نامه زندانی سیاسی سعید شیرزاد در اعلام همبستگی با اسماعیل، سپیده، عسل و علی نجاتی
نامه سعید شیرزاد برای رفقایش کارگران هفت تپه علی نجاتی و اسماعیل بخشی و مدافعین رنج کشیده آنها سپیده قلیان و عسل محمدی
برای رفیقان ایستاده چون کوه، اسماعیل و سپیده و عسل و علی که همچو ماهی سیاه کوچولو در میان دریایی خروشان به پیش میروند.
برای اسماعیل بخشی که همچو نامش تا به همیشه بخشی از تاریخ مبارزات کارگری خلق های تحت ستم ایران باقی خواهد ماند.
برای سپیده قلیان که نامش سپیدی فردایی روشن ستم کشان و محرومان را نوید میدهد.
برای عسل محمدی که نامش شیرین ترین روزی را که روز پیروزی کار بر سرمایه است به تصویر می کشد.
و برای علی نجاتی که نامش در این راه بلند پیغام آور پایان این شبهای سیاه و غمزده است.
هفته ها و ماهها و سالها بود که فریاد اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه از میان خرابه های شوش گوش فلک را در نوردیده و آسمان از آن به خروش آمده بود،فریاد کارگرانی که در تمامی این سالهایی که نیروی کارشان به یغما رفته بود و حتی بهای بخور و نمیر نیروی کارشان هم از آنان دریغ شده بود و در بازار مکاره ی خصوصی سازیها و رانت خواری دزدان یقه سفید که بر حنجره کارگران دندان تیز کرده و به بهانه این دزدیها و غارتگریهای موسوم به خصوصی سازی خون کارگران هفت تپه را با همان نیشکری که مولدش کارگران هستند را در جامهای خونین و سیراب نشدنیشان سر می کشند و متقابلأ بازداشت و سرکوب فعالین کارگری کارگری که تنها خواسته شان نان است و نان…
اسماعیل عزیز رفیق هم طبقه ام خبر سخت و دردناک بود خبر شکنجه و دردهای بجا مانده از دوران بازجویی ات که پس از دو ماه خواب را از چشمانت ربوده است،خبری که اگرچه دردناک بود ولی تکرار صدها ساله ی سلطه ی اقلیتی مفت خوار مسلح و زورمند بر اکثریت بود و بهانه این نوشته هم اگرچه رنج و دردهای توست ولی این کلمات برای تکرار شکنجه هاییست که در تمام این سالها تنم را و وجودم را هر روز شکنجه کرده و با خون در نوردیده شده ام…
هنوز چندروزی از قیام شکوهمند۵۷نگذشته بود که با درخون غلطیدن رفقایمان در ترکمن صحرا و آن آذرخشانی که سینه هایشان آماج گلوله های فاشیسم و ارتجاع قرار گرفت شکنجه شدم و در هجوم تفنگها به روستای قارنا و قتل عام کودکانی که تفنگها کودکیشان را نشانه رفته بود (۱)و با یحیی ماهیگیر جوان زحمتکش بندر انزلی برای لقمه ای نان به خون نشستم(۲)و در همهمه ی تلاشهای دزدان یقه سفید دولت موقت و بزرگشان بازرگان نامی که همچو اطرافیانش در دارالتجاره ی آزادی در مصادره کردن آن قیام شکوهمند هیچ دریغ نکردندحتی وقتیکه کردستان با درخشش۵۸ستاره بر آسمانش سراسر گلوله و بمباران شد و در پادگان سنندج من هم شکنجه و تیرباران شدم(۳)و در انقلاب باصطلاح فرهنگی که سروش ها و معین ها و زیبا کلام ها با خون دانشجویان رقصیدند و با جندی شاپور غرقه در خون به کارون افکنده شدم و در فریادهای سرکوب شده ی شیراز و مشهد و اسلامشهر فریادهایم در سینه سرکوب و به خون نشست.
و در خیمه شب بازیهای دوم خردادیها که با رنگی دیگر به جنگ کارگران برخواستند و در سکوت وقیحانه یشان و دریوزگیشان در ادعای آزادی،کارگران خاتون آباد شهر بابک را از آسمان به رگبار بستند(۴)و سید خندانشان و بزرگ دزد باصطلاح اصلاح طلبشان خم به ابرو نیاورد…
و با شاهرخ زمانی که مرگی مظلومانه تر از ستار بهشتی در آشیان به انتظارش نشسته بود و در سرخی رد شلاقهای نشسته بر تن کارگران آق دره شکنجه شدم.
و باز با گلوله های نشسته به کمین کارگران و کولبران کوردستان که اگر روزی جانشان را نستاند،صخره و بهمن و سرما به کمین مرگشان می نشیند و در بازی روباه کلید دزد مسند نشین سبز بنفش شده آنکه می چاپد و می خورد و می بعلد آزاد و آنکه برای لقمه ای نان با گلوله یه بهمن می میرد می شود مجرم…
اسماعیل عزیز ایستادگی ات ستونیست همانگونه که نام وارطان سالاخانیان در سخن نگفتنش،ولی بدان که نباید امیدی به دادخواهی ات داشته باشی وقتیکه در این آشفته بازارها به خاطر شکنجه شدنت مجرم هم می شوی و قابل پیگرد!!!
وقتیکه آن کاذب زشت کلام استاد بزرگ اصلاح طلبان با وقاحتی که نمونه اش را هیچ کجا نمی توان یافت شکنجه را برای آنکه فعال صنفی است مجاز نمی داند و دیگری را هیچ ابایی از شکنجه نمی داند و وقتیکه همین ادعا را استاندار بنفش نشین خوزستان در روزنامه ی دولتتش مطوطی وار تکرار میکند و سخنگو و دفتردار دزدان پاستور نشین خود را شاکی و تو را متهم به دروغگویی می کند.
اسماعیل عزیز رفیق جان ام دادخواهی تو برای تمامی کارگران و ستمدیدگانی که سالهاست با درد تو شکنجه می شوند و تنها مرجع قضاوت هستن تا ابد ثبت و پذیرفته شد و ما همگان و همه با هم و مشت در مشت هم اسماعیل بخشی هستیم و خواهیم بود.
رفیق جان ام از سالها کشتار و شکنجه گفتمت پس به رفقایمان بگو که جز از دست دادن زنجیرهایمان پیزی برای از دست دادن نداریم و تنها راه رهایی در گرو اتحاد و اعتصابات سراسری نهفته است که دادخواهی بزرگ همین است وقتیکه بگفته آموزگار بزرگ لنین:کارگران حق خود را در میدان نبرد بدست می آورند..
رفیق دربند کمتر از هیچ
سعید شیرزاد
سه شنبه۲۵دی زندان گوهردشت کرج
پی نوشت های نامه سعید شیرزاد
پی نوشت۱:روستای قارنا از توابع شهرستان نقده که
در ۱۱شهریور۱۳۵۸ در هجوم نیروهای نظامی به روستا بیش از۶۰ نفراز ساکنان آن قتل عام شدند.پی نوشت۲:در پی درگیری صیادان بندر انزلی با نیروهای حکومتی در سال۵۸ماهیگیر جوانی به نام یحیی به قتل میرسد.
پی نوشت۳:در پی حضور صادق خلخالی در کردستان در تابستان سال ۵۸ حداقل۵۸ نفر در مرداد و شهریور همان سال بدستور وی اعدام شدند و واقعه پادگان سنندج نیز در تاریخ۵شهریور۵۸ بوقوع پیوست که بدستور وی۱۱ نفر در آنروز اعدام شدند
پی نوشت۴:در تاریخ۴بهمن۸۲ در پی تداوم اعتراضات کارگران معدن مس خاتوت آباد در مقابل فرمانداری هلی کوپترهای نیروهای نظامی از هوا کارگران را به رگباربسته و چندین نفر کشته و زخمی شدند.
مطالب مارا در وبلاک خط سرخ مقاومت ودر توئیتربنام @bahareazady دنبال کنید
پیش بسوی قیام سراسری ، ما بر اندازیم# شهرهای ایران اعتصاب # تظاهرات#