مقاومت و مبارزه اجتماعی از وقتی شروع میشود که در جامعه اشتراکی اولیه طبقات شکل میگیرد
باافرایش تولید، و تولید کالایی درجامعه بشری، عده ای زورگو با سرنیزه و نیروی نظامی و قلدری، تصمیم میگرند که خودشان
باافرایش تولید، و تولید کالایی درجامعه بشری، عده ای زورگو با سرنیزه و نیروی نظامی و قلدری، تصمیم میگرند که خودشان
کار
نکنند و قسمتی از دسترنج محرومان و زحمتکشان را دراختیار خود بگیرندوبه استثمار آنها
بپردازند. ازاین تاریخ ، مبارزه انسان با انسان شکل میگرد، جامعه به دو طبقه حاکم و محکوم تقسیم میشود. اعتراضات محکومان
علیه حاکمان مستبد در ابتدا به شکل خود بخودی
وشورش بردگان آغاز میشود ، ولی کم کم این مبارزه، صاحب آرمان وایدئولوژی و سازمان
کار و تشکیلات و قانونمند میگردد. مبارزینی که تشکیلات منسجمی دارند همواره خودشان
را بی چشمداشت خادم خلق میداننداز همه چیز خود برای رهایی توده های مردم میگذرند .
طبقه
حاکم برای تضعیف صفوف مبارزات محکومان تلاش میکنند که عده ای از حلقه ضعیف ها و آنهایی
که تاب تحمل سختیهای مبارزه را ندارند را با
زور و یا با پول از مبارزه جدا کرده و حتی الامکان به خدمت دستگاه سرکوب خودش قرار
بدهد . از این تاریخ به بعد تاریخ بشری با
پدیده ای به نام «خائن» روبرو میشود.
خائن کسی است که آگاهانه صف خلق را ترک کرده و به
خاطر منافع فردی و طبقاتی خود در صف ضد خلق و حاکمان قرار میگیرد .« می شود
به صف مقاومت نپیوست. می شود برای پیروزی آنان که پیروزی خلق است، حتی دعای خیر هم
نکرد و اصلاً آن را باور نکرد. می شود با اهداف آنها مخالف بود و یا حتی استراتژی اشان
را قبول نداشت؛ اما اگر به جای پرداختن به رژیمی که در حاکمیت است و با استفاده از
قدرت و ثروت مردم آنها را به زنجیر کشیده و روزمره و نقداً تسمه از گردۀ زنان و مردان وطن می کشد،
با هر بهانه ای نیروی مقاومت را نشانه گرفت، هیچ معنائی به جز نزدیک شدن به رژیم حاکم
سرکوبگر ندارد. این از اصول ابتدائی و عام دیالکتیک بوده وبا هیچ توجیهی نمی توان از
آن گریخت. »
اسماعیل
محدث: مقاومت استعارۀ زندگی
تلاش
برای بهبود زندگی خود و دیگران احتمالاً غریزه ای است که انسان با آن به دنیا می آید.
انسان،
موجود
اجتماعی، همیشه سعی کرده است تا زندگی و محیطی که در آن زندگی می کند را با کمک بقیه
سازمان دهی کرده و با عقل و درایت مقدمات رسیدن به ترقی و خوشبختی را فراهم کند. علمی
که از ارادۀ مردم یک محیط برای ادارۀ آن زائیده شد، بعدها سیاست
نام گرفت. در مقابلِ عموم مردم که عمدتاً برای رفاه و سعادت خود و خانواده اشان کار
و تلاش میکنند، عده ای نیز هدفشان تصاحب حاصل کار بقیه است. این معنای ابتدائی بی عدالتی
است. کسانی که برعلیه بی عدالتی دست روی دست نمی گذارند و برعلیه آن می شورند، مبارز
خوانده می شوند. زمانیکه دسته ای با ابزارهای مختلف و با خشونت اساساً حق ادارۀ امور را از جمع و جمهور
مردم به منظور کسب منافع شخصی سلب می کنند، مبارزه ای نابرابر بین طبقه حاکم و گروهی
شورشی و از خودگذشته درمی گیرد. اسم این مبارزه را می توان مقاومت گذاشت و منظور از
شورش، معنای نجیب مقابله با بی عدالتی است. اعضاء مقاومت در قدم اول به خاطر اعادۀ حیثیت انسان پا به میدان
می گذارند. اگرچه پیروزی می تواند در ذات هر مبارزه ای وجود داشته باشد، اما اعضاء
مقاومت جنگ با سیستم حاکم سرکوبگر را در وحلۀ اول حق و وظیفۀ خود تلقی کرده و به آن می
پردازند. برای اعضاء مقاومت هنگامیکه پا به میدان نبرد می گذارند مقاومت برعلیه بی
عدالتی عین زندگی است. این طرز فکر می تواند برای افرادی که تا این حد احساس مسئولیت
نمی کنند، خیلی قابل فهم نباشد، اما برای تودۀ مردم که هدف درجه اول بی
عدالتی حکومت می باشند و آن را روی پوستشان حس می کنند، امری بسیار روشن است.
افرادی
که روزی در میان اعضاء مقاومت بوده و حتی حاضر بودند جانشان را در راه آرمانشان و خوشبختی
مردم فدا کنند، اما بعداً از صف مبارزه خارج شدند، زیر فشار طاقت فرسای شانه خالی کردن
از وظیفه، مدعی همرزمان سابقشان شده و برای تبرئۀ خودشان، استراتژی و رهبری
مقاومت را به زیر علامت سؤال برده و او را دلیل بریدگی اشان از مبارزه معرفی می کنند.
این افراد عمدتاً تاب کشیدن بار مبارزه، در شرایط به واقع طاقت فرسا را نیاورده و به
خصوص زمانی که مبارزه طولانی شود از مبارزه خسته می شوند و شاید حتی بدون اینکه خودشان
متوجه شوند کم کم انگیزۀ شورش در برابر رژیم سرکوبگر حاکم را
در عمل از دست می دهند. برخی در این راه تا آنجا پیش می روند که با جواز "مبارزِ
ضدرژیم"، مبارزه ای که عمدتاً مربوط به گذشته ای است که دیگر قبولش ندارند، قسمت
بیشتری از هم شان را مصرف "مبارزه" برعلیه همرزمان سابقشان می کنند. رژیم
حاکم سرکوبگر را رها کرده و با کسانیکه با این رژیم سرجنگ دارند "مبارزه"
می کنند. این افراد با استراتژی و تاکیک و فرهنگ و خلاصه با همه چیز مقاومت سر جنگ
دارند و اسم این را "انتقاد" می گذارند. از آنجائی که نمی شود ادعای ضد رژیم
بودن را با برخورد شاخ به شاخ با اپوزیسیون اصلی آن یکجا با هم جمع زد، توجیهات من
درآوردی اساساً ذهن این افراد را تماماً احاطه می کند. هیچ مبارز و هیچ نیروی مبارزی
وجود ندارد که از اشتباه به دور باشد، اما این افراد ایرادهای بنی اسرائیلی را پیراهن
عثمان می کند و با آن به "جنگ مقدس" بر علیه نیروهای مقاومت می روند. مخالفتهای
این افراد با دیکتاتوری حاکم سرکوبگر، برگ درخت انجیری است که می خواهد "مبارزه"
با نیروهای مقاومت را ناشیانه توجیه کند. این افراد چه بخواهند چه نخواهند ثقل وجودی
اشان نقل مکان کرده است و روایتشان از مقاومت روده درازی در مورد گذشته ای است که دیگر
قبولش ندارند و می خواهند از آن انتقام بگیرند.
سبک
و سیاق خود حکومت مستبد حاکم، با تمام حرامزادگی اش، در مجموع از روشنترین موضوعات
مبحث مقاومت می باشد. او در ابتدای حاکمیتش هر گونه آزادی را از میان بر می دارد و
در قدم بعدی کمر به از میان برداشتن تمام کسانی که در مقابلش بایستند می بندد. رژیم
حاکم با عطف به خاستگاه دستگاه نظری اش هر چه را که به منافعش ضرر برساند با قاطعیت
نابود می کند. مقاومت در مقابل این رژیم حق طبیعی انسان محسوب شده که اندیشمندان بسیاری
آن را منسجم تدوین کرده و ارائه داده اند. رژیم حاکم سرکوبگر هرگز توان درهم شکستن
مقاومت را ندارد، چرا که مقاومت با مردم و مشکلاتشان رابطه ای ریشه ای دارد و مقاومت
اساساً از خود مردم نشأت می گیرد و با آنان رابطه ای ارگانیک دارد. از میان برداشتن
رژیم حاکم سرکوبگر هدف اولیه و اصلی مقاومت می باشد. لغز خواندن رژیم حاکم برای نیروی
مقاومت بسیار طبیعی است و زمانی اوج می گیرد که رژیم در شکست دادن مقاومت به مشکلات
جدی برسد. شیطان سازی مقاومت از طرف رژیم حاکم و از طرف کسانی که در هر حال خودشان
بیشتر در جنگ با مقاومت فعال نگاه می دارند، البته بی ضرر نیست، اما نهایتاً روی مردمی
که روزمره سیاست رژیم را تجربه می کنند بی اثر می باشد. شیطان سازