با جامهها و نقابهایی از شبانگاههای تاریخ جهل و شقاوت، راهزنانه بر خوابگاه سپیده و پگاه، پـا سراندن؛
ترسان ترسان و سو به سو تا کندوهای نور، خزیدن و کمند انداختن و کمین چیدن و خورشیدپارهها را در لجّه افکندن؛
با هولی از تلنگرهای پیاپی کابوس واژگونی، جا کرده در پی ـ دیوارهای بارگاه تذهیب شده ولایتمداری که از دمشق تا بغداد و تهران را ضرب گرفته؛
تهران و بغداد به تمهید قتلگاه نشستند. با خیل جانیان بالفطره و سفلگانی که «مرگ، کسب و کار(1)» شان است، بساط داس و تبر و تیر و انفجار چیدند. با این همه ساز و برگ، بر پیکر و جان بیسپران و بیپناهان اشرفنشانه رفتند. آنگاه که هیمنه و بزرگی جنایت، بر روی خودشان سایه انداخت، برای گریز از مکافات ناگزیر، جن و پری و نیروهای غیبی را نشان دادند تا در ایز گم کردنی تمهید شده در بارگاه ولیفقیه و خلیفة بغداد، «دار» ها برچینند و خونها بشویند.
اشرفیها نیز همچون دیرینهگان تاریخیشان، در یکی از یک جانبهترین و مظلومترین و درعینحال، حماسیترین نبردهای مجاهدین را رقم زدند... اگرچه:
گریههای عشق شده سوز غزل نعش گل رو دستامون بغلبغل
شب غربت و ستاره کشتنه هقهق الهه خاک منه
این است روایت موجز جنایت بیمثال در قتلگاه اشرف!
که گفته، که پنداشته تنها چنگیز و مغولانش در آغاز قرن هفتم شمسی توانستند نیشابوریان را از دم تیغ بگذرانند، آشیان پرندگان را نشانه گیرند و شهر را آب ببندند؟ اینک نوادگان و نبیرگان ولایتمدارشان، جاپای ارثیههای فرهنگی و ایدئولوژیک بازمانده از نیاکان مغولی و هونی و هیتلری را خوب بو کشیده و در قتلگاه اشرف، فرود آمدهاند.
اسف و عبث آنکه اگر چنگیز و هیتلر توانستند رد پا و رگههای آثار جنایاتشان را از آسیای قرن هفتم وهشتم و اروپای قرن بیستم پاککنند، خامنهای و مالکی هم خواهند توانست در عصر و دهکده «ارتباطات، اطلاعات و تفکر»، اثر انگشت و رد پا و رگههای جنایاتشان را از ایران و سوریه و عراق و اشرف و لیبرتی بزدایند و در سایه دارها، خونها بشویند.
این است روایت موجز جنایت بیمثال در قتلگاه اشرف!
*** *** ***
اینک سرداران، در این سو و آن سوی فلات اشرف، آرام گرفتهاند. همه شهیدان در این ویژگی، به هم میپیوندند.
اینک رنجبران والاتبار آزادی، باز آمده از حیاتی توفانی، در سو به سو و کو به کو و باغچه به باغچه اشرف، فروتنانه بر خاک، نماز میبرند.
اینک شکیبایان شادی آفرین جلوههای زندگی، «در برابر تندر ایستادند، خانه را روشن
(2)» نگاه داشتند و رفتهاند...
اسممو کی بود صدا زد؟ کی بود از خاطره برگشت؟
گـرگـر شقایقا باز افتاده به جون این دشت...
روزا از تکرار اسمت آینهها خسته نمیشن
پنجرهها رو به یادت تا ابد بسته نمیشن
وقتی که مردم میبـوسن سنگ خورشید تو رو باز
یک وطن پر میشه از یاد، ای غزلترین غزلساز
که گفته، که پنداشته که ماهی سیاه صمد بهرنگی به دریا رسید و در آرام موجهای نسیمش، قرار گرفت و به ماسههای ظریف و مرجانهای لطیف، باله و تن میساید؟ رگههای خون چندین ماهی سیاه در اشرف و نیز حفرههای دندان کوسههای ولایتمدار ماهیخوار، یادگار قصه ناتمام صمد میباشد که در افق فلسفه تاریخ بشری، بدل به آیههای ابدی گشته است.
که گفته، که پنداشته مظلومیت بشری در افق نیمروزی خاک تفته کربلا مهر ختم خورد؟ آنجا سرداران آرامیافته در کاشانه ابدی تاریخ، با شمشیر و زره و سپر و خود، به مصاف عصاره پستی و دنائت رفتند. نبردی که در تمهید چگونه جنگیدن آن کوشیدند و برگزیدند. اینک اینجا مریم حسینی و میترا باقرزاده را با دستهای بسته، بیشمشیر و بیزره، بیهیچ پناه و مفری، راهزنان بزدل، چنگیزانهتر و هیتلرانهتر و یزیدانهتر، به رگبارشان بستهاند و تیر خلاص زدهاند.
