زندانی
سیاسی پیام شکیبا درگوهر دشت:قیام جوانان ومردم ایران اثبات بن بست اصلاح طلبی
زندانی
سیاسی پیام شکیبا در زندان گوهردشت در مطلبی به قیام جوانان و مردم ایران پرداخته
و نوشته است جوانان دهه هفتادی دیگر اصلاح طلب و اصولگرا نمیشناسند تا چه رسد به
شوخی به نام اعتدال. متن نوشته به این قرار است: خاتمی، فاجری نیازمند. بی شک قیام
بی سابقه جوانان، نوجوانان و مردم ایران یک بار دیگر اثبات کرد که جریان اصلاح طلبی
هم در تئوری و هم در عمل به بن بست رسیده است. دوران لفاظی ها و انتخاب بین بد و
بدتر به پایان رسیده و جوانان این کشور به دنبال آنند که طرحی نو در اندازند.
دوران سیاستمداران فاسد و دروغگو به سر آمده. جوانان دهه هفتادی دیگر اصلاح طلب،
اصولگرا نمی شناسند تا چه رسد به شوخی به نام اعتدال و این است کابوس آن فاجر نیازمند
پرده
اول: در سال ۷۶ وقتی در انتخابات ریاست جمهوری هنوز به سنی نرسیده
بودم که به خاتمی رای بدهم، خیلی حسرت می خوردم. تمام سعی و کوشش خودم را بخصوص در
مدرسه و محله برای تبلیغ و جمع آوری رای برای خاتمی انجام می دادم. مدام با همکلاسی
ها و سال بالایی ها بحث می کردم، پوستر و تبلیغات به در و دیوار می چسباندم و در
طول مسیرم در راه مدرسه هر روز عکس های ناطق را پاره می کردم. حتی در آن عوالم
نوجوانی یک بار عکس های مرسومی که در هر کلاس مدرسه ای توسط دولت بر بالای تخته سیاه
های مدارس زده می شد را پایین کشیدم و یک پوستر بزرگ از خاتمی را به جای آن زدم.
شعار های ایران برای همه ایرانیان، عدالت اجتماعی، آزادی، توسعه سیاسی و ... را
مدام تکرار می کردم و هر روز شعارها و جوک هایی را که بر علیه ناطق می شنیدم را
برای همه اطرافیانم با آب و تاب تعریف می کردم.
پرده
دوم: در پوست خود نمی گنجیدم. برای اولین بار می خواستم رای
بدهم. اسامی هر ۳۰ نماینده اصلاح طلب تهران را برای مجلس ششم از حفظ کرده بودم.
بارها اسامی آنها را به ترتیب در برگه های رای فرضی که در خانه درست کرده بودم
نوشته بودم و آماده روز انتخابات بودم. تصورم این بود که اگر اصلاح طلبان مجلس را
هم بگیرند و هماهنگ با دولت خاتمی، چه ها که نمی شود!!! گمان می کردم که دولت و
مجلس اصلاح طلب جامعه را به مسیر واقعی خود باز می گرداند و تمام سدها را با اتکای
به آرای مردم پشت سر می گذارند.
پرده
سوم: چیزهایی شنیده بودم ولی برای من چندان قابل باور نبود. مگر
می شود؟! به دانشگاه حمله شده! تصمیم گرفتم خودم بروم. با دوچرخه ای که داشتم از
جنوب تهران راه افتادم و با هر جان کندنی که بود تا سر جمالزاده رفتم. دود و آتش و
اشک آور... خیابان ها بسته بودند و صدای فریاد و درگیری ها را می شنیدم. باور کردنی
نبود. بعد از استنشاق کمی گاز اشک آور، حیرت زده به خانه برگشتم. مدام رادیو و تلویزیون
را گوش می دادم تا شاید دولت و خاتمی کاری بکنند. ولی افسوس! نتیجه شد به خاک و
خون کشیدن دانشگاه و زندانی شدن دانشجویان و به سخره گرفتن ملت با یک ریش تراش.
پرده
چهارم: قتل های زنجیره ای، به قتل رساندن و سر به نیست کردن
روشنفکران، نویسندگان، شاعران، و شخصیت های سیاسی و ... پروژه ای که از دوران امیرکبیر
اصلاح طلبان شروع شده بود و در دولت خاتمی نیز ادامه داشت. واقعا برای من غیرقابل
باور بود. مگر می شود که در روز روشن طی سالیان این همه ترور و قتل صورت گیرد و سیستم
های امنیتی کشور مستاصل مانده و آنوقت بیگانگان و یا تعداد اندکی خودسر این همه
جنایت کنند! وقتی چگونگی به قتل رساندن زنده یادان داریوش و پروانه فروهر با آن
قساوت را شنیدم و در درگیری های باندی فیلم بازجویی از همسر سعید امامی افشا شد،
زبانم بند آمده بود. وقتی رنجنامه های علی افشاری، احمد باطبی و ... را خواندم،
احساس خیانت به آن همه امید و آرزو را می کردم. هیچ صدایی از دولت اصلاحات در نمی
آمد.
پرده
پنجم: بستن فله ای روزنامه ها و نشریات! در مدت کوتاهی ده ها
نشریه و روزنامه بدون هیچ دلیلی توقیف شدند. طی ماه ها بسیاری از روزنامه نگاران و
اصحاب رسانه در دادگاه های نمایشی محاکمه و به حبس های طولانی محکوم شدند. باز هم
هیچ صدایی از دولت اصلاحات به گوش نرسید.
پرده
ششم: بعد از مدت ها بوق و کرنا کردن و مانورهای سیاسی فراوان
توسط دولت و حامیان اصلاح طلب آن، لایحه اصلاح قانون مطبوعات به مجلس اصلاح طلب
ششم ارسال شد و در روز موعود با یک حکم همه چیز از هم پاشید. رئیس مجلس اصلاحات
کرنش کرد و همه نمایندگان اصلاح طلب بر دهان ها قفل زدند و باز هم هیچ صدایی از
دولت اصلاحات به گوش نرسید و همه چیز فراموش شد.
پرده
هفتم: با بی رغبتی و سردرگمی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰
شرکت کردم و باز هم به خاتمی رای دادم.
پرده
هشتم: با کلی انرژی و امید قدم به دانشگاه گذاشته بودم. به سرعت
در تشکل اصلاح طلب انجمن اسلامی دانشجویان عضو شدم و یکی از اعضای فعال آن. احساس
می کردم که در دانشگاه می توان صدای جوانان، دانشجویان و مردم را به گوش مسئولین
دولت اصلاحات رساند. در دانشگاه به واسطه فعالیت در انجمن اسلامی و دفتر تحکیم
وحدت با بسیاری از سران و مهره های اصلاح طلب از نزدیک در تماس بودم و ساعتها در
پای سخنرانی ها و جلسات آنها شرکت می کردم. کمتر روزنامه و نشریه اصلاح طلبی بود
که خواندن آن را از دست می دادم. نشریه ای دانشجویی به نام رفرم (اصلاحات) با
همکاری دوستانم در دانشگاه به راه انداخته بودیم و هنوز تصور می کردیم این حکومت
اصلاح پذیر است! مدتی زمان و تجربه نیاز داشتم تا کاملا به یقین برسم که دانشجویان
از دید اصلاح طلبان تنها ابزاری جهت ترغیب جوانان و مردم برای در قدرت ماندن آنها و
سوپاپ اطمینانی جهت مهار مطالبات جامعه هستند.
پرده
نهم: در خودم احساس تناقض می کردم. به واسطه آشنایی بیشترم با
تاریخ معاصر ایران و نقش محوری اصلاح طلبان امروزی در کشتار و جنایت های صورت
گرفته در دهه سیاه ۶۰ و انقلاب ضد فرهنگی و اخراج و تسویه هزاران دانشجو و استاد
دانشگاه و توجیه های پوچ و دروغ آنها برای ماستمالی کردن و قلب تاریخ، دیگر اعتقادی
به اصلاح طلبان نداشتم.
پرده
دهم: باز هم حمله لباس شخصی ها و نیروهای خودسر! به خوابگاه
دانشگاه علامه و به خاک و خون کشیدن دانشجویان و طبق معمول سکوت و بی عملی خاتمی و
دولت اصلاحات.
پرده یازدهم:
انتخابات مجلس هفتم و رد صلاحیت های گسترده و نظارت استصوابی. تقریبا تمامی نمایندگان
اصلاح طلب مجلس ششم توسط جنتی رد صلاحیت شدند و آن نمایش مسخره استعفا و تحصن نمایندگان
و پوچ و بی اثر بودن آن. جامعه مدتها بود که از اصلاح طلبان و خاتمی عبور کرده بود
و هیچ موج و حرکت اجتماعی ایجاد نشد. خاتمی به صحنه آمد و گفت زیر بار برگزاری
انتخابات غیرقانونی و نمایشی نمی رود ولی بهتر از همیشه با برگزاری آن نمایش مهر
تاییدی بر رد صلاحیت های شورای نگهبان زد و باز هم هیچ.
پرده
دوازدهم: در آخرین سال دولت اصلاحات، خاتمی به دانشگاه تهران رفت و
کار به جایی رسید که سید همیشه خندان و بی عمل سال های اخیر به یاد دوران چماقداری
خود و هم صنفی هایش در دهه ۶۰ افتاد و با جسارت به دانشجویان معترض، آنها را تهدید
به سرکوب و اخراج از سالن محل سخنرانی اش کرد.
پرده
سیزدهم: انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، رد صلاحیت مصطفی معین کاندیدای
اصلاح طلبان دو آتشه و تایید صلاحیت وی با حکم حکومتی! آچمز کامل اصلاح طلبان و جریان
اصلاحات و پذیرش حکم حکومتی.
پرده
چهاردهم: حاصل ۸ سال دولت اصلاحات و جریان اصلاح طلبی و بی عملی و
کرنش های پی در پی آن ها و شخص خاتمی، خروجی اش پدیده ای شد به نام محمود احمدی
نژاد.
پرده
پانزدهم: قیام ۸۸، خروش میلیون ها نفر از مردم ایران، دستگیری
هزاران نفر، کشتار صدها نفر، اعدام زندانیان سیاسی و باز هم سکوت خاتمی. او حتی به
اندازه مهره های دست چندم جریان اصلاح طلبی موضع گیری نکرد و هزینه نداد.
پرده
شانزدهم: میرحسین موسوی، مهدی کروبی، و زهرا رهنورد و باز هم سکوت و
بی عملی خاتمی.
پرده
هفدهم: برخلاف انتظار حتی بسیاری از اصلاح طلبان، شرکت خاتمی در انتخابات مجلس
هشتم در روستایی خوش آب و هوا در دماوند. معامله با خون، لابد چاره ای نبود! اقتضای
زر و زور و تزویر ایجاب می کرد که ...
پرده
آخر: اخیرا در زندان شنیدم که بعد از اعتراضات گسترده و بی
سابقه اخیر مردم ایران در بیش از ۱۴۰ شهر در اقصی نقاط کشور، آن گاو گند چاله
دهان، هراسان همه پرده ها را به کنار زده و جوانان، نوجوانان و مردم ایران از همه
اقشار و گروه ها را که از استبداد، فساد، تبعیض و دزدی های نجومی و ... به تنگ
آمده اند را برانداز نامیده تا طبق سنوات گذشته سهم خود را در کشتار، زندان و
سرکوب مردم ایران نقدا پرداخته باشد. بی شک قیام بی سابقه جوانان، نوجوانان و مردم
ایران و تمام آن تجربیات شکست خورده دوران اصلاحات یک بار دیگر اثبات کرد که جریان
اصلاح طلبی هم در تئوری و هم در عمل به بن بست رسیده است. اصلاح طلبان بار دیگر در
ماموریت محول شده به آنها، یعنی کنترل شکاف ها و مطالبات جامعه و جوانان و تداوم
اختناق، تبعیض و فساد شکست خوردند. دوران لفاظی ها و انتخاب بین بد و بدتر به پایان
رسیده و جوانان این کشور به دنبال آنند که طرحی نو در اندازند. دوران سیاستمداران
فاسد و دروغگو به سر آمده. جوانان دهه هفتادی دیگر اصلاح طلب، اصولگرا نمی شناسند
تا چه رسد به شوخی به نام اعتدال و این است کابوس آن فاجر نیازمند. بی گمان هیچ
حرامی باقی نماند که تو ای خاتمی حلال نکرده باشی و هیچ پیمانی نماند که تو با
مردم بسته و نشکسته باشی. باش تا نفرین دوزخ و خروش مردم از تو چه بسازد.
زندانی سیاسی پیام شکیبا زندان
گوهردشت کرج
#ایران #تهران #قیام_دیماه#اعتصاب #تظاهرات_سراسری #قیام سراسری #اتحاد #آزادی#ما براندازیم
مطالب مارا درتو ئیتر بنام @ bahareazady ودر وبلاک خط سرخ مقاومت دنبال کنید