بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ {1} وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ {2} وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ {3} قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ {4} النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ {5} إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ {6} وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ {7} وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ {8} قران سوره بروج
و سوگند به آسمان دارنده برجها/ و بهروز وعده دادهشده/ و به گواه و گواهيشده/ كشته شدند ياران حفرهها / آن آتش فروزان /گاهي كه ايشاناند بر آن نشستگان/ و آنانند بر آنچه به مؤمنان كنند گواهان / و از آنان انتقام گرفته نشد بهجز اينكه ايمان داشتند به خداي عزتمند و ستوده (آيات 1 تا 8 بروج)
مجاهد قهرمان جعفر بارجي... را اولين بار در پاييز 1360 در زندان وکيلآباد مشهد ديدم. وي از ميليشياهاي حرفهاي دانش آموزان مسلمان دبيرستان دانش و هنر مشهد بود... آن موقع دانش آموزي 16ساله بود و با جمع همرزمانش, مجاهدان شهيد محمدرضا صادقي, بهنام قهرمان و جعفر هاشمي كه در جريان قتل عام 67سر به دار شدند و چند تن ديگر, جمع پرشوري را تشكيل داده بودند... او از اعضاي تشكيلات زندان بود... بعد از ضربه تشكيلات داخل زندان ازجمله نفراتي بود كه با انگيزش و فهم و درک بالايي كه از موضوعات سياسي و ايدئولوژيكي داشت در راس اين جمع قرارگرفته بود ... بسيار از آموزشهاي تفسير قرآن و نهج البلاغه در زندان استقبال ميکرد...
در زندان با همين دوستانش و با برگزاري کلاسهاي ژيمناستيك و ورزش ... فضاي پرشوري را به وجود آورده بود... عاقبت بعد از آزادي از زندان بلافاصله با اولين پيک سازمان در سال 1365 به منطقه اعزام شد و در زمره رزمندگان ارتش آزاديبخش قرار گرفت ...
همچنين وي در ثبت خاطرات مجاهدين شهيدان قتلعام شده در سال 1367 در زندان مشهد... خيلي كار كرد و مايه گذاشت و بسياري از خاطرات آن شهداء از اطلاعاتي بود كه هنوز جعفر در ذهن و ضمير خودش حفظ كرده بود ...
بهطور خاص نسبت به شهادت همرزم آن دوران خود، شهيد بهنام قهرمان خيلي حساس بود و گزارش دقيقي از وضعيت شهادت وي و پدرش نوشته بود ... و ميگفت انشاء الله بدينصورت مقداري از دين خود را به وي ادا كرده باشم.
جعفر در دست نوشتهاي جريان دستگيري خود را اينطور تعريف ميکند:
«روز دهم شهريور 1360 در يكي از خيابانهاي سناباد مشهد من و بهنام مشغول انجام مأموريت شعارنويسي بوديم. شرايطي بود كه بسياري از ياران ما اعدام شده بودند و ما نميتوانستيم ساكت بنشينيم در همين حين توسط تعدادي از مزدوران کميتهاي محاصره شديم. بهنام گفت ياالله امان ندهيم و حسابشان را برسيم هردو جثه كوچك داشتيم و 16 سال بيشتر سن نداشتيم ولي با هم توانستيم يكي دو کميتهاي را كه هيكل درشتي هم داشتند حسابي گوشمالي دهيم و در اولين دور از آن صحنه خلاص شديم ولي چند قدم بعد در خيابان ديگر به تور مزدوران سپاه افتاده و دستگير شديم. وقتيکه ما را وارد بازداشتگاه سپاه كردند بهنام با همان احساس شرم انقلابيش گفت: بد شد ما نتوانستيم كارها را انجام دهيم و از اين موضع خيلي احساس بدهكاري ميکرد...»
