانش همچنان دشمن را عقب راندند.
روز ٢٥ تير سركنسول روس در تبريز به محله اميرخيز پيش ستارخان آمد و از او خواست كه بيرق روسي بر سر در خانه خود برافرازد تا از كينه نيروهاي دولتي درامان بماند.كنسول چون درآمد، پس از نشستن و حال پرسيدن گفت: امروز به خيابان رفتم و به دوچي رفتم و اكنون نيز به اينجا آمدم كه از شما پيمان گيرم كه به جنگ پيشدستي نكنيد تا پيشامد با گفتگو پايان پذيرد! ستارخان: ما هيچگاه به جنگ پيشدستي نميكنيم و هميشه از آن سوي به ما ميتازند و ما جلوشان ميگيريم.
كنسول: چگونه است بير قي از كنسولخانة روسيه فرستاده شود شما به در خانة خود زده در زينهار دولت روس باشيد؟!! ستارخان: ”جنرال كنسول! من مي خواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد، من زير بيرق بيگانه نروم“.
كنسول خيره ماند! چون برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قره داغ را كه در جنگها دستگير كرده بودند به او سپرد كه همراه نوكران خود به دوچي رسانَد. كنسول از اين رفتار بسيار شادمان گرديد.
روز ٢٦ تيرماه ستارخان به ابتكار شورانگيزي دست زد. او سوار بر اسب با همان گروه اندك به محلاتي كه بر سر در خانه هاشان بيرق سفيد زده بودند تاخت و بيرقها را از سر در خانه به زمين انداخت.»
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي: «حاجي حسن آقا پسر حاجي مهدي آقا در اين باره مينويسد: آنروز ستارخان با جمعي مجاهد به خانة ما آمد …. چون نهار خورديم گفت: ميخواهم امروز بروم و بيرقهاي سفيد را بخوابانم. در آن ميان كه ما گفتگو ميكرديم و مجاهدان گرداگرد اتاق نشسته بودند حسين بيك نام، مجاهد قره داغي، فشنگ را فراموش كرده از لوله در نياورده بود. و چون ميخواست تفنگ را پاك كند ناگهان گلوله در رفت و به سقف اتاق خورد.
اين كه در ميان آن همه جمعيت گلوله به هيچ كس نخورد ستارخان آن را به فال نيك گرفته گفت: حتما بيرقها را خواهيم خوابانيد. اين گفته، با مجاهدان بيرون رفت.
در بازارچة صفي، خانة حاجي محمدرضا شكويي ميبود او بيرق روس افراشته بود ستارخان با گلوله زده آن را پايين انداخت. سپس به بيرقهاي سفيد پرداخته يكايك سرنگون گردانيد انبوهي پي او را گرفتند و آواز به زنده باد بلند گردانيدند. و يك هياهوي بزرگي پديدآوردند. بدينسان بيرق خوابانان تا دم عالي قاپو پيش رفته از آنجا ستارخان كسي را با پيام به نزد باقرخان فرستاد و خود باز گرديد.
مردم دوباره به جنبش برخاستند و نوميدي ها را به كناري نهاده براي مجاهدت آماده شدند. باقرخان نيز با مجاهدان همراهش به پشتيباني ستارخان آمد و آن دو با نيروهايشان به “باغ شمال“، محل استقرار نيروي رحيمخان، حمله برده و پس از يك نبرد شورانگيز خصم زبون را وادار به فرار كردند.»
ستارخان سردار ملي
فرستادة ويژة روزنامة تايم چاپ امريكا ٢٣ سپتامبر ١٩٠٨ (اول مهر ١٢٨٧)«ما ستارخان را با رئيس ستادش ملاقات كرديم. او در اتاق كوچكي زندگي مي كرد كه حتي فرش هم نداشت او مردي موقّر، خوش سيما و نافذ است؛ با چهره عام هر ايراني. ٤٥ ساله به نظر مي رسد، با صورتي آراسته و اصلاح شده بجز سبيل هاي مشكي اش، اصلي ترين شاخص او چشمانش مي باشد او چشمان يك رهبر را دارد. با رنگ فولادي خاكستري و از زير ابروان كشيده اش نگاه نافذ خود را به طرف مقابل مي دوزد. ما او را هم در شرايط عادي ديده ايم و هم در شرايطي بحراني. در هر دو حال جذابيت شخصيت او بخوبي بارز بود. او داراي شخصيتي خاص است» ستار فرزند حاجي حسن بزاز خرده پاي قره داغي در بيست و هشتم مهر ١٢٤٥ شمسي در قره داغ يا ارسباران امروزي به دنيا آمد،. پدرش حاج حسن از تبريز پارچه ميخريد و در روستاهاي قره داغ ميفروخت.
دو برادر بزرگتر او، اسمعيل و غفار و برادر كوچكترش عظيم نام داشتند. اسمعيل فرزند ارشد، علاقة وافري به تفنگ و اسب داشت وشب و روزش به اسب تازي و تيراندازي، ميگذشت.
اسمعيل، برادر ستارخان به يكي از عياران به اسم فرهاد كه عليه زور و حكام طغيان كرده بود، گرفتار شد. آن زمان مظفرالدين ميرزا كه وليعهد بود، و حاكم تبريز بود دستور داد اسمعيل را كشتند. كشته شدن اسمعيل اثر عميقي در روحية ستار باقي گذاشت. از دو برادر ديگر ستارخان، يكي غفار دكان كفش دوزي داشت. و ديگري عظيم، زارع وكاسب بود و بعد از قيام ستارخان به صف مجاهدان پيوست و در صفوف انقلاب جنگيد. پسران برادر بزرگتر يعني اسماعيل نيز به نام هاي محمدو كريم و ابراهيم هرسه در زير پرچم ستارخان جنگ ميكردند.
نام ستارخان پس از كوچ خانواده اش به تبريز ، بر سر زبانها افتاد. ستارخان در همان جواني به دفاع از مظلوماني كه دچار ظلم مأموران وليعهدبودند با مأموران درگير و زخمي شد. سپس ستارخان را در يك دوره در زندان نارين قلعة اردبيل مييابيم.
دو مبارز جنبش مشروطه: علت اين حبس … معلوم نيست ولي نارين قلعه، با ديوارهاي ستبر بلندش و با وسايل شكنجة مخصوص و با زيرزمينهاي مرطوبش، زندا ني بود كه محكومان سياسي مهم را در آنجا به بند ميكشيدند ستارخان پس از دو سال از نارين قلعه ميگريزد.. در خاطرات دختر ستارخان آمده كه او در سال قحطي معروف تبريز به همدستي يارانش، درهاي انبارهاي غلة محتكران را باز كرده تا گندم بين گرسنگان تقسيم كند. ستار بعداز فرار از زندان مدتي پيش ايلات يورتچي و آلارلو زندگي كرد. او مثل يك ياغي عليه حكومت زندگي كرد.
از رشادت ستارخان داستانها در بين مردم هست. نجات دادن اموال يك بازرگان تبريزي بنام حاجي ميرزا محمود، يكي از آن نمونه هاست. داستان از اينقرار بوده كه وقتي حتي مأموران حكو متي نتوانسته بودند اموال دزديده شده را از سارقان بگيرند دست به دامان ستارخان شدند، ستارخان هم اموال را برگرداند، هم دو تا از سارقان را دستگير كرد.
تاريخ مشروطيت ايران. م. س. ايوانف: «ستارخان از روزهاي اول انقلاب مشروطه، فعالانه در آن شركت كرد. به عضويت انجمن تبريز ا نتخاب شد، دسته هاي فدائيان را تشكيل داد و بزودي پيشواي مورد احترام انقلابيون تبريز گرديد. شاه براي سر ستارخان صدهزار روبل جايزه تعيين كرد.»
مطبوعات روسيه و اروپاي غربي، ستارخان را « گاريبالدي ايران » و «، پوگاچف آذربايجان » ميناميدند.: اسماعيل اميرخيزي از همرزمان سردار ملي در كتاب خود نام ٧٥٨ تن از دانشجويان دارالفنون مسكو را آورده كه به ستارخان اداي احترام كرده و از وي خواسته اند كه در صيانت از پرچم آزادي، جوانمردي همچنان همت به خرج دهد بعداز شرح حال سردار انقلاب مشروطه كه جنبش را از نو آغاز كرد، بر ميگرديم به وقايع تبريز. در زماني كه محمدعليشاه، براي بركندن آخرين بقاياي مشروطه از تبريز، مرتبا به مزدوران خودش تلگراف ميزد و نيرو به كمك آنها ميفرستاد اما شعلة مقاومت با دست ستارخان روشن نگهداشته شده بود.
