۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

انجمن نجات ایران .سينا دشتي: آنكه گفت نه!

انجمن نجات ایران
چهار سال قبل يك فاشيست نروژى بنا به روايت هاي رسمى به تنهائى محله ى ساختمان هاى دولتي نروژ را منفجر كرد و بعد از انفجار به يك جزيره در نزديكهاى اسلو رفت و بيش از شصت نفر را قبل از تسليم كردن خودش به پليس به قتل رسانيد. اكثر قربانيان اين جنايت، از نوجوانان عضو حزب سوسيال دموكرات نروژ بودند. اين فاشيست جنايتكار در دادگاه اعلام كرد كه قصد او از اين كشتار وحشيانه، محروم كردن حزب سوسيال دموكرات نروژ از كادر هاى رهبرى كننده در آينده، بود و ضربه ى او به حزب مزبور تا سالهاى بسيار طولانى اين حزب را در محاق فرو خواهد برد. آينده نشان خواهد داد كه محاسبه ى شيطانى اين موجود منفور تا چه حد به وقوع خواهد پيوست.
اما منظور و انگيزه ى اين نگارش، احساسى بود كه خواندن مقاله ى پر شورى در مورد مجاهد شهيد "هرمز عابدى باخدا" در من ايجادشد، يكدفعه به تابستان سال شصت رفتم.
نه اينكه به قياس شهيدان ميليشا ى سال ٦٠ با  نوجوانان  قتل عام نروژ دست بزنم، نيازى نيست، زندگى هاى جوان و پرشورى در آغاز دوره ى پربار پرپر شد، هر زخمى به بدن بشريت در هر جاى اين زمين، زخمى به تك تك انسانهاىي است كه به بشريت به عنوان يك تن واحد نگاه ميكنند، در عمق هر فاجعه، زخم مطلقى بر تن نسبيت هر فردى كه عزادار ميشود مى نشيند. قصدم بيشتر توضيح هدف ضد بشرى اين جنايات است.
خمينى ضد بشر و تمامى آمران و عاملان رژيم او خواستند و تلاش كردند كه ريشه ى مجاهدين را از خاك ايران در آورند، اين جنبش را از تاريخ ايران محو كنند و نامش را از آينده ى اين كشور حذف كنند. اگر جنايتكار نروژى تنها در يك روز  بيش از شصت نفر را كشت و الان در زندان، منفور و ملعون تاريخ و مردم نروژ شده است، اما جنايتكاران خمينى تنها در "چند روز بيش از هزاران نفر" را كشتند و هنوز بر زين قدرت سوار هستند. از حمايت و شراكت هم شرقى و هم غربى برخوردار بوده و هستند. يكى به خودش "اصلاح طلب "ميگويد، ديگرى "دلواپس" و سومى منتظر تكرار "دوران غارت و سازندگى شماره ى ٢"
مجاهدين اما توسط "امام ضد امپرياليست" قتل عام شدند، رييس جمهور برنده ى جايزه صلح نوبل ميخواهد از ايشان اثرى نباشد و رييس جمهور برنده ى جايزه ى جنگ نوبل انها را بمباران كرد، نخست وزير حزب كارگر دولت فخيمه انها را در ليست گذاشت و نخست وزير محافظه كار به خدا و پيغمبر و جبه ى ملوكانه قسم ميخورد كه كارى به انها نداشته باشد! دولت شريف سوئد كه در پشت هر سايه اي در درياى خودش زيردريايى روس را ميبيند و ميلرزد و بر پوتين لعنت ميفرستد، به همان روس و پوتين در نزديكى با ملايان اقتدا ميكند، آلمان از چين و روسيه عصبانى است كه بازارهايشان را جنس آلمانى پر نميكنند و روسيه از دخالت المان در اوكرايين، بسيار دلخور است، اما در ميهمانى آخوند فقيه همه ياران گرمابه و گلستان و دست در گردن هم ديگر به مغازله و معامله و مراوده مشغول،
ابر قدرتهاى جهان در زير "پنجره ى  خانه ى پدرى" فقيه به چشم چرانى افتاده اند تا لقمه نان مردم را از سفره بربايند و آنقدر قرارداد امضاء كنند تا قرارداد دانشان و از اين حرفها ...

اما چرا انها كه نه گفتند و بهايى دادند كه هنوز تن آدم از شنيدنش به خود ميلرزد، چرا مجاهدين ماندند؟ چرا نه تنها نابود نشدند و فراموش نشدند، هنوز اولين استغاثه ى رژيم دوباره در ليست سياه گذاشتن مجاهدين است كه اين بار از زبان بروجردى در ميايد و چه كسى است كه نداند كه بخش محرمانه ى مذاكرات وين و ژنو هم  حتما فصلى در مورد مجاهدين دارد، اين كه حضرات تا كجا با رژيم راه آمده اند، مورد سئوال نيست، اگر جائى كم گذاشته اند ديگر نميتوانستند بيشتر با ملا هم خط و هم مسير باشند.
چرا سيرك بى بى سى بوزينه هاى ساواك و ساواما را روى كرسى مينشاند تا جاى دوست و دشمن نشان بدهند؟
چرا ترجيع بند عدم حمله به توافق اتمى از منبر راديو فردا و راديوى نماز جمعه يكى است؟ اشتباه نوشتم؟ نه! دوباره بخوانيد، مگر فرقى بينشان هست؟
و باز هم چرا اين سازمان زير اين همه فشار له و لورده نشده كه هيچ، باز هم افق هاى فكرى، سياسى و ايدئولوژيكى را در مقابل ديدگان ميگشايد كه هر كدام از آنها براى جهانى، منبعى از ايده هاى جديد است! زنان در رهبرى سياسى و تشكيلاتى و بعد در رهبرى نظامى محض و الان در پيكر يك شوراى مركزى سازمانى با نيم قرن تجربه مبارزاتى!
مجموعه ى يگانه اى كه در وانفساى زن ستيزى بنيادگرائى مذهبى، مثل باد بهار "مفرح ذات است و ممد حيات"

وقتى مجاهدين را در سال ٢٠٠٣ بمباران كردند و سلاح هايشان را گرفتند و محاصره كردند و محبوسشان نگاه داشتند، جهانى نميدانست  اشرف كجاست و الان وضعيت چيست؟ وزرا و مسئولين سابق دولت در مقابل كاخ سفيد به نفع اين سازمان و در اعتراض به وزارت خارجه ى خودشان، صف ميكشند و سرمايه ى سياسى خود را در حساب اعتبار اين سازمان ميگذارند و روز به روز هم در مواضعشان، جدى تر و جانانه تر عمل ميكنند؟
چگونه ميشود هموطنانى كه در غربت بورژوازى جهانى، كه عالم خودپرستى و خودخواهى و منفعت پرستى است، سال به سال بيشتر از قبل از جيب و سفره و خانه و كاشانه، ميزنند تا از سيماى آزادى حمايت كنند و نه يكبار و نه دوبار و نه سه بار بلكه تاكنون ١٩ بار و چرا جوانانى كه نه در ايران چشم به دنيا گشوده اند و حتى بعضى هايشان فارسى را با لهجه ى هلندى و المانى و سوئدى و .. صحبت ميكنند، در عشق به ميهن نديده سر از پا نميشناسند و با فعاليت و شور و شوقشان، هر ناظرى را به تحسين بر مى انگيزند؟
چرا در داخل ايران، حكومت لايحه از مجلس ميكذراند كه كمك مالى به "ضد انقلاب" عين شركت فعال در "تروريسم" است و مجازات آن برابر عمل نظامى است ولي باز هم زندانى در دست رژيم از جيره ى يكماه زندان خودش ميزند و اعلام ميكند كه "بيا، بيا، بيا "؟
چرا سازمانى كه سلاحى را در قلب آرم خودش جا داده است، از سلاح دست ميكشد تا مبارزه اش را راديكال تر و عميق تر پيش ببرد و در اين راه از هيچ مانع و مشكلى نمى هراسد؟
چرا معلمان در اعتراض به حكومت ميگويند ديگر مثل سال ٦٧ نميتوانيد هزاران نفر را اعدام كنيد و انتظار در رفتن از مكافات را داشته باشيد!
چرا و چرا هاى ديگر و من جوابى ندارم جز اينكه هركس براى جواب به قلب و ذهن خودش رجوع كند و اسرار دل را بجويد كه من چه هستم كه چه بگويم؟ جوابى كه يافتم و با شما در ميان ميگذارم را از مولوى يافتم و مينويسم در داستان نجات موسى از قتل عام كودكان و جوانان به دست فرعون:
"دست شد بالاى دست اين تا كجا
تا به يزدان اليه المنتهى
چون رسيد اينجا بيانم سرنهاد
محوشد والله اعلم بالرشاد
حيله ها و چاره ها گر اژدهاست
پيش الا الله آنها جمله لا ست"
آرى رمز ماندگارى اين مقاومت گفتن "لا" "نه" به فرعون خمينى و بارگاه ساحران و جادوگران اين نظام بوده است، مرز بندى با هر چه نشانى از خمينى داشته است، يعنى نظام مبتنى بر غصب حاكميت مردم ايران بر سرنوشت خودشان، نظام ضد بشرى فقاهتى، مجاهدين همواره به مردم خود با صداقت رفتار كردند و درياى توطئه ها را با فداى بيكران مستمر گشودند.
در همه جاى اين زمين زيبا، خون عاشقان به آزادى و برابرى به خاك ريخته است، فداكارى و شجاعت كم نبوده است اما در اين دوران، يك رهبرى بوده است كه از قبل فدا و صداقت خود و يارانش در ايجاد يك بديل قوى و معتبر سياسى موفق شده است. نتوانستند نابودش كنند چون كه نابودشدنى نيست. نتوانستند چون "نه " را در سى خرداد و در فروغ جاويدان گفت و سر از وفاى به عهد باز نگرداند. من اينقدر فهميدم:
"آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت
او بخفت  و بخت و اقبالش نخفت"