ملكه كاترينا، سيبزميني- وزارت اطلاعات، اسماعيل خان! - ميثم ناهيد
در زمانهاي دور، ملكه كاترينا در روسيه حكمراني ميكرد. آن دوران، سيبزميني محصولي بود به ميزان بسيار زياد در دسترس همگان و قيمت آن بسيار پايين. اين باعث ضرر حكومت بود. تمامي تلاشها، براي بالابردن قيمت سيبزميني به جايي نرسيد. در نهايت، ملكه كاترينا دست به ترفندي زد. او فرمان داد تا دورتادور مزرعههاي بزرگ سيبزميني، حصار كشيده، نگهبان گذاشتند. تابلويي هم جلو هر مزرعه نصب كردند با اين مضمون: «براي برداشت سيبزميني، اجازة مقامات دولتي نياز است». قانوني هم گذاشتند كه مجازات دزدي سيبزميني در جامعه، بسيار بالا رفت.
حتي سنگينتر از بسياري جرمهاي جدي. اينجا بود كه مردمي كه از پشت پرده خبر نداشتند، به ناگاه به اين فكر افتادند كه «اي دل غافل، سيبزميني چقدر ارزشمند است و ما خبر نداشتيم!» هجوم براي خريد و انبار كردن سيبزميني آغاز گشت و پس از مدت كوتاهي، سيبزميني كمياب و گران شد! بله، ملكه كاترينا، با يك فريب بزرگ، بيارزشترين محصول آن زمان كشور را، تبديل به يك محصول گران قيمت كرد.
اين داستان تاريخي را، سالهاي پيش خوانده بودم. از شما چه پنهان كه تقريبا آن را فراموش كرده بودم. اما چند روز پيش، نوشتهاي خواندم كه بياختيار، داستان «فريب بزرگ ملكه كاترينا» از اعماق پروندههاي بايگاني شدة ذهنم خارج شد.
موضوع هم بر ميگشت به نوشتههايي از اسماعيل وفا يغمايي! «مرگهاي مشكوك- طلاق اجباري در مجاهدين!! و . . .» اول به خودم شك كردم! نكنه تو كور و كر هستي و پس از بيست و خردهاي سال كه به طور حرفهاي در مجاهدين هستي، اين موارد را نديدي؟! اما اين آقاي دلنازك كه 20 ساليست به خاطر چند صباح زندگي حقير و گياهي[1]، بند و بساط را از مبارزه جمع كرده و با هزينة مجاهدين، راهي فرنگ شده، از آنجا پي به اين جنايات ميبرد؟! البته پاسخ براي من و مجاهدين مشخص هست. آخر ما در اشرف و ليبرتي، درگير مبارزهاي جدي، سخت و برگشتناپذير، براي سرنگوني رژيم هستيم. سوگند هم خورديم، يا ميميريم و يا بند از بند رژيم ولايتفقيه باز ميكنيم. خب معلوم است كه دشمن، كه «نبود» خود را در «بود» ما ميبيند، دست روي دست نميگذارد. يك نگاه به اين ليست، كه تنها مربوط به 10سال گذشته است بيندازيد:
- بسيج 12 دولت براي نابودي مجاهدين و بمبارانهاي مهيب سال 82، با پادرمياني حاجآقا جك استراو
- فشار روي آمريكا براي خلع سلاح مجاهدين (كه رژيم حساب ميكرد پس از آن، مجاهدينِ بدون سلاح، از درون متلاشي ميشوند)
- راهاندازي بريدهخانه كنار اشرف، آن هم با نام «دهكدة آزادي»! تا مجاهدين با ديدن آن، دهانشان آب بيفتد و دوان دوان از مبارزه كنده شده، به سوي اين «باتلاق»، ببخشيد دهكده بشتابند!
- حملههاي 6 و 7 مرداد و 19 فروردين
- 300 بلندگو و عربدهكشيهاي 24 ساعته كه «آقا به خدا داريد جواني و عمرتان را هدر ميدهيد. اشرف را ول كنيد. مگر «آقا» و احمدينژاد چه اشكالي دارند و. ..»
- داستان باتلر و جفري كه بياييد سازمانتان را منحل كنيد و برويد به جايي كمي امنتر و كمي دورتر! (البته منظور دورتر از مبارزه و همان هدفِ سرنگوني رژيم!)
- الان هم داستانهاي ليبرتي، كوبلر و مانيتورينگهاي اين آقا كه در ليبرتي گشته، به مجاهدينِ گير افتاده! در باغ سبز دنياي بورژوازي نشان ميدهند. (اين بار هم براي دور شدن از همان هدف!)
خب، پشت همة اين داستانها همان رژيميست كه ميخواهد هر بار به شكلي، نيروي سرنگونكنندهاش را نابود كند. اما چون ميبيند به خاطر پايداري مجاهدين و قيمتي كه ميدهند، هر بار سرش به سنگ ميخورد، مجبور است براي كاراتر شدن اين اقداماتش، يك آتش تهيه بريزد. اين آتش تهيه هم چيزي نيست جز دروغپراكني توسط عوامل وزارتي، تا هم در اذهان شبهه ايجاد كنند، هم زمينهسازي جنايتهاي بعدي بر ضد مجاهدين را فراهم كنند. حالا اين دور، قرعه به نام اسماعيل خان افتاده. ايشان، بايد همان ياوه هاي تكراري مزدوران قديميتر از خود را، دربارة «مرگهاي مشكوك و طلاق اجباريِ ما بيچارهها»، نُشخوار كند.
اما مشكل وزارت اطلاعات اين است كه ابتدا بايد، براي چنين بريدة بيارزشي، قيمتي بگذارد تا دستكم قدري، حرفش روي اذهان تاثير بگذارد. اينجاست كه وزارت اطلاعات آخوندها، همان ترفند «ملكه كاترينا» را بكار ميبرد. به يكباره تمامي سايتهاي وزارت اطلاعات (ديدبان، هابيليان، اينترلينك، پژواك و دريچه زرد و ...) اينطور اسماعيلخان را در بوق و كرنا ميكنند! به ناگاه او را وارد حصار سايتهاي خود كرده، توسط خود او و ساير مأموران وزارت بدنام نيز ميگويند «اگر كسي بخواهد سابقة بريدگي و خوشخدمتي حضرت آقا را افشا كند، دارد جرم سنگيني مرتكب ميشود، چرا كه ايشان براي خودش كسيست!» بله، با اين هجوم يكباره، ميخواهند اذهان به ناگاه به خود آيند كه «اي دل غافل، نكنه به طور واقعي اين طرف كسي هست و ما خبر نداشتيم؟»
البته من از «ملكه كاترينا» به دو علت پوزش ميطلبم. يكي اين كه در اين تشبيه، او را جاي وزارت اطلاعات ولايتفقيه گذاشتم. بيشك آن دنيا از من نخواهد گذشت! دوم هم اينكه، ترفند ملكه كارساز شد، اما وزارت اطلاعات آخوندها و مزدورانش آنقدر پيشاني سياه هستند، كه اگر هزار حصار و سايت ديگر هم دور اين مزدوران بكشند، باز ارزش آنان به يك پاپاسي هم نميرسد! البته از «سيبزميني» هم پوزش ميطلبم كه او را با اين بريده و نادم مقايسه كردم. سيبزميني هرچند محصوليست «بيرگ»، اما دستكم يكي از پشتوانههاي غذايي انسان است. در حاليكه اسماعيل، هم «بيرگ» است، هم بيخاصيت و تنها بهدرد لجنزاري به نام بيت ولايت ميخورد.
ميثم ناهيد - خرداد 92
[1]- شايد بپرسيد چرا به زندگي ايشان گفتم «گياهي»؟ آخر بسياري از حيوانات, دست كم «وفا» دارند و زبانبستهها, ادعاي شرافت انساني هم ندارند. در حاليكه اسماعيل خان, هم «وفايي» به هيچ كس ندارد, هم شرافت انسانياش را به «يغما»ي وزارت اطلاعات آخوندها برده است.