در 19 فروردين 1390وقتي از رزم و شهادت قهرمانانه جعفر مطلع شدم البته خيلي به خود باليدم و از اينکه با هم در دفاع از اسطوره اشرف در دل مقاومت قهرمانانه مجاهدان در مقابل عنصر تسليم و ذلت و كشتار و قتل و سوزاندن و بي خانمان كردن مردم ايران و منطقه كه مزدوران خليفه ارتجاع آن را نمايندگي ميکردند, بيسلاح، فقط و فقط با عنصري از ايمان و باور به مقاومت ايستاديم ... و خلاصه هرچند كه با پرداخت بهاي آن از تن و جانمان ولي توانستيم آنچه بنيادگرايي و سركوب و قانون جنگل ولايتفقيه نام داشت را كه اتفاقاً زير سايههاي سياهِ بند و بست با مزدوران محلي همچون مالكي و مماشات گراني كه مجيزگوي وليفقيه ارتجاع شده بودند و برايش سلام وصلوات ميفرستادند همچون جك استراو و...ايستاده و مانع استمرار آن كشتار وحشيانه شويم، همان ايستادگي كه به کارزارهاي پرشكوه بزرگترين عمليات جابجايي و انتقال از اشرف به ليبرتي انجاميد و البته استمرار آن نبرد و پيام ايستادگي را ما در مردم منطقه و ميهنمان ديديم چيزي كه امروز بعد از گذشت 4سال در شكست طلسم ولايتفقيه در منطقه و برج و باروي آن در ذلت و گير افتادن در تله اتمي شاهديم و لبخند پيروزي مردم ايران و منطقه را امروز مي بينيم كه چگونه ميروند تا با همين مجاهدان ريش و ريشه و دودمان اين ننگ سياه تاريخي ارتجاع قرون را از اين منطقه پاك كنند و بيشك بهار پيروزي در ايرانزمين درراه است و نسيم آن را امروز در شكست سخت و عقبنشيني خليفه ارتجاع در مقابل پروژه ضد ملي اتمي ديديم و شاهد هستيم... به روح آن شهيد قهرمان درود ميفرستم و جوشش اين خونها تضمين ادامه اين نبرد پرشكوه است.
هادي جاهدنيا
فروردين 1394
وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ {1} وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ {2} وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ {3} قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ {4} النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ {5} إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ {6} وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ {7} وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ {8} قران سوره بروج
و سوگند به آسمان دارنده برجها/ و بهروز وعده دادهشده/ و به گواه و گواهيشده/ كشته شدند ياران حفرهها / آن آتش فروزان /گاهي كه ايشاناند بر آن نشستگان/ و آنانند بر آنچه به مؤمنان كنند گواهان / و از آنان انتقام گرفته نشد بهجز اينكه ايمان داشتند به خداي عزتمند و ستوده (آيات 1 تا 8 بروج)
مجاهد قهرمان جعفر بارجي... را اولين بار در پاييز 1360 در زندان وکيلآباد مشهد ديدم. وي از ميليشياهاي حرفهاي دانش آموزان مسلمان دبيرستان دانش و هنر مشهد بود... آن موقع دانش آموزي 16ساله بود و با جمع همرزمانش, مجاهدان شهيد محمدرضا صادقي, بهنام قهرمان و جعفر هاشمي كه در جريان قتل عام 67سر به دار شدند و چند تن ديگر, جمع پرشوري را تشكيل داده بودند... او از اعضاي تشكيلات زندان بود... بعد از ضربه تشكيلات داخل زندان ازجمله نفراتي بود كه با انگيزش و فهم و درک بالايي كه از موضوعات سياسي و ايدئولوژيكي داشت در راس اين جمع قرارگرفته بود ... بسيار از آموزشهاي تفسير قرآن و نهج البلاغه در زندان استقبال ميکرد...
در زندان با همين دوستانش و با برگزاري کلاسهاي ژيمناستيك و ورزش ... فضاي پرشوري را به وجود آورده بود... عاقبت بعد از آزادي از زندان بلافاصله با اولين پيک سازمان در سال 1365 به منطقه اعزام شد و در زمره رزمندگان ارتش آزاديبخش قرار گرفت ...
همچنين وي در ثبت خاطرات مجاهدين شهيدان قتلعام شده در سال 1367 در زندان مشهد... خيلي كار كرد و مايه گذاشت و بسياري از خاطرات آن شهداء از اطلاعاتي بود كه هنوز جعفر در ذهن و ضمير خودش حفظ كرده بود ...
بهطور خاص نسبت به شهادت همرزم آن دوران خود، شهيد بهنام قهرمان خيلي حساس بود و گزارش دقيقي از وضعيت شهادت وي و پدرش نوشته بود ... و ميگفت انشاء الله بدينصورت مقداري از دين خود را به وي ادا كرده باشم.
جعفر در دست نوشتهاي جريان دستگيري خود را اينطور تعريف ميکند:
«روز دهم شهريور 1360 در يكي از خيابانهاي سناباد مشهد من و بهنام مشغول انجام مأموريت شعارنويسي بوديم. شرايطي بود كه بسياري از ياران ما اعدام شده بودند و ما نميتوانستيم ساكت بنشينيم در همين حين توسط تعدادي از مزدوران کميتهاي محاصره شديم. بهنام گفت ياالله امان ندهيم و حسابشان را برسيم هردو جثه كوچك داشتيم و 16 سال بيشتر سن نداشتيم ولي با هم توانستيم يكي دو کميتهاي را كه هيكل درشتي هم داشتند حسابي گوشمالي دهيم و در اولين دور از آن صحنه خلاص شديم ولي چند قدم بعد در خيابان ديگر به تور مزدوران سپاه افتاده و دستگير شديم. وقتيکه ما را وارد بازداشتگاه سپاه كردند بهنام با همان احساس شرم انقلابيش گفت: بد شد ما نتوانستيم كارها را انجام دهيم و از اين موضع خيلي احساس بدهكاري ميکرد...»
در 19 فروردين 1390وقتي از رزم و شهادت قهرمانانه جعفر مطلع شدم البته خيلي به خود باليدم و از اينکه با هم در دفاع از اسطوره اشرف در دل مقاومت قهرمانانه مجاهدان در مقابل عنصر تسليم و ذلت و كشتار و قتل و سوزاندن و بي خانمان كردن مردم ايران و منطقه كه مزدوران خليفه ارتجاع آن را نمايندگي ميکردند, بيسلاح، فقط و فقط با عنصري از ايمان و باور به مقاومت ايستاديم ... و خلاصه هرچند كه با پرداخت بهاي آن از تن و جانمان ولي توانستيم آنچه بنيادگرايي و سركوب و قانون جنگل ولايتفقيه نام داشت را كه اتفاقاً زير سايههاي سياهِ بند و بست با مزدوران محلي همچون مالكي و مماشات گراني كه مجيزگوي وليفقيه ارتجاع شده بودند و برايش سلام وصلوات ميفرستادند همچون جك استراو و...ايستاده و مانع استمرار آن كشتار وحشيانه شويم، همان ايستادگي كه به کارزارهاي پرشكوه بزرگترين عمليات جابجايي و انتقال از اشرف به ليبرتي انجاميد و البته استمرار آن نبرد و پيام ايستادگي را ما در مردم منطقه و ميهنمان ديديم چيزي كه امروز بعد از گذشت 4سال در شكست طلسم ولايتفقيه در منطقه و برج و باروي آن در ذلت و گير افتادن در تله اتمي شاهديم و لبخند پيروزي مردم ايران و منطقه را امروز مي بينيم كه چگونه ميروند تا با همين مجاهدان ريش و ريشه و دودمان اين ننگ سياه تاريخي ارتجاع قرون را از اين منطقه پاك كنند و بيشك بهار پيروزي در ايرانزمين درراه است و نسيم آن را امروز در شكست سخت و عقبنشيني خليفه ارتجاع در مقابل پروژه ضد ملي اتمي ديديم و شاهد هستيم... به روح آن شهيد قهرمان درود ميفرستم و جوشش اين خونها تضمين ادامه اين نبرد پرشكوه است.
هادي جاهدنيا
فروردين 1394