آن سوتر، دستهای بسته ابراهیم اسدی (وجودی کممثال از خصائل نیکوی بشری، شهردار فروتن و محبوب و دوست داشتنی اشرفیها) و دستهای رحمان و حسین و احمد، گواه جنایتی بینظیر و از سوی دیگر پایدارییی بیهمتا میباشد.
در کویی دیگر، تختها و کف بیمارستان اشرف بدل به قتلگاه گشته است. (عجب مشابهتی با بیمارستانهای هدف گرفته شده شهرهای سوریه!) جای بقراط خالی تا ببیند ایدئولوژی جنایتکار خامنهای و اسد، در بازی نرد و همگیلاسی با مماشاتگران و پیمانشکنان اربابان دایره قدرت جهانی، چه بر سوگند و میثاق انسانیاش میآورند.
این سرداران، به مربع توافق چهارجانبه سازمان ملل، آمریکا، دولت عراق و ساکنان اشرف، اعتماد کرده و به پیمان و تعهد خود وفادار بودند و باز هم «تاریخ حقوقبشر را با خونشان نوشتند» (3). متولیان سه ضلع دیگر این مربع، به آنان خیانت کردند. دریغ و درد از خیانت و خیانتکاران که در میهن ما از بهپای دارندگان مشروطه تا میرزا، تا پیشوای ملی 30تیر و تا اشرف، همیشه بهای سنگین آنها را، بهترینها و الماسهای زرین و گلچینی از ستارگان درخشان تاریخ معاصر ایران، با فوارههای همیشه جوشان خونشان پرداختهاند.
از گذرگاههای تاریخ مبارزه برای آزادی و برابری که میگذریم و بر نظارهها و اندوختهها و تجربههایمان اندیشه میکنیم، همه نشانهها، نداها و صداهای این گذرگاهها در گوش ما زنگ میزنند که در هنگامه چشماندازهای نزدیک انقلابهای بزرگ اجتماعی و تاریخی ـ که منجر به تحول در اندیشه و جهانبینی و فرهنگ میشود ــ روباههای دیکتاتور و ولیفقیههای ضدبشر، در بنبست کور تاریخی خود، دست به جنایات شگفتانگیز، همچون شقاوتبارترین جنایتی که در اشرف مرتکب شدند، میزنند. بیتردید آثار و بازتاب این جنایت حیرتانگیز، همچون بمباران شیمیایی کودکان و فرزندان سوریه که برای جانیان بالفطره آن مفری نگذاشته است، گریبان خامنهای و مالکی را نیز خواهد گرفت.
اینک در یکی از یک جانبهترین نبردهای حماسی در مبارزه و پایداری برای تحقق آزادی، سردارانی دیگر از حماسههای معاصر میهنمان به تابلو آرمان تاریخی مردم ایران، جلای وفاداری و غرور و شکوه و نجابت دادهاند. آنان گلچینی از ستارگان تابناک و کوشندگان و رنجبران مبارزه برای ایفای رؤیا و آرزوهای سرکوب شده مردم ایران بودند و هستند و در ضمیر و خاطر ماندگار آینده ملی و میهنی تکثیر میشوند و خواهند ماند.
آنگاه که به تابلو و به آبشار شهیدان راه آزادی، از تالارهای ارغوانی مشروطه و جنگل و 30تیر و... قیام 88 و... تا کتیبههای قتلگاه اشرف نظر میدوزیم، چشمهای درخشان، چهرههای شکیبا و نامهای شناسایشان، مجابمان میکنند تا همنوا و همندا و همپیمان با آنان، محبوب گم شده آزادی را مجاب کنیم که:
به جستجوی تو
با نیایش نامت
زندگی را ستایش کردن
ـ پاکی را و روشنایی را ـ
وکفر یأس بـر نکردن...
سالهاسال پایکشان صحرا و صخره شدن
از مهر آزادی نگسستن
نشکستن
و بر زانوان خویش نزیستن...
برای درک تو
تاریخ جنسیت را مـهـر ختم زدن
تا انسانی برای انسان جهان بودن...
عمری خاطره بر «دار» بوسیدن...
هنگامههای عاطفههای تیرباران شده
دلتنگی نفروختن
با باد
به جستجوی تو
از راهپیمایی با خورشید وماه
در سلولهای ضد آزادی نفرسودن
ترانه خواندن
با ستاره سخن گفتن...
با ابـر گریستن
از شاخههای بهارانههای شادی
گلدستههای نشاط چیدن...
برای آزادی
جهان را شناختن و انسان را
برای معنای هستی
آزادی را فهمیدن...
ــ برای همین آمدن...
و اینش را
مقصود سفر زندگی بودن... ــ
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــ
1 - «مرگ، کسب و کار من است »، روبر مرل، ترجمه احمد شاملو
2 - واز شعر «خطابة تدفین»، احمد شاملو
3 - «ما تاریخ حقوقبشر را با خونمان مینویسیم».، دکتر کاظم رجوی.