۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه

شعر شعله شب سوز برای چهارشنبه سوری


شعر شعله   شب سوز  برای چهارشنبه سوری 
لعنت به آخوندهای  که  ضد سنت های ملی هستند  این شعر علیه افکار پوسیده آنهاست وگرامیداشت سنت ایرانی چهارشنبه سوری 
لعنت به تو و طعنه و نیشت ای شیخ
نفرین به رَه و رسم و به کیشت ای شیخ
آتش که بُود مظهر خشم ملت
فردا بزند بر سر و ریش ات ای شیخ
در برزن و کوی و در خیابان آتش
در کوه و به دشت و در بیابان آتش
برخیز و برافروز تو از هیبتِ خشم
بر ریشه و ریشِ بدسگالان آتش

این خشم من است که نامش آتش شده است
افروخته شعله های سرکش شده است
در شعله   شب سوز، کنون می بینم
خلقی که خود از تبارِ آرش شده است
با شیخ سخن مگو تو از آتش و نور
از خنده و جشن و شادی و شوق و سرور
اندیشه او تباهی و تیرگی است
فارغ شده از عقل و تُهی او ز شعور
در شیخ نشان ز فهم و ادراک مجو
هرگز تو مجو نشان ز انصاف در او
آتش افروز، چارهاش  این است وبس 
این شعله بگویدت ز اسرارِ مگو
از پیر و جوان به قلب هر شهر و دیار
سرمای وطن را تو به آتش بسپار
بی شک گل خورشید زخاکِ خونین
فردا بدمد فزونتر از حد و شمار
از خشمِ تو شعله ها فروزان باید
در ظلمت شب گرم و درخشان باید
پروازِ تو بر فرازِ نور و آتش
اعلامِ عبورِ از زمستان باید
ما ئیم  تبار بابک و ز آرش
توفنده وپر خروش و موجی سرکش
تا شب رَود و دمد سپیدار امید 
از جنس  هزار شعله عطر آگین