۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

فرجام جانيان ـ محمدتقي صالحپور

 
 اواخر زمان شاه نوجواني 13ـ 14ساله بودم كه تظاهرات عليه شاه اوج تازه اي گرفته بود و من هم شاهد سركوب قيام تبريز بودم و مي ديدم كه چگونه ديكتاتوري شاه براي ابقاي حاكميت لرزانش به كشتار وحشيانه از جمله تطاهرات 17شهريور دست مي زند. قبل از آن نيز داستان شهادت حماسي عليرضا نابدل از شهداي چريكهاي فدايي را از طريق آشنايانم شنيده بودم كه براي اينكه زنده به دست ساواك نيفتد و اسرار خلق محفوظ بماند چگونه خودش را از يك ساختمان چند طبقه, به وسط خيابان پرت كرده بود...
در آن دوران تصورم اين بود كه خميني يك رهبر مذهبي و سياسي است و از آمدن او خوشحال بودم ولي بعد از پيروزي انقلاب و با ديدن انحصارطلبي فالانژها و سكوت خميني در قبال اين جنايات و فعاليت هاي مجاهدين به تدريج دريافتم كه كانون فتنه بيت العنكبوت جماران و انديشة عقب افتاده و ضدبشري خميني است و هر روز بيشتر از روز قبل به حقانيت مجاهدين پي برده و هوادار مجاهدين شدم.
حدوداً تيرماه سال 61 بود كه پاسداران رژيم خميني به خانه مان در شهرستان اهرحمله كرده و مرا به جرم هواداري از مجاهدين دستگير و پس از يك روز كه در كميته اهر بازداشت بودم, به زندان تبريز منتقل كردند. بندي كه ما در آن زنداني بوديم, معروف به سهگانه بود و گنجايش حداكثر200 نفر را داشت ولي حدود 1100 زنداني را به صورت فشرده در آن تلنبار كرده بودند و اين وضعيت به قول زندانياني كه از سال 60 باقي مانده بودند, تازه دوران خلوتي زندان بود. چون تعداد زيادي از زندانيان مجاهد را در همان كشتار اوليه سال60 تيرباران كرده بودند.
در آن موقع سارق بزرگ انقلاب ايران خميني ضدبشر, فتوا داده بود كه عِرض و ناموس و جان و مال مجاهدين مباح است و در پي فرمان بعدي كه حفظ نظام از اوجب واجبات است, دژخيمان و شكنجه گران هر جنايت و شقاوتي را در زندانها به اسم اسلام, مثل زمان حجاج ابن يوسف, به عنوان عمل «عبادي سياسي»! واجب مي دانستند و كاملاً دست باز داشتند.
آنموقع هم اسلاف همين مزدوران نجاستي در زندان به اسم كانون توابين از هيچ جنايت و رذالتي عليه زندانيان مجاهد و مبارز فروگذار نمي كردند. از رد كردن اخبار زندانيان مقاوم به بازجوها و لو دادن آنها و حتي ورزش كردن كه حق يك زنداني است (با پاپوش درست كردن كه فلاني براي فرار آماده سازي مي كند!) تا فعاليت هاي به اصطلاح فرهنگي! و درآوردن كاغذپاره اي تحت عوان «نشريه» توسط اين خائنين, تا رفتن به نماز جمعه و هر كاري كه رژيم براي سركوب و اذيت و آزار رواني زندانيان مقاوم نياز داشت, اين توابين عين همين انجمن نجات! كذايي با ذلت و خواري و كرنش در مقابل پاسداران انجام مي دادند.
يكي از شكنجه هاي رايج دژخيمان, موضوع ملاقات بود. هم براي زندانيان و هم براي خانواده ها. همين مسأله يي كه اين روزها اراذل و اوباش اطلاعاتي تحت عنوان خانواده مجاهدين, سنگ عواطف خانوادگي را به سينه مي زنند, در اشرف كه بوديم, از كشتار مجاهدين توسط نوري مالكي تشكر مي كردند و نزديك به دو سال با 320 بلندگو به صورت شبانه روزي با فحاشي عليه به اصطلاح فرزندانشان! گلو پاره كردند كه «خاك اشرف را به توبره مي كشيم», و مزخرفاتي از اين دست. مشغول لجن پراكني بودند, به اعتراف خودشان از رژيم پول مي گيرند:
«…والله كسي كه اعدامش كنه, طناب دارو گردنش بندازه, ما خانواده ها هستيم…من اينجام گفتم من تا اين قلعه را سرنگون نكنم از پا نمي شينم. حالا مي خواهي بگي چقدر گرفتم؟ اينقدر گرفتم كه اين قلعه رو سرنگون كنم, اينقدر به من پول دادند كه اين قلعه رو سرنگون كنم.»