در حقيقت بايد گفت، مشروطه اي كه از نو آغاز شد مشروطة پيشه وران محروم، و تودههاي رنج كشيده و ستمديده بود. يعني ديگر گذشته بود دوراني كه مهار اوضاع دست مجلس باشد، و توي مجلس هم برخي درباريان، و ملايان وابسته به بازار و بازرگانان سادهانديش باشند كه به سياست خواهش و تمنا، دل بسته باشند. حالا جنبش رهبران خودش را از ميان اقشار محروم و از ميان كساني همچون ستارخان دشتگير، و باقرخان بنا، و مشهدي باقر بقال پيدا ميكرد. و اين وقتي بود كه بسياري از آنها كه سابقا دم از مشروطه مي زدند و به نمايندگي مجلس هم رسيده بودند، يا بزدلانه صحنه را خالي كرده بودند، يا به زير قباي استبداد خزيده بودند.
با شروع مقاومت در تبريز به رهبري ستارخان، بسياري از انقلابيون قفقاز و مجاهدان ارمني نيز به ياري مشروطه خواهان آمدند و براي كمك به انقلاب در ايران پول و اسلحه و نيروهاي رزمنده براي حفظ سنگر مقاومت به تبريز فرستادند.
مجاهدان قفقازي اسلحه و بمب را در محموله هايي مانند كيسه هاي برنج جاسازي ميكردند. در يك گزارش، از توافقي در ٢٨ آبان ١٢٨٧ خبر داده شده كه بين آزاديخواهان ارمني حزب هنچاك و مجاهدان ايراني صورت گرفت، و نوشته « اين پيمان بسته شد. براي اتحاد همة نيروهاي مربوطه و انجام فداكاريهاي لازم براي بازگشت مشروطيت به ايران » در اين توافق كه شامل تدارك تحويل اسلحه و مشاركت داوطلبان در نبرد با نيروهاي استبداد بود، حدود هشتاد قبضه تفنگ از سوي اين حزب به ستارخان تحويل داده شد. همچنين ديگر گروههاي قفقازي هم موظف شده بودند كه داوطلباني براي جنگ در ركاب ستارخان تأمين كنند.
مثلا يك گروه گرجي ٢٣ نفر تقبل كرده بود؛ حزب هنچاك ٢١ نفر، و گروه ديگر ٥٠ نفر مسلح ، حزب داشناك هفده نفر به رياست يپرم خان، و يك گروه ديگر كه نام ستار بر خود نهاده بودند ٤٥ نفر تقبل كردند كه بفرستند. مقاومتي كه صورت ميگرفت با اين ياريها و تلاشها براي گردآوردن نيرو و سلاح پيش ميرفت و اين ياريها و جانبازيها تبريز را براي مقاومت تقويت كرد.
تشديد نبرد عليه اميرخيز و ستارخان
روز دوشنبه ٢٩ تير قواي رحيم خان به سردستگي خود او، از چند سو به محله اميرخيز، كه محل استقرار ستارخان و يارانش بود، با توپ و تفنگ حمله كردند. محمدعلي شاه پيغام داده بود كه بايد هر چه زودتر كار تبريز را يكسره كنيد. اما كار يكسره نميشد.روز شنبه سوم مرداد بعد از پيغام شديداللحن محمدعلي شاه، هجوم به محله اميرخيز با شدت و فشردگي بيشتر ادامه يافت.
تاريخ مشروطة ايران احمدكسروي: «… دولتيان دربارة ستارخان نقشه كشيده بودند و از اينرو از چند راهي، خانه ها را شكافته و جلو آمدند و انجمن حقيقت را كه جايگاه ستارخان ميبود از چند سو فروگرفتند.… درهمان هنگام توپها نيز ميغريد و گلوله برسر اميرخيز ميبارانيد. سواران دولتي توپي آورده بودند كه از نزديك سنگرهاي ستارخان را ميكوبيدند… امروز به آن ميبودند كه باري، اميرخيز را از ميان بردارند. و بدينسان بيباكي مينمودند.
ولي ستارخان همچنان پا ميفشرد واز اين سنگر به آن سنگر رفته گلوله ها ميانداخت و تا شام ميكوشيد. تا سواران، كاري نتوانسته باز گرديدند پس از اين جنگ كه ٧٠ تا ٨٠ تن از نيروهاي دولتي در آن كشته شدند، شدت جنگ كمي كاهش يافت اما هر روز هجومي تازه به مجاهدان صورت ميگرفت. با اين وجود تلاشهاي نيروهاي استبداد برغم تلگرامهاي بيتابانة محمدعليشاه به هيچ نتيجه اي نميرسيد. نه از مقتدرالدوله كاري برآمد!، نه از ميرهاشم دوچي مرتجع! و نه از رحيمخان خونخوار!. نتيجة مقاومت مجاهدان تبريز اين بود كه در بين مزدوران محمدعليشاه اختلاف هم به وجود آمد.
جان گرفتن مشروطيت و چرخش پيروزي به سمت ستارخان و يارانش
در اين مدت ستارخان به چند اقدام مهم دست زد كه سروساماني به جبهة مقاومت داد و اميدها و انگيزهها را دوباره زنده كرد. يكي از آن اقدامات برپاكردن مجدد انجمن ايالتي بود. انجمن از اولين روز جنگ بسته بود. لوتيان دوچي همه چيزش را تاراج كردند. بيرقش را هم خوابانده بودند. اما ستارخان بيرقي فرستاد بالاي درش افراشتند. حسين خان باغبان را هم با يك دسته از مجاهدان به نگهداري بيرق گماشت.
در اين روز طي انتخاباتي نمايندگان جديدي براي انجمن برگزيدند و انجمن براي اينكه “به كارها ديده باني كند“ دوباره آغاز بكار كرد. اقدام ديگر ايجاد “كميسيون اعانه“ براي جمعآوري اعانه و كمك براي هزينه هاي جنگ بود ، درسته كه مجاهد تا اين زمان پول نميگرفت و بي چشمداشت جانفشاني ميكرد. اما براي دررفت معاش و فشنگ و تفنگش پول لازم بود. كميسيون اعانه تشكيل شد كه رسيدهايي چاپ كردند و از روي دفتر و حساب از توانگران پول ميگرفتند براي حقوق مجاهدان. اقدام بعدي تعيين فرماندهان و ايجاد سلسله مراتبي بود كه از صلاحيتهاي رزمي افراد به نحو احسن استفاده شود.
در جنگهاي سخت تبريز، برخي از مبارزان كه از شهرهاي ديگر آمده بودند و به ستارخان پيوسته بودند در سنگرها عليه استبداد ميجنگيدند. يكي از اينان يار محمدخان نام داشت كه از كرمانشاه آمده بود.
تاريخ مشروطه ايران احمد كسروي: «در ايام پيش از بمباران مجلس، ملك المتكلمين و برخي ديگر از سران انقلاب، با ارسال تلگرام به انجمنهاي اصفهان، شيراز و كرمانشاهان و رشت، درخواست كمك كرده بودند. يكي از كساني كه به اين درخواست پاسخ داد، يارمحمدخان كرمانشاهي بود؛ يار محمدخان با يك برادر و يك دوست خود كه نامهاي هر دو حسينخان ميبود تفنگ و اسب خريدند و آهنگ تهران كردند يارمجمد خان در قم از كودتاي ارتجاعي و بمباران مجلس خبردار شد و از همانجا به سوي تبريز حركت كرد و تا پايان جنگهاي تبريز در آنجا با نيروهاي استبداد و ارتجاع ميجنگيد. يار محمد خان به همراهي آزاديخواهاني همچون احمدخان معتضدالدولة وزيري و ميرزا علي خان وزيري و ابوالفتح ميرزا دولتشاهي، و ابوالحسن خان زنگنه به فعاليت پرداخته بود و در صف مشروطه خواهان قرار گرفته بود، پيروزيهايي كه با مقاومت سخت و جانبازانة ستارخان و يارانش صورت گرفت، اميدها را به دلها برگرداند. جبهة مقاومت سامان و نيرو گرفت.»
بلواي تبريز: نوشته حاجي محمد باقر : «امروز ده ساعت درست جنگ برپا بود. بيست تن كمابيش از مجاهدان و هفتاد تن از دولتيان كشته گرديدند. » از كساني كه امروز دلاوري كردند اينان بودند. مشهدي سيفالله، كربلايي عبدالعلي، مشهدي حسين ، حاج حمدالله از كور در لويان بودند.براي يكشنبه ١٨ مرداد نيز جنگ ادامه يافت. در اين روز از محمدعليشاه تلگرامهائي رسيد كه در آنها تاكيد كرده بود هرچه زودتر به جنگ پايان دهند. در پايان روز، با وجود اينكه محله اميرخيز از همه سو محاصره شده بود و گلوله مثل تگرگ بر آن ميباريد نه تنها بزانو در نيامد بلكه ستارخان دلير، قلب تپنده و بازوي مقاوم جنبش، و ياران همرزمش با از بين بردن ٢٤٢ تن از نيروهاي مهاجم، آنها را وادار به عقبنشيني كردند.
