۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

فـلـوتی از هزاره‌های ناگفته... ـ نسیم هامو

 با پیچش واژه‌یی در خلوت من
چیزی بگو!
حرفی بزن!

تو این تماشاخونه که
اشک زمینه و زمان،
تو دهلیز هزار توی حجم خبر
سخت شده دیدن جهان...
چیزی بگو
حرفی بزن
صدا شو با لحظه‌های هزاره‌های فکر من...

تـو این تماشاخونه که
سخت شده دیدن جهان
رؤیامونو باید نگهداری کنیم
فکرامونو طالع بیداری کنم
تازه بشم
واسه رسیدن به هم
واسه کتابای سفید بکر عشق
الفبای بیحد و اندازه بشم...

تـو این تماشاخونه که
سخت شده دیدن جهان
چیزی بگو!
فلوتی از گلوی آزادی بزن
از تـه عاشقانه‌های دل تنگ
صدا شو! با پیچش واژه‌یی قشنگ...
«ترانه‌های میهن تلخ» مونو
تکلمه‌یی شو روی شونه‌های هق هق خدا...

چیزی بگو!
نذار که پیچ و تاب واژه‌ها شدن
زبون خوب شعرا رو بسته کنه
نذار که این کهنه قبای نظم سرد
پاهای راه‌یان فکر تازه رو خسته کنه
بذار که واژه‌ی عبور از این شب عمیق
فلوتی از گلوی آزادی باشه
بذار که واژه‌ها به فکر زندگی باشن
بذار که بیحدّی فکر واژه‌ها
حجم صدای ما باشه
بذار که واژه‌ها برن آدما رو خبر کنن
دستای باد
چنگ بزنه تـو گیس صبح
فکری
لباشو وا کنه
چشمی
اله‌ههای آزادیمونو
پاسخ لحظه‌ی هزاره‌ها کنه... 
2اردیبهشت94