۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

انجمن نجات ايران :تاريخ:غریبه آشنا – ب. بهمنی

انجمن نجات ايران:

غریبه آشنا – ب. بهمنی

خاوران - قتل عام

خاوران - قتل عام

از دو پا فلج بود، اما با عصاهایش و با حرکت دادن آنها، طوری در زمین از دروازه نگهبانی میکرد کهگویی بالهایش را باز میکند. مثل یک عقاب در دروازه میایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا میگرفت… 

افسوس که در بهاران نخستین زندگی، چون غریبه در هوای غمگرفته و مهآلود میهن اسیر خیلی زود از نظرها ناپدید شد. اما شجاعت بیمانند او در نگاهبانی از دروازه آزادی و حراست از طاق بالا بلند عشق و مردم دوستی، به او دو بال بلند پرواز داد و نامش را جاودان کرد.

آن فروریخته گلهای پریشان در باد
کز میجام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمهشب مستان باد! 
تا نگویند که از یاد فراموشانند
15مرداد سال 1367 در میان 30هزار قهرمان سربهدار هنرمند نوجوان مجاهد خلق، محسن محمد باقر، نیز قرار داشت. رژیم ضدبشری خمینی، او را که نوجوان و از دو پا هم فلج بود، با سنگدلی و شقاوت تمام به جوخه اعدام سپرد تا ضعف و زبونی و ناتوانی خود در برابر اراده مستحکم مجاهد خلق را به نمایش بگذارد.

محسن محمد باقر از همان اوان کودکی دلبسته و سرشار از هنر بود. با وجود سن کم در دوبله به فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان نقش داشت و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز بازی کرد. در دهه پنجاه در فیلم سینمایی ”غریبه و مه ”، نقش یک بچهفلج را با هنرمندی بینظیر به نمایش گذاشت.

محسن پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به صفوف هواداران پرشور مجاهدین پیوست و در برابر اقدامات هنرستیز رژیم آخوندی دست به اعتراض زد. فعالیت و مقاومت او در برابر یورش افسارگسیخته ارتجاع به آزادی، سرانجام سبب دستگیری و زندانی شدن او گردید. اما در زندان مخوف گوهر دشت، در دل سالهای سیاه دهه 60، چون گوهری درخشان، درخشید. همرزمانش در زندان میگفتند، او از پرشورترین زندانیان مجاهد خلق بود و روحیهای بشاش داشت، بهنحوی که در برنامهها و مراسم جمعی در زندان بهطور فعال و پرشور وارد میشد. او با این کار از یکسو روحیه همه زندانیان را به اوج میبرد و از سوی دیگر خشم حیوانی پاسداران و دژخیمان زندان را هر چه بیشتر برمیانگیخت. محسن بهخصوص با تجربه و دانشی که در زمینه تئاتر و نمایش داشت، همیشه در تولید نمایشنامههایی که در زندان بهطور مخفیانه نوشته و اجرا میشد، دست داشت و از این طریق کمکهای بسیار مؤثری به زندانیان مقاوم میکرد. وقتی هم اقدامات او برای شکنجهگران برملا میشد، جسورانه در برابر دژخیمان خمینی میایستاد و از مواضع خود دفاع میکرد. یکی دیگر از همزنجیرانش درباره او نوشته بود:
«… محسن بهراستی کوهی از اراده و عشق بود. هیچوقت دیده نشد که ذرهیی در مقابل پاسداران کوتاه آمده باشد. اگر کسی او را نمیشناخت، نمیتوانست باور کند که پاهایش فلج است. خودش میگفت: ”میدانی چرا در بازی فوتبال ستاره تیم هستم؟ برای اینکه من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم ”».

در سال 67هنگامی که قتلعام زندانیان شروع شد، محسن پرشورتر و جسورتر از هر زمان دیگر ظاهر شد.

در چنین فضایی اندوهناک، او باز هم بهدنبال شادی و شادمانی و بالا بردن روحیهها است. چرا که آن را ابزاری برای جنگ بیشتر با دژخیمان میبیند. به همین خاطر مرتباً شعر میخواند و پاسدارها را به سخره میگرفت و آنها را در حضور خودشان دست میانداخت و آنگاه بلندبلند میخندید و زندانیان را میخنداند.

در واپسین ساعتهای:
«من حساب همه چیز را کردهام. اگر خواستند مرا دار بزنند اول یک پشتک میزنم و بعد با عصایم میکوبم توی سر ”جواد ششانگشتی ”بعد میروم بالای دار…» 

محسن محمد باقر، اینک نه «غریبهای در مه»، بلکه آشنای خندان در روزهای آفتابی و گرمابخش مقاومت است. اینک او در وجود مجاهدین، این فرزندان رشید مردم ایران؛ و در وجود تکتک جوانان و پسران و دختران ایرانزمین، نمایان است… 

… گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سر باغ
سرخ گلهای بهاری همه بیهوشانند
باز در مقدم خونین تو، ای روح بهار! 
بیشه در بیشه، درختان، همه آغوشانند.