در حدود يك ماه، و نيم، يعني از دوم تير تا ١٨ مرداد، كه هر روز جنگ بوده، اما در همين مدت، هفت تهاجم بزرگ نيروهاي مرتجع و مستبد به مجاهدان تبريز دفع شده است.
هفت تهاجم وحشيانة نيروهاي مزدور استبداد، يكي در دهم تير، ديگري در بيست و دوم تير، سومي در بيست وچهارم تير و چهارمي در ٢٩ تير ، دفع شدند. تهاجم پنجم در سوم مرداد عقب رانده شد، يك تهاجم نيز در هفده مرداد و يك تهاجم در هيجدهم مرداد، بي اثر شد. تهاجماتي كه در جريان آن، اميرخيز در دو روز از همه طرف محاصره و مورد تهاجم بود. كار بر آزاديخواهان بسيار سخت شده بود اما بالاخره دشمن را شكست دادند. اين ايستادگي دو روزه از يكسو به نيروهاي دولتي به روشني فهماند كه قبل از رسيدن قواي عين الدوله قدرت چيرگي بر مجاهدين را ندارند، و از سوي ديگر مجاهدان هم به نيروي خود و ضعف نيروي استبداد پي بردند و بسياري نيز به جنبش پيوستند.تودة مردم كه در جريان تسلط دشمن بر تبريز و درگيري هاي بين مجاهدان، جنايات بيشماري از قواي استبداد و نيروهاي مرتجع ديده بودند، و آرزوي بازگشت آزادي را داشتند گرد ستارخان را فراگرفتند.
جنگ رواني و رگبار رذيلت صوتي عليه مجاهدان و مقابله مجاهدان تبريز
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي ص ٧١٨ :«شب دوشنبه ١٩ مرداد ، به يكبار از همه كوي هاي مشروطه خواه آواز اذان برخاست. كمتر خانه اي بود كه يك يا دو كس بانگ الله اكبر بلند نميگردانيد.
مجاهدان براي اينكه تبليغات رذيلانهاي دشمنان بخصوص رجاله هاي “انجمن اسلاميه“ در “بابي“ خواندن آنها را از بين ببرند، در تمام محلات مشروطه نشين، به اذان گوئي پرداختند. اين اذان گوئي تا مدتها ادامه يافت.»روز ٢٦ مرداد عين الدوله، فرمانرواي كل آذربايجان، و سپهدار تنكابني (نصرالسلطنه)، رئيس كل نظام آذربايجان، به سعدآباد، در نزديكي تبريز وارد شدند. نيروهاي عين الدوله سي تا چهل هزار نفر بودند. پيش از آمدن عين الدوله، سران ايلها يعني فئودالها، همه آماده شده بودند تا به ياري عين الدوله مقاومت را نابود كنند به همين دليل همه آماده شده بودند كه از عين الدوله پذيرايي كنند و به همراه او به تبريز بتازند.
عين الدوله فرستادگاني نزد ستارخان و باقرخان و نمايندگان انجمن فرستاد . اين مذاكرات اگر چه به نتيجه اي نميرسيد اما عين الدوله باز به ادامة آن اصرار ميورزيد.
انجمن تبريز كانون انقلاب مشروطيت و ارتقاء به جايگزين مجلس شوراي ملي
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي :« چون مجلس با آن زبوني از ميان رفت در ا روپا و ديگرجاها، ايرانيان نزد مردم (ديگر) سرافكنده گرديدند. ليكن چون آگاهيازايستادگيهاي تبريز رسيد اين مژده اي به ايرانيان بود و در همه جا از هندوستان و شهرهاي قفقاز و خاك عثماني و كشورهاي اروپا، ايرانيان به جنبش آمدند و به هواداري تبريز برخاستند.
در ا ستانبول، هموطنان ما انجمني به نام انجمن سعادت ايران تشكيل دادند كه در حقيقت نمايندة انجمن ايالتي آذربايجان خودش را معرفي ميكرد و سرپل ارتباطي بود بين تبريز و نجف و شهرهاي اروپا و هر اطلاعي كه از تبريز بدست ميآورد به همه جا ميرساند و خواسته هاي انجمن تبريز را به پارلمانهاي اروپا ميرسانيد. و از مردم شهرهاي مختلف پول و اعانه براي مقاومت تبريز جمع ميكردند و به تبريز ميرساندند انجمن ايالتي تبريز درنبودن مجلس شورا خود را جانشين او گردانيده و اين عنوان را به همه جا شناسانيد و از همه جا آن را پذيرفته براست داشتند. از اين پس تبريز عنوان ديگري پيدا كرده تنها در پي نگهداري خود نبوده در پي آن نيز ميبود كه مشروطه را به ايران بازگرداند.
در همان روزها با دستورانجمن ايالتي تبريز، روزنامه ا ي بنام نالة ملت راه اندازي شد. كه به شرح پيروزيهاي مردم و مجاهدان و به افشاي جنايات استبداد و خيانتها و اعمال جنايتكارانة مرتجعان ميپرداخت»
عوامل كمك كننده در استمرار نبرد مشروطه خواهان تبريز
يكي از عواملي كه باعث رونق انجمن سعادت ميشد، پيروزي مشروطه خواهان در خاك عثماني بود كه دست آزاديخواهان را براي فعاليت و پشتيباني از مقاومت تبريز باز ميگذاشتند. يك عامل ديگر حمايت از تبريز، آزاديخواهان و انقلابيون ايراني در قفقاز بود. همچنين برخي آزاديخواهان قفقازي هم كه با روسية تزاري ميجنگيدند، به حمايت از مجاهدان تبريز در برابر استبداد ميپرداختند.
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي : «كساني از آزاديخواهان قفقازي كه جز ايراني (يعني غيرايراني) ميبودند به ياوري تبريز شتافتند. ما از آنان آيدين پاشا و برادرش ابراهيم آقا را شناخته ايم كه به تبريزدرآمدند و از سردستگان گرديدند علاوه بر ايرانيان قفقاز، بسياري از كارگران ايراني كه به حزب سوسيال دموكرات روسيه پيوسته بودند نيز داوطلب ياري به مقاومت تبريز شدند كميتة تفليس صد تن كما بيش از گرجيان را آراسته روانه گردانيد. اينان … از رود ارس نهاني گذشته خود را به خاك ايران رسانيدند و ناچار گرديدند تا تبريز پياده از بيراهه روان گردند.
نيروهاي گرجي كه به تبريز پيوستند، لابراتور بمب سازي همراه داشتند. استفاده از بمب، در جنگها، در تضعيف روحيه دشمن بسيار تاثير داشت. تبريز همچنين نياز به تفنگ داشت و رساندن اسلحه و مهمات براي مقابله با دشمن ضرورت بسياري داشت.»
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي :« در اين باره از يكسو باهماد(حزب) اجتماعيون عاميون ياوري ميكرد، …كساني از باشندگان آن از جان خود گذشته از بيراهه ها مقداري بسياري از تفنگ به تبريز ميرساندند. يكي از اين باشندگان مشهدي اسماعيل ميامي بود كه با بسياري تفنگ و بمب همراه دوتن ديگر به تبريز ميآمد و در ميان راه با دست كسان شجاع نظام گرفتار گرديد كه به مرند برده به زندان انداختند و پس از ديرزماني او را با شكنجه كشتند. برخي از بازرگانان قره باغي هم با تلاشهاي ستارخان، به قفقاز ميرفتند و تفنگ بسياري بار كرده و بصورت قاچاق به تبريز ميرساندند. يك وجه ديگر از حمايت از تبريز و مقاومت ستارخان، از سوي روحانيون ترقيخواه نجف صورت گرفت. حمايتي كه تبليغات مرتجعان مشروعه چي و ملايان همدست استبداد را كه مشروطه طلبان را بابي ميخواندند، باطل ميكرد.»
تاريخ مشروطة ايران. احمدكسروي : تلگرام از نجف : «اليوم همت در رفع اين سفاك جبار و دفاع از نفوس… از اَهم واجبات استو دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحكام و استقرار مشروطيت، بمنزلة جهاد در ركاب امام زمان… است. نَجلِ(يعني فرزند) المرحوم ميرزاخليل، محمد كاظم الخراساني … عبدالله مازندراني» در آن زمان كشور عثماني هم مشروطه شده بود و دست مشروطه خواهان در گرفتن حمايت از روحانيان نجف براي تشويق مردم به مقاومت بازتر شده بود. خود اين تلگرامها هم باعث ميشد كه بازرگانان ثروتمند پول اعانه به تبريز بفرستند. مقاومت حماسي تبريز و مجموعة اين حمايتهاي قفقاز و نجف از تبريز باعث شد كه تبريز بعنوان كانون انقلاب قرار بگيرد…[ادامه دارد]