نگاهي به كاركردهاي پديده “خائن وخيانت“
درجريانهاي سياسي، جنبشهاي آزاديبخش و تشكيلات انقلابي
مقدمه:
هرجنبش، جريان، سازمان و تشكيلات سياسي يا انقلابي براساس اهداف وآرمانهاي خود، عناصر دواطلب براي ايفاي نقش وپذيرش مسئوليت درپيشبرد اين اهداف را بخدمت ميگيرد، خدمت دراين جريانات سياسي يا تشكيلات انقلابي ابتدا به ساكن مايه افتخارخود افراد واعضاي آن بوده و در پروسه مبارزه و نبرد سياسي ونظامي، خواه، ناخواه با ضدارزشهاي درون خود نيز درجنگ هستند تا هرچه بيشتر استعدات دروني خويش را دراين نبرد شكوفاتر كرده و داراي پتانسيل وانگيزه بالايي درپيشبرد اهداف انتخاب كرده خود باشندتا خودشان نيز حامل آن ارزشها گردند.
ولي متناسب با بالارفتن تضادهاي مبارزه و وجود آزمايشات وابتلائات مختلف درسر راه آنها، ظرفيت انقلابي ومحتواي دروني افراد نيز بارز ميشود، وبه ميزاني كه افراد واعضاي اين جريانات وتشكيلات در معرض جنگ با تمايلات دروني خويش قرار ميگيرند، به اصطلاح عيار هركس معلوم ومشخص ميشود. و اين نقطه شروع وتعيين كننده در پروسه مبارزاتي هرفرد يا هرجريان سياسي مي باشد، وهيچ انقلابي ومبارزي ازانقلابيون و رهبران بلشويك گرفته تا همرزمان چه گوارا وچه درجنبشها وتشكيلات انقلابي ميهن خودمان گريزي ازآن نبوده و بصورت قانونمند روي هرفرد عملكرد دارد. چه بسا افراد درپروسه و درفراز ونشيبهاي مبارزه خود، مسيرحركت خود را از آرماني كه خود آگاهانه و با اختياركامل آن را انتخاب نموده جدا كرده و مسيرديگري را طي كرده است.
تاريخ جنبشها و انقلابها نشان داده است كه برخي از اين افراد تا مرز خيانت وخودفروشي به دشمن پيش رفته و حتي روي دست عناصراصلي دشمن نيز بلند شده و براي رسيدن به نان نوايي دردستگاه تعادل قواي حاكم آنقدربه ذلت وخواري تن داده و خيانتهايي عليه همرزمان سابق خود مرتكب شده اند ، كه جز مرداري از آنها درتاريخ ثبت نشده است وهمواره نامشان در نزد خلقها با نفرت وكين ابدي ياد ميشود. عاقبت وسرانجام اين خائنين هركدام داستان خاص خودش را درهمه جنبش ها ونهضت ها وتشكيلات انقلابي دارد و دربرخي نمونه ها آنقدربه رذالت ودنائت و پستي وپليدي تن مي دهند كه ديگرهيچ مرزي باقي نميگذارند. نمونه اين خائنين درطول مبارزه 50ساله خودمان نيز درنبرد با دو ديكتاتوري شيخ وشاه نيز وجود داشت.
دراين مبحث ميخواهيم به معرفي اين عناصر بپردازيم تا بتوان ازتجارب تاريخي آگاهي پيدا كرده ودرمسيرارتقاء مبارزه انقلابي به شناخت واقعي ودرست از اين پديده دست يافت. برخي ازاين مطالب گزيده ازكتابهاي مختلف را ما به عنوان ماخذ ومنابع اصلي خودمان استفاده خواهيم كرد.
در اين قسمت به نقش خائنين در شكست نهضت جنگل در ميپردازيم:
نقش خائنين در شكست نهضت جنگل
میرزا یونس معروف به «میرزا كوچك» در 1298 هـ در رشت متولد شد. در 1326هـ در گیلان به صفوف آزادیخواهان پیوست و برای مقابله با محمدعلی شاه روانه تهران شد. در ماجرای اولتیماتوم روسیه كه منجر به تعطیلی مجلس شد( 17اردیبهشت 1290) میرزا در شمار مخالفان پذیرش اولتیماتوم بود و مدتی نیز بازداشت شد. در جریان جنگ جهانی اول و در هنگامی كه دستهای از نمایندگان و رجال سیاسی به خاطر وضع بحرانی كشور و حضور نیروهای بیگانه دست به مهاجرت زدند،كوچك خان درصدد برآمد تا با راه انداختن تشكیلات نظامی به مبارزه علیه سرسپردگیها، پیمانهای ننگین و تحمیلی بیگانگان و مداخلات آنان در امور داخلی كشور بپردازد. سرانجام پس از یك سلسله بحث و گفتگو قرار شد تا در گوشهای از ایران كانونی ثابت، برای مبارزه ایجاد شود. میرزا كوچك خان پس از این توافق عازم گیلان شد وشروع به تهیه مقدمات قیام كرد.
قبل از پيروزي انقلاب شوروي، بلشويكها با انقلاب جنگل همراهي داشتند و به اين دليل افرادي مانند احسان الله خان كه روابط بسيار نزديك با بلشويكها داشت، در جنبش جنگل در كنار ميرزا كوچك خان بودند. ولي بعد از پيروزي بلشويكها و به وجود آمدن كشور شوروي، ديگر نه تنها منافع دولت جديد شوروي ايجاب نمي كرد كه با جنبش جنگل همراه باشد، بلكه با آن تضاد داشت و مي خواست موضوع به نفع رضا خان خاتمه يابد. اين موضوع، تأثير زيادي در انقلاب جنگل گذاشت. جناحي كه طرفدار بلشويكها بودند و در حزب «عدالت» بودند، با ميرزا اختلاف پيدا كردند. آنها با شعارهاي «چپ» به ميرزا برچست مرتجع زدند و حتي درصدد اجرای كودتایی برآمدند كه طرح آن پیشتر ریخته شده بود. نقشه این بود كه میرزا یا باید كشته شود و یا دستگیر گردد و از رهبری انقلاب كنار رود. كوچكخان كه تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه آنان مطلع شده بود، براي اجتناب از درگيري، از رشت به جنگل رفت…
نفوذ فرصت طلبان به درون نهضت
رخنه و نفوذ فرصت طلبان به درون نهضت جنگل، به حدي رسيد كه راه سقوط و شكست و ناكامي نهضت را هموار كرد و يكي از عوامل مهم حركت نزولي نهضت و گسستن پيوند آن از توده مردم بود.
ميراحمد مدني، از ياران ميرزا كوچك خان، در آغاز نگارش خاطرات خود از نهضت جنگل، چنين نوشته است:
قبل از شروع به نگارش مقصود، ناگزيرم يادآور شوم و اين جمله لازم را بنويسم كه همراهان ميرزا كوچك را ميتوان به صورت دو دسته متمايز از هم شناخت: يك عده از احرار برجسته كه از اول طلوع آزادي ايران تا خاتمه انقلاب جنگل همه اوقات با ميرزا كوچك هم عقيده و هم قدم بوده و در تمام سوانح و حوادث با او همراه، و دقيقه اي از عقيده پاك و نمونه راسخ و محكم خود منحرف نشده اند. دسته ديگر، از همراهان سست عقيده و منفعت پرست بودند كه در جريان انقلاب از آزادي طلبي و وطن خواهي منصرف گشته و در اثناي فداكاري دنبال منافع خصوصي رفته و مسلك و مرام و تمام منافع ملي و مملكتي را به بيگانگان و خائنين داخلي فروختند. حقيقتا ميبايستي از خادمين صادق و خائنين بي وجدان اسم برده، اعمال نيك و بد هر يك را براي تنبه و تذكر معاصرين و اعقاب بنويسم.
يكي ديگر از همراهان ميرزا، ابراهيم فخرايي نوشته است:
داوطلبان عضويت جنگل ميبايست علاوه بر نداشتن سوء شهرت، سوگند وفاداري ياد كنند و خدا و وجدان را به شهادت بطلبند; چه توهّم اينكه پاي افراد بيشخصيت به داخل جنگل باز شود و پيشرويهايشان را با كارشكنيها متوقف سازد، زياد بود. نفاق و خودخواهي ايجاب ميكرد كه مطامع احتمالي كوتهنظران با زنجير آهنين «سوگند» مقيّد گردد و منافع فرد در مقابل مصالح اجتماع مهار گردد. حصول اعتماد به وسيله اداي سوگند مادام كه شرط بدوي قبول داوطلب شناخته ميشد، جنگل از شرّ بدانديشان مصونيت داشت. از آن زمان كه رعايت اين سنّت اهمال رفت و شعار صوفيمنشانه «هر كه خواهد گو بيا» مدار عمل واقع شد و عناصر پليد توانستند خود را به صف ياران موافق جا بزنند صفوف متحد جنگليها در هم شكست و جدايي در ميان سران افتاد و ـ به طوري كه خواهيم ديد،در چند موقع باريك و حساس كه جنگل ميرفت از نتايج و فداكاريهاي گذشتهاش برخوردار شود، نه تنها برنامههاي آينده دفعتاً متوقف ماند، بلكه كارهاي انجام شده نيز خنثي گشت.
نگاهي به سيماي برخي فرصت طلبان
در اينجا با معرفي برخي چهره هاي فرصت طلب كه در نهضت جنگل وارد شدند و در اركان فرماندهي و رهبري نهضت بودند، از يك سياست خارجي پيروي نمودند كه با منافع ملي ما تضاد داشت. و در نتيجه به تفرقه و تشتت دامن زدندوسرانجام، نهضت را به شكست كشانيد و زمينه شهادت رهبر نهضت ميرزا كوچك خانرا نيز فراهم آورد، اشاره ميكنيم:
1- احسان اللّه خان
احسان اللّه خان از همراهان ميرزا شد و در آغاز ورود به نهضت جنگل، در كنار وي بود و زماني كه كميته انقلاب در رشت تشكيل شد از زمامداران انقلاب و عضو كميته انقلاب گرديد و در ستاد ارتش انقلاب به نام «آرميا» نيز عضويت يافت، ابراهيم فخرايي در كتاب سردار جنگل ميرزا كوچك خان، زير عكسي كه در آن چهار نفر ديده ميشوند، نوشته است:
اما در مراحل بعدي بر اثر پيروي از يك سياست غلط و فرصت طلبانه با ميرزا كوچك درگير شد و از دشمنان سرسخت او گرديد و رهبران نهضت را به صف آرايي در مقابل هم واداشت او عليرغم اين كه در تهران عضو كميته مجازات بود،
اما در توطئه هاي گوناگون عليه نهضت جنگل و رهبر آن ميرزا كوچك خان نقش ايفا كرد وي پس از شكست نهضت جنگل، در مقاله ايي كه در مجله «نوي وستك» در مسكو چاپ كرد ميرزا كوچك خان را از آزاديخواهان دست راستي و خود را ناچار به همكاري با او دانسته است، چنين فردي در نهضت جنگل ميرزا كوچك خان مناطقي را كه در اختيار داشت به سه بخش اداري تقسيم نمود و لاهيجان و تنكابن را با دو هزار مرد مسلح زيرنظر او قرار داد. اما سازشكاري و فرصت طلبي او، راه خيانت افرادي مثل خالو قربان را هموار كرد.
2. خالو قربان: خالو قربان هرسيني كه كرد بود، از همراهان نهضت جنگل و ميرزا شد. وي در نهضت جنگل نفوذ و قدرت پيدا كرد، به حدي كه فرماندهي بخشي از نيروهاي جنگل (حدود 800 نفر) را در اختيار گرفت و علاوه بر رشت و سياهرود، حكومت شهر انزلي را نيز به دست آورد و يك روز در ميان از رشت به انزلي ميرفت. او با عضويت در كميته انقلاب ايران، در حكومت جمهوري گيلان كميسر جنگ شد كه سر كميسر و كميسر ماليه آن ميرزا كوچك خان بود در يك مرحله هم از طرف نهضت مأموريت يافت به طرف مشهدسر (بابلسر امروز) برود و از تسلط نيروهاي دولتي قزاق بر آن شهر جلوگيري نمايد به دنبال بروز برخي اختلافات و درگيريها بين نهضت جنگل و احسان اللّه خان و خالو قربان كه خود را انقلابي و بلشويك ميناميدند، ميرزا كوچك خان در پاسخ به نامه آنها نامه اي نوشت و در آن چند بار از آنان به عنوان دوستان قديم ياد كرد. در بخشي از اين نامه آمده است:
شما را دوستاني ميدانيم سهو كرده كه در نتيجه سهو شما، آزادي ايران خفه شده است، انقلاب شكست خورده و ايران به آغوش اجنبي انداخته شده است. نفرت عامه به سوي شما متوجه و زحماتتان را بر باد داده است و شما هنوز در مقام جبران اين سهوها بر نيامده ايد .
در پايان اين نامه عليرغم اينكه آنان را پيمان شكن و بلشويك و بي توجه به عقايد مذهبي مردم ميداند و بي مهريها و اهانتها و فحشها و اقدامات آنان عليه نهضت اسلامي جنگل را يادآوري مي نمايد، باز مينويسد:
بالجمله گفتنيها زياد است، اما صفحات نامه گنجايش ندارد; به اين جهت است كه ميگويم:
شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر
به همه دوستان قديم، خواه علاقه قلبيشان باقي باشد و خواه نباشد، تقديم ارادت مينمايم
ميرزا كوچك پس از تبادل اين نامهها، انحرافات و اقدامات نادرست و زشت آنان را ناديده گرفت و پيشنهاد ملاقات با آنان و تشكيل كميته واحد را در تير ماه 1299 پذيرفت.
خالو قربان مردي ساده بود و مخالفان ميرزا او را همچون مهره اي عليه ميرزا به كار ميبردند. وي در كودتا عليه ميرزا كوچك شركت داشت،سرانجام به طور كلي استحاله شد و به نيروهاي دولتي تحت فرماندهي رضاخان پيوست و در سركوب با نهضت جنگل به رضا خان كمك كرد.
گرچه تفنگچي هاي رضاخان سر ميرزا كوچك را از بدن جدا كردند، ولي در نتيجه خيانت، شقاوت و رذالت را خالو قربان به نقطه اي رساند كه تاريخنگاران معاصر نوشتهاند كه خالو قربان به منظور جلب اعتماد و ابراز صميميت به رضاخان، سر بريده ميرزا كوچك را به تهران برد و به رضاخان مير پنج هديه داد. برخي ها نوشته اند رضاخان از اين صحنه نفرت انگيز خوشش نيامد.
در گزارشهاي سفارت انگليس در اينباره چنين آمده است:
خالو قربان يار و همرزم پيشين ميرزا كوچك خان در دهم دسامبر سر بريده او را به قزوين آورد و روز بعد، يعني در يازدهم دسامبر، با آن هديه گرانبها وارد تهران شد. به اين ترتيب، دوران زندگي مردي كه در طول شش سال گذشته بزرگترين انقلابي ايران محسوب ميشد و تا همين پنج ماه پيش دو استان زرخيز مملكت را تحت سلطه خويش داشت به پايان رسيد.
البته رضا خان نه تنها هرگز به خالو قربان اعتماد نكرد، بلكه پس از استفاده از شقاوت خالو قربان در جهت تحكيم پايه هاي حكومت خودش، او را در يك مأموريتي كه خودش براي سركوب كرد ها به وي داده بود، به قتل رساند. اين رسم همهي ديكتاتورها و عاقبت همه خائنان هست.
3- دكتر حشمت
دولت مركزي ميكوشيد با سختگيري و تهديد، و دادن امان نامه و وعده هاي دروغين و تطميع و خريدن همراهان ميرزا كوچك خان ، عرصه را بر او تنگ كرده و زمينه محدود شدن و غربت نهضت و تنهايي ميرزا را فراهم كند. زماني كه بر نهضت سخت گرفته شد، مشقّتها و سختيها برخي را از پاي درآورد و زمينه ساز تسليم آنان گرديد. يكي از افرادي كه خود را تسليم نمود دكتر حشمت بود.
ميرزا محمّدعلي خان جنگلي وضع دكتر حشمت را در زمان تسليم اينگونه بيان ميكند:
ما مصمم شديم از «قلعه گردن» بگذريم. اما از چند طرف در محاصره بوديم. سران جنگل براي يافتن راه حل و دفع خطر به مشورت نشستند و هر كس چيزي گفت و نقشهاي ارائه نمود... تازه براي حركت آماده شده بوديم كه دكتر حشمت ناگهان تصميم به تسليم گرفت. دكتر كه احساس ميكرد ديگر ياراي مقاومت ندارد روي به ميرزا نموده، چنين گفت: خسته شدم، زانوانم قدرت حركت ندارند; مثل آنكه كرخ شده اند. رمقي برايم نمانده، افرادم بي تابند، اجازه بدهيد بروم و به سرنوشتم نزديك شوم. ميرزا قدري نصيحتش كرد و گفت: تسليم شدن برابر با خودكشي است; من هم مانند شما خسته و كوفتهام، اما هرگز فكر تسليم به مغزم خطور نكرده است. بايد صبر كرد، بالاخره اين رنجها به پايان ميرسند. اما دكتر همچنان به خيالش مشغول و عزمش را جزم كرده بود و عاقبت ـ چنانكه ديديم ـ با عدهاي قريب به سيصد نفر كه سيد حسنخان قزاق و عبدالسلام عرب و علي اكبرخان آب زرشكي و علي حبيبي و حسن مهري در ميانشان بود، از ميرزا خداحافظي كرد و رفت تسليم قواي دولت گرديد. بعد از رفتن دكتر به خرم آباد، در آنجا گلنگدن اتباعش و موزر خودش را گرفتند و همه را بعد از چند شبانه روز به لاهيجان بردند.
ميرزا همين كه خبر تسليم شدن دكتر را شنيد بي اختيار گفت: «انا للّه و انا اليه راجعون» و با اداي اين آيه، او را از دست رفته به حساب آورد. در حقيقت نيز همين طور بود; زيرا دكتر بعد از ورود به لاهيجان برخلاف آنچه تصور مي كرد مورد اهانت قرار گرفت و متين الملك قريب سيلي به گوشش نواخت و انواع ناسزا نثار وي و يارانش شد و عاقبت به دست دشمن اعدام گرديد.
4- سيد جلال چمني
وي يكي ديگر از همراهان ميرزا بود كه از او جدا شد و به حكومت پيوست و حتي حكومت را در مبارزه با نهضت جنگل ياري ميكرد. در گزارشهاي سفارت انگليس آمده است:
چمني نخست از ياران ميرزا كوچكخان بود ولي اندكي بعد همراه با هشتصد نفر از طرفداران خويش به نيروهاي دولتي پيوست. عده اي از طرفداران او به خدمت قشون پذيرفته شدند و گروهي ديگر به سر خانه و زندگي خود بازگشتند.ر همين گزارش، درباره خيانت به او جنگل و همكاري دولت در مبارزه با جنگليها آمده است:
سيد جلال چمني در رأس نيروي دويست و پنجاه نفري خود در چهاردهم نوامبر از جنگل وارد رشت شد. وي شصت بار الاغ تفنگ و مهمات و بيست و پنج قبضه مسلسل را كه از طرفداران ميرزا كوچك خان به غنيمت گرفته بود به رشت آورد.
5-احمد كسمايي
وي نيز از طرفداران جدي وثوق الدوله، احمد كسمايي را كه يكي از زعماي جنگل بود براي پيوستن به قواي دولتي تشويق كرد و احمد كسمايي هم براي اين كار برادرش محمود كسمايي را به تهران براي ملاقات با نخست وزير فرستاد و او هم آمادگي برادرش را براي تسليم به دولت با همه اعوان و بستگانش اعلام كرد و رئيس دولت هم فوري پاسخ مثبت داد و در 6 برج حوت 1337 با نامه هايي، به احمد كسمايي و برادران و بستگان و همراهان او تأمين جاني و مالي داد. در پيوستن احمد كسمايي به قواي دولتي، «وعده حكومت فومنات» بي تأثير نبود. در هر حال، او براي درگيري و تقابل با نهضت جنگل با پشتيباني حكومت مركزي اقدام كرد. اين پيمان شكني احمد كسمايي با تنفر شديد مردم همراه بود، به گونه اي كه تا آخر عمرش او را سرزنش مي كردند.
------------------------------------------------
منابع اصلي استفاده شده :
-تاريخ تحولات سياسي و روابط خارجي ايران-سيدجلال الدين مدني
ـ سردار جنگل ميرزا كوچك خان- ابراهيم فخرايي
-خاطرات ميراحمد مدني –شاهپور آلياني
-خاطرات ايرج اسكندري
-ظهور وسقوط سلطنت پهلوي- ارتشبد فردوست