 در همين بند سه گانه كه ما بوديم اغلب زندانيان مربوط به شهرستان هاي اطراف تبريز بودند و خانواده ها بايستي از شب قبل خودشان را به محوطه جلوي زندان مي رساندند و در صف مي ايستادند تا نوبت ملاقات پيدا كنند. يادم هست كه زمستان سال 61 سرماي وحشتناكي در تبريز بود و تا 20درجه زير صفر رفته بود و براي نفرات ملاقاتي محلي هم نبود و بايد در همان محوطه بيرون زندان آتش درست مي كردند كه يخ نزنند. ملاقاتهايي كه بايد از هفت خوان آزار و اذيت آخوندي مي گذشتند و بين 5 تا 10 دقيقه آنهم بصورت تلفني از پشت شيشه دوجداره و مهمتر از آن زير فشار پاسداراني كه در هردو طرف مثل ميرغضب ايستاده بودند و مستمر سيخ مي زدندكه زودباش, زودباش و با بهانه هاي مختلف همين را نيز قطع مي كردند.
يك روز در زمستان سال61  كه جمعيت زيادي براي ملاقات آمده بودند و زندانبانان اجازه ملاقات نمي دادند, خانواده ها در همان جاده جلوي زندان كه يك جادة ترانزيت بود, تحصن كردند و تعدادشان هم بيش از هزار نفر بود. جاده كاملا بسته شده وكيلومترها ماشين ها صف كشيده بودند كه نهايتا با تهاجم وحشيانه پاسداران و ضرب وشتم خانواده ها و شليك گاز اشك آور, نمونه يي از رأفت آخوندي را نشان داده و اجازه ملاقات هم ندادند.
نمونه ديگر مجاهد شهيد رضا رستگار بود كه در جريان قتل عام سر به دار شد. پدرش فوت كرده و مادرش هم آشپز يك بيمارستاني بود و هربار كه براي ملاقات مي آمد بايد يك نفر آشپز پيدا مي كرد تا جايگزينش باشد تا او بتواند براي ملاقات رضا بيايد. لغو همين ملاقات ها نيز وسيله يي براي اعمال فشار بود.
همين آخوندهاي پليد كه اين روزها از فرط فلاكت براي مجاهدين دايه مهربان تر از مادر شده و بحث عواطف و خانواده و ... را مطرح مي كنند و در ياوه نامه هايشان مينويسند: «هيچ کدام از اعضاي [مجاهدين] حق ارتباط آزادانه با خانواده‌هايشان را ندارند و ...در قرن ارتباطات هيچ کدام از اعضا حق استفاده از تلفن و موبايل و اينترنت را ندارند.»
وقتي به خانواده ام زنگ زدم كه جوياي حالشان باشم, برادرم از شدت ناراحتي گريه مي كرد و خواهش مي كرد كه با او تماس نگيرم و مي گفت الان بلافاصله بعد از تماس تو, فشارها شروع مي شود و ديگر زندگي برايم تباه مي شود.
همين مأموران گشتاپوي آخوندي كه براي مجاهدين لغز «قرن ارتباطات» مي خوانند, موقع ترك اجباري اشرف توسط دولت دست نشانده شان در عراق مانع شدند كه ما موبايلها و ساير وسائل اينترنت و ارتباطيمان را به همراه بياوريم و در ليبرتي نيز مانع شدند كه با امكانات و پول خودمان همين وسائل ارتباطي را تهيه كنيم.
من بعد از آزادي از زندان و زماني كه امكان خروج از كشور برايم فراهم شد, به خانواده ام همانجا گفتم كه در پيروي از پيشواي عقيدتي ام امام حسين, قدم در اين راه گذاشته ام و براي سرنگوني رژيم ولايت سفياني خميني ميروم و اين انتخاب پاسخي به پيام «كل حي سالك سبيلي» پيامبر جاودان آزادي حسين (ع) است. و در رابطه با رژيم پليد آخوندي هم تأكيد كردم كه مرز خودشان را با رژيم حفظ كنند و هرگونه نزديكي با اين رژيم به مثابة رفتن در اردوي معاويه و يزيد است و هيچ ابهامي هم باقي نگذاشته بودم و حالا تحت هر شرايطي رو در روي ما قرار گرفته باشند, يا قرار داده شده باشند, فرقي نمي كند ما با «اَلَدُّالخصام» مردم ايران مرزسرخ عبور ناپذير داريم.
چرا كه سرنگوني اين رژيم و استقرار دولت آزادي در ايران زمين, وظيفه و مسئوليت ما مجاهدين است و لاغير.
براي همين جان بركف, دست از همه چيزمان شسته ايم تا همه چيز را براي خلق محبوبمان فراهم كنيم و در اين رابطه با احدي شوخي نداريم.
آخوندهاي ضدبشر, پاسداران ظلمت و تباهي و همين جانيان نجاستي كه مهر خيانت همكاري با دشمن بر پيشاني دارند بايستي بدانند كه سرانجامي جز محاكمه تك به تك آنها در دادگاههاي عادلانه و مردمي و رسيدگي به جناياتشان نخواهند داشت. و اين فرجام جانيان و خائناني است كه در دوران ايلغار خميني و پس مانده هايش, بجاي چنگ در چنگ شدن با دشمن ترين دشمن مردم ايران, در منتهاي ذلت و زبوني گريبان كساني را گرفته اند كه دامن محبت را براي رهايي خلقشان به خون رنگين ساخته اند.
 
محمدتقي صالح پور
بهمن93