جوانترین زندانی سیاسی «محمدصابر ملک رئیسی»: من جانی و جنایت کار نبودم!
ه گزارش فعالان حقوق بشر در ایران، محمدصابر ملک رئیسی بعد از پایان دادن به اعتصاب غذای ۲۰ روزه در دومین نامه خود به خانم عاصمه جهانگیر،گزاشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران، وجدان های بیدار را به سئوال می گیرد و می پرسد “منی که در عمرم بزرگترین جرمم رانندگی بدون گواهینامه بود، چرا باید شبها تا صبح زیر دست یک بازجوی خون آشام می بودم”
محمد صابر ملک رئیسی زندانی سیاسی بلوچ در سن ۱۷ سالگی بازداشت و حکم محکومیت ۱۵ ساله خود را بصورت تبعیدی در زندان اردبیل سپری می کند. وی را باید جوان ترین زندانی سیاسی کشور دانست. آقای رئیسی بعد از اعتصاب غذای ۲۰ روزه در دومین گفتار خود که می توانید در ادامه آن را بشنوید از شرح مظالم بر خود رفته از جمله شکنجه شدن و ۲ سال نگهداری در سلول های بازداشتگاه اطلاعات و «گرفتن نامش» سخن می گوید.
این زندانی جوان ضمن تاکید بر “بی گناهی خود” خواستار توجه گزاشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران نسبت به وضعیت خود و سایر زندانیان عقیدتی در کشور شده است.
متن کامل این نامه در زیر آمده است:
“با عرض سلام و ادب
سرکار خانم محترم عاصمه جهانگیر کمیسر ویژه شورای حقوق بشر شورای سازمان ملل متحد؛
با احترام فراوان اینجانب زندانی سیاسی محمد صابر ملک رئیسی فرزند داد علی متولد۱ بهمن ۱۳۷۰ از ملت بلوچ تبعه کشور ایران میباشم و هم اکنون در زندان مرکزی اردبیل به تبعید بسر میبرم.
این جانب در طی این چند روز دومین نامه ای است که بصورت فایل صوتی به شما سرکار خانم محترم آن مقام مسئول میفرستم. و نیز باید خاطر نشان کنم فرستادن این نامه ها و یا فایل ها صوتی بدون ضوابط گرفتاری برای من نیست. ولی وقتی به قول گفتنی کارد به استخوان برسد، کار از این حرفها گذشته.
من ۸ سال است که سکوت کردم به این امید که فردایی بهتر داشته باشم. اما فردایی که منتظرش بودم نیامد که نیامد. و حال خودم برای درست کردن فردایی بهتر اقدام کردم و از دردی که سالها بر من و خانواده ام مثل بیماری سرطان با آن دست و پنجه نرم میکنیم و از اینکه مطمئن هستم تا آخر عمرم به همراه من است چه بر اثر روحی و روانی و چه از جهت محدودیتهای همه جانبه از برخی نهادهای دولتی لب به سخن گفتم تا شاید راه معالجه این بیماری هموار شود.
من از ۸ دی ۱۳۹۵ یعنی سال جاری بخاطر اجحاف در حقم و اجرا نشدن قانون در موارد جرایم سیاسی امنیتی، اعتصاب غذا کردم اما با قول و وعده برخی مسئولین امنیتی قطع اعتصاب کردم و منتظر محقق شدن وعده شان هستم و هفت روز از مهلتی که خواسته بودند و معین شده بود مانده و من هم به ناچار در صورت عمل نکردن به قول شان مجبورم بعد از طی این چند روز دوباره اعتصاب غذا کنم چون دیگه نمیتوhنم بیشتر از این تحمل کنم حاضرم بمیرم ولی بیشتر از این مایه دستخوش این بی عدالتی ها نباشم.
هشت سال است که تحمل کردم. هشت سال از عمر عزیزم را، هشت سال… هشت سالی که باید مثل خیلی دیگر از هم سن و سالهایم در محیط مدرسه و دانشگاه زیر سایه پدر و مادرم و خانواده ام سپری میکردم. هشت سال که فقط دو سال از ۱۸ سالگیم در بدترین جای دنیا بودم. در مکانی که هر روز مرگ را با چشمهای خودم میدیدم. دو سالی که حاضر بودم مرده باشم ولی در آن مکان مخوف نباشم.
از بازداشتگاه وزارت اطلاعات حرف میزنم. از بازداشتگاهی که حتی اسمم را از من گرفته بود. که با اسم مستعار “توپولوف” که بازجوم برام انتخاب کرده بود، صدا میزند. اوایل نمیدانستم که توپولوف چه است کی هست. اما بعد از مدتی خود بازجو برایم گفت که هواپیمای مسافربری گنده روسیه است. آدم باید چقدر صبور باشد تا اینها را تحمل کند. توهین و تحقیر و ناسزا به پدر و مادر و شکسته شدن… و در آن شرایط سنیم که باید آینده ام را رقم میزدم، پشت میز درس دانشگاهم باشم. اما شبها تا صبح پشت میز بازجویی بودم و بازجویی همراه با شکنجه میشدم و برگه های تحمیلی پر میکردم.
منی که در عمرم بزرگترین جرمم رانندگی بدون گواهینامه بود، چرا باید شبها تا صبح زیر دست یک بازجوی خون اشام می بودم. بخاطر نداشتن گواهینامه در حین رانندگی؟ یا داشتن برادری که حاضر نبود با وزارت اطلاعات همکاری داشته باشد و قید زندگی و خانواده را زده بود و در کشوری غریب در غربت تک و تنها زندگی میکرد.
آری درست است. من هم مثل خیلی از هم سن و سالهایم شیطنت داشتم تا صدای پدر و مادرم را در بیاورم. من با دوستانم قلیان مصرف میکردم و شده بود که با همکلاسیم دعوایم شود و بارها با برادر کوچکم دعوایم شده و بارها با بلند کردن موی سرم صدای پدرم را درآوردم. همینطور که قبل گفتم بدون داشتن گواهینامه رانندگی، پشت فرمان مینشستم. ولی جانی و جنایت کار نبودم. مرتکب جنایتی نشدم که حقم این باشه که ماده های ۱۸۵ و ۱۸۹ قانون مجازات اسلامی قدیم با محاربه و راهزن محکوم بشوم.
من بارها گفتم و بازهم میگویم. من بیگناهم. من چرا باید طعمه برای برادرم عبید الرحمن که مخالف نظام است باشم. چرا و تا کی گروگان باشم تا برادرم دست به کاری نزند و اقدامی بر علیه حکومت نکند.
در ضمن بعضی از دوستان از من خواستند اسم اشخاصی که برایمان دردسر درست میکنند و باعث اذیت و آزار ما میشوند را افشا کنم و برای شما سرکار خانم. با تمام جزئیات شرح بدهم ولی بنده بارها شاهد بودم با افشای اسامی مسئولین و کارمندهای زندان نه تنها باعث جلوگیری و توقیفشان نشده بلکه این باعث گرفتن مدال افتخار و تحسین در مقامشان هم شده. بارها از اشخاص اسم بردیم. که چه اذیت و آزار و مشکلاتی برایمان درست کردند. اما نه تنها از کارها و رفتارشان دست نکشیدند، بلکه بدتر از قبل هم شدند. و از طرفی باعث تشویق دیگر همکارهایشان هم شده و با زیر سوال نرفتنشان موجب مشروعیت بخشی به اعمالشان نیز گردیده طوری که حتی با گستاخی تمامتر از قبل به رفتارها و کارهایشان ادامه دادند در حدی که در نظر همه مسئولین به عنوان انقلابیون متعصب شناخته شدن.
هرکس از مسئولین و کارمندان زندان بخاطر نظر مسئولین بلند پایه استان یا پایین تر بخواهد انقلابی متعصب و درستکار جلوه کند به نحوی به ما ضربه وارد میکند تا ما به بیرون منعکس کنیم تا در فضای مجازی اسمشان در لیست جلادها و شکنجه گر های زندان نام برده شود. مسئولین به عنوان انقلابیون متعصب بشناسندشان و به آنها مدال افتخار بدهند و ترفیع بگیرند.
هدف بنده از گفتن این حقایق فقط آشکار کردن ظلمی است که سالهاست زندگی من و خانواده ام را و خیلی دیگر از هموطن های مرا تحت تاثیر قرارداده تا برای همیشه در خیالم با ما خواهد بود.
من هشت سال است که این بی عدالتی ها را به ناچار تحمل کردم ولی دیگر باکی ندارم که چه پیش خواهد آمد، چرا که معتقدم مرگ با عزت بهتر از این زندگی با ذلت است. چرا که تصور میکنم حداقل انسانهای بیگناه و مظلوم به سرنوشتی مثل من گرفتار نخواهند شد و یا اینکه باعث بیداری وجدان خفته انسانهای آزاده ای خواهم شد.
در آخر از شما مقام عالی و سایر نهادهای حقوق بشری بین الملل تقاضای حمایت و پیگیری برای بهبود شرایط ما زندانیان سیاسی را دارم تا بیشتر از این حق و حقوق ما پایمال نشود. متشکرم و خواهشمندم که به درخواست کمک ما توجه نمایید. و در هر حال ما را پروردگارمان کافی است.
با سپاس صمیمانه از صمیم قلب برای تلاش و فعالیتهای حقوق بشری شما سرکار خانم جهت احیای دمکراسی برای نجات ملتها از استبداد و استثمار و تبعیض به هدف آزادی و برقراری عدالت و احقاق حق ما مظلومین.
زندانی سیاسی محمد صابر ملک رئیسی فرزند داد علی
زندان مرکزی اردبیل بند هفت - ۱ بهمن ۱۳۹۵″
این زندانی جوان ضمن تاکید بر “بی گناهی خود” خواستار توجه گزاشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران نسبت به وضعیت خود و سایر زندانیان عقیدتی در کشور شده است.
متن کامل این نامه در زیر آمده است:
“با عرض سلام و ادب
سرکار خانم محترم عاصمه جهانگیر کمیسر ویژه شورای حقوق بشر شورای سازمان ملل متحد؛
با احترام فراوان اینجانب زندانی سیاسی محمد صابر ملک رئیسی فرزند داد علی متولد۱ بهمن ۱۳۷۰ از ملت بلوچ تبعه کشور ایران میباشم و هم اکنون در زندان مرکزی اردبیل به تبعید بسر میبرم.
این جانب در طی این چند روز دومین نامه ای است که بصورت فایل صوتی به شما سرکار خانم محترم آن مقام مسئول میفرستم. و نیز باید خاطر نشان کنم فرستادن این نامه ها و یا فایل ها صوتی بدون ضوابط گرفتاری برای من نیست. ولی وقتی به قول گفتنی کارد به استخوان برسد، کار از این حرفها گذشته.
من ۸ سال است که سکوت کردم به این امید که فردایی بهتر داشته باشم. اما فردایی که منتظرش بودم نیامد که نیامد. و حال خودم برای درست کردن فردایی بهتر اقدام کردم و از دردی که سالها بر من و خانواده ام مثل بیماری سرطان با آن دست و پنجه نرم میکنیم و از اینکه مطمئن هستم تا آخر عمرم به همراه من است چه بر اثر روحی و روانی و چه از جهت محدودیتهای همه جانبه از برخی نهادهای دولتی لب به سخن گفتم تا شاید راه معالجه این بیماری هموار شود.
من از ۸ دی ۱۳۹۵ یعنی سال جاری بخاطر اجحاف در حقم و اجرا نشدن قانون در موارد جرایم سیاسی امنیتی، اعتصاب غذا کردم اما با قول و وعده برخی مسئولین امنیتی قطع اعتصاب کردم و منتظر محقق شدن وعده شان هستم و هفت روز از مهلتی که خواسته بودند و معین شده بود مانده و من هم به ناچار در صورت عمل نکردن به قول شان مجبورم بعد از طی این چند روز دوباره اعتصاب غذا کنم چون دیگه نمیتوhنم بیشتر از این تحمل کنم حاضرم بمیرم ولی بیشتر از این مایه دستخوش این بی عدالتی ها نباشم.
هشت سال است که تحمل کردم. هشت سال از عمر عزیزم را، هشت سال… هشت سالی که باید مثل خیلی دیگر از هم سن و سالهایم در محیط مدرسه و دانشگاه زیر سایه پدر و مادرم و خانواده ام سپری میکردم. هشت سال که فقط دو سال از ۱۸ سالگیم در بدترین جای دنیا بودم. در مکانی که هر روز مرگ را با چشمهای خودم میدیدم. دو سالی که حاضر بودم مرده باشم ولی در آن مکان مخوف نباشم.
از بازداشتگاه وزارت اطلاعات حرف میزنم. از بازداشتگاهی که حتی اسمم را از من گرفته بود. که با اسم مستعار “توپولوف” که بازجوم برام انتخاب کرده بود، صدا میزند. اوایل نمیدانستم که توپولوف چه است کی هست. اما بعد از مدتی خود بازجو برایم گفت که هواپیمای مسافربری گنده روسیه است. آدم باید چقدر صبور باشد تا اینها را تحمل کند. توهین و تحقیر و ناسزا به پدر و مادر و شکسته شدن… و در آن شرایط سنیم که باید آینده ام را رقم میزدم، پشت میز درس دانشگاهم باشم. اما شبها تا صبح پشت میز بازجویی بودم و بازجویی همراه با شکنجه میشدم و برگه های تحمیلی پر میکردم.
منی که در عمرم بزرگترین جرمم رانندگی بدون گواهینامه بود، چرا باید شبها تا صبح زیر دست یک بازجوی خون اشام می بودم. بخاطر نداشتن گواهینامه در حین رانندگی؟ یا داشتن برادری که حاضر نبود با وزارت اطلاعات همکاری داشته باشد و قید زندگی و خانواده را زده بود و در کشوری غریب در غربت تک و تنها زندگی میکرد.
آری درست است. من هم مثل خیلی از هم سن و سالهایم شیطنت داشتم تا صدای پدر و مادرم را در بیاورم. من با دوستانم قلیان مصرف میکردم و شده بود که با همکلاسیم دعوایم شود و بارها با برادر کوچکم دعوایم شده و بارها با بلند کردن موی سرم صدای پدرم را درآوردم. همینطور که قبل گفتم بدون داشتن گواهینامه رانندگی، پشت فرمان مینشستم. ولی جانی و جنایت کار نبودم. مرتکب جنایتی نشدم که حقم این باشه که ماده های ۱۸۵ و ۱۸۹ قانون مجازات اسلامی قدیم با محاربه و راهزن محکوم بشوم.
من بارها گفتم و بازهم میگویم. من بیگناهم. من چرا باید طعمه برای برادرم عبید الرحمن که مخالف نظام است باشم. چرا و تا کی گروگان باشم تا برادرم دست به کاری نزند و اقدامی بر علیه حکومت نکند.
در ضمن بعضی از دوستان از من خواستند اسم اشخاصی که برایمان دردسر درست میکنند و باعث اذیت و آزار ما میشوند را افشا کنم و برای شما سرکار خانم. با تمام جزئیات شرح بدهم ولی بنده بارها شاهد بودم با افشای اسامی مسئولین و کارمندهای زندان نه تنها باعث جلوگیری و توقیفشان نشده بلکه این باعث گرفتن مدال افتخار و تحسین در مقامشان هم شده. بارها از اشخاص اسم بردیم. که چه اذیت و آزار و مشکلاتی برایمان درست کردند. اما نه تنها از کارها و رفتارشان دست نکشیدند، بلکه بدتر از قبل هم شدند. و از طرفی باعث تشویق دیگر همکارهایشان هم شده و با زیر سوال نرفتنشان موجب مشروعیت بخشی به اعمالشان نیز گردیده طوری که حتی با گستاخی تمامتر از قبل به رفتارها و کارهایشان ادامه دادند در حدی که در نظر همه مسئولین به عنوان انقلابیون متعصب شناخته شدن.
هرکس از مسئولین و کارمندان زندان بخاطر نظر مسئولین بلند پایه استان یا پایین تر بخواهد انقلابی متعصب و درستکار جلوه کند به نحوی به ما ضربه وارد میکند تا ما به بیرون منعکس کنیم تا در فضای مجازی اسمشان در لیست جلادها و شکنجه گر های زندان نام برده شود. مسئولین به عنوان انقلابیون متعصب بشناسندشان و به آنها مدال افتخار بدهند و ترفیع بگیرند.
هدف بنده از گفتن این حقایق فقط آشکار کردن ظلمی است که سالهاست زندگی من و خانواده ام را و خیلی دیگر از هموطن های مرا تحت تاثیر قرارداده تا برای همیشه در خیالم با ما خواهد بود.
من هشت سال است که این بی عدالتی ها را به ناچار تحمل کردم ولی دیگر باکی ندارم که چه پیش خواهد آمد، چرا که معتقدم مرگ با عزت بهتر از این زندگی با ذلت است. چرا که تصور میکنم حداقل انسانهای بیگناه و مظلوم به سرنوشتی مثل من گرفتار نخواهند شد و یا اینکه باعث بیداری وجدان خفته انسانهای آزاده ای خواهم شد.
در آخر از شما مقام عالی و سایر نهادهای حقوق بشری بین الملل تقاضای حمایت و پیگیری برای بهبود شرایط ما زندانیان سیاسی را دارم تا بیشتر از این حق و حقوق ما پایمال نشود. متشکرم و خواهشمندم که به درخواست کمک ما توجه نمایید. و در هر حال ما را پروردگارمان کافی است.
با سپاس صمیمانه از صمیم قلب برای تلاش و فعالیتهای حقوق بشری شما سرکار خانم جهت احیای دمکراسی برای نجات ملتها از استبداد و استثمار و تبعیض به هدف آزادی و برقراری عدالت و احقاق حق ما مظلومین.
زندانی سیاسی محمد صابر ملک رئیسی فرزند داد علی
زندان مرکزی اردبیل بند هفت - ۱ بهمن ۱۳۹۵″
برگرفته از قاصدان آزادی