در زمانهاي دور، ملكه كاترينا در روسيه حكمراني ميكرد. آن دوران، سيبزميني محصولي بود به ميزان بسيار زياد در دسترس همگان و قيمت آن بسيار پايين. اين باعث ضرر حكومت بود. تمامي تلاشها، براي بالابردن قيمت سيبزميني به جايي نرسيد. در نهايت، ملكه كاترينا دست به ترفندي زد. او فرمان داد تا دورتادور مزرعههاي بزرگ سيبزميني، حصار كشيده، نگهبان گذاشتند. تابلويي هم جلو هر مزرعه نصب كردند با اين مضمون: «براي برداشت سيبزميني، اجازة مقامات دولتي نياز است». قانوني هم گذاشتند كه مجازات دزدي سيبزميني در جامعه، بسيار بالا رفت.
حتي سنگينتر از بسياري جرمهاي جدي. اينجا بود كه مردمي كه از پشت پرده خبر نداشتند، به ناگاه به اين فكر افتادند كه «اي دل غافل، سيبزميني چقدر ارزشمند است و ما خبر نداشتيم!» هجوم براي خريد و انبار كردن سيبزميني آغاز گشت و پس از مدت كوتاهي، سيبزميني كمياب و گران شد! بله، ملكه كاترينا، با يك فريب بزرگ، بيارزشترين محصول آن زمان كشور را، تبديل به يك محصول گران قيمت كرد.
اين داستان تاريخي را، سالهاي پيش خوانده بودم. از شما چه پنهان كه تقريبا آن را فراموش كرده بودم. اما چند روز پيش، نوشتهاي خواندم كه بياختيار، داستان «فريب بزرگ ملكه كاترينا» از اعماق پروندههاي بايگاني شدة ذهنم خارج شد.
موضوع هم بر ميگشت به نوشتههايي از اسماعيل وفا يغمايي! «مرگهاي مشكوك- طلاق اجباري در مجاهدين!! و . . .» اول به خودم شك كردم! نكنه تو كور و كر هستي و پس از بيست و خردهاي سال كه به طور حرفهاي در مجاهدين هستي، اين موارد را نديدي؟! اما اين آقاي دلنازك كه 20 ساليست به خاطر چند صباح زندگي حقير و گياهي[1]، بند و بساط را از مبارزه جمع كرده و با هزينة مجاهدين، راهي فرنگ شده، از آنجا پي به اين جنايات ميبرد؟! البته پاسخ براي من و مجاهدين مشخص هست. آخر ما در اشرف و ليبرتي، درگير مبارزهاي جدي، سخت و برگشتناپذير، براي سرنگوني رژيم هستيم. سوگند هم خورديم، يا ميميريم و يا بند از بند رژيم ولايتفقيه باز ميكنيم. خب معلوم است كه دشمن، كه «نبود» خود را در «بود» ما ميبيند، دست روي دست نميگذارد. يك نگاه به اين ليست، كه تنها مربوط به 10سال گذشته است بيندازيد:
- بسيج 12 دولت براي نابودي مجاهدين و بمبارانهاي مهيب سال 82، با پادرمياني حاجآقا جك استراو
- فشار روي آمريكا براي خلع سلاح مجاهدين (كه رژيم حساب ميكرد پس از آن، مجاهدينِ بدون سلاح، از درون متلاشي ميشوند)
- راهاندازي بريدهخانه كنار اشرف، آن هم با نام «دهكدة آزادي»! تا مجاهدين با ديدن آن، دهانشان آب بيفتد و دوان دوان از مبارزه كنده شده، به سوي اين «باتلاق»، ببخشيد دهكده بشتابند!
- حملههاي 6 و 7 مرداد و 19 فروردين
- 300 بلندگو و عربدهكشيهاي 24 ساعته كه «آقا به خدا داريد جواني و عمرتان را هدر ميدهيد. اشرف را ول كنيد. مگر «آقا» و احمدينژاد چه اشكالي دارند و. ..»
- داستان باتلر و جفري كه بياييد سازمانتان را منحل كنيد و برويد به جايي كمي امنتر و كمي دورتر! (البته منظور دورتر از مبارزه و همان هدفِ سرنگوني رژيم!)
- الان هم داستانهاي ليبرتي، كوبلر و مانيتورينگهاي اين آقا كه در ليبرتي گشته، به مجاهدينِ گير افتاده! در باغ سبز دنياي بورژوازي نشان ميدهند. (اين بار هم براي دور شدن از همان هدف!)
خب، پشت همة اين داستانها همان رژيميست كه ميخواهد هر بار به شكلي، نيروي سرنگونكنندهاش را نابود كند. اما چون ميبيند به خاطر پايداري مجاهدين و قيمتي كه ميدهند، هر بار سرش به سنگ ميخورد، مجبور است براي كاراتر شدن اين اقداماتش، يك آتش تهيه بريزد. اين آتش تهيه هم چيزي نيست جز دروغپراكني توسط عوامل وزارتي، تا هم در اذهان شبهه ايجاد كنند، هم زمينهسازي جنايتهاي بعدي بر ضد مجاهدين را فراهم كنند. حالا اين دور، قرعه به نام اسماعيل خان افتاده. ايشان، بايد همان ياوه هاي تكراري مزدوران قديميتر از خود را، دربارة «مرگهاي مشكوك و طلاق اجباريِ ما بيچارهها»، نُشخوار كند.
اما مشكل وزارت اطلاعات اين است كه ابتدا بايد، براي چنين بريدة بيارزشي، قيمتي بگذارد تا دستكم قدري، حرفش روي اذهان تاثير بگذارد. اينجاست كه وزارت اطلاعات آخوندها، همان ترفند «ملكه كاترينا» را بكار ميبرد. به يكباره تمامي سايتهاي وزارت اطلاعات (ديدبان، هابيليان، اينترلينك، پژواك و دريچه زرد و ...) اينطور اسماعيلخان را در بوق و كرنا ميكنند! به ناگاه او را وارد حصار سايتهاي خود كرده، توسط خود او و ساير مأموران وزارت بدنام نيز ميگويند «اگر كسي بخواهد سابقة بريدگي و خوشخدمتي حضرت آقا را افشا كند، دارد جرم سنگيني مرتكب ميشود، چرا كه ايشان براي خودش كسيست!» بله، با اين هجوم يكباره، ميخواهند اذهان به ناگاه به خود آيند كه «اي دل غافل، نكنه به طور واقعي اين طرف كسي هست و ما خبر نداشتيم؟»
البته من از «ملكه كاترينا» به دو علت پوزش ميطلبم. يكي اين كه در اين تشبيه، او را جاي وزارت اطلاعات ولايتفقيه گذاشتم. بيشك آن دنيا از من نخواهد گذشت! دوم هم اينكه، ترفند ملكه كارساز شد، اما وزارت اطلاعات آخوندها و مزدورانش آنقدر پيشاني سياه هستند، كه اگر هزار حصار و سايت ديگر هم دور اين مزدوران بكشند، باز ارزش آنان به يك پاپاسي هم نميرسد! البته از «سيبزميني» هم پوزش ميطلبم كه او را با اين بريده و نادم مقايسه كردم. سيبزميني هرچند محصوليست «بيرگ»، اما دستكم يكي از پشتوانههاي غذايي انسان است. در حاليكه اسماعيل، هم «بيرگ» است، هم بيخاصيت و تنها بهدرد لجنزاري به نام بيت ولايت ميخورد.
ميثم ناهيد - خرداد 92
[1]- شايد بپرسيد چرا به زندگي ايشان گفتم «گياهي»؟ آخر بسياري از حيوانات, دست كم «وفا» دارند و زبانبستهها, ادعاي شرافت انساني هم ندارند. در حاليكه اسماعيل خان, هم «وفايي» به هيچ كس ندارد, هم شرافت انسانياش را به «يغما»ي وزارت اطلاعات آخوندها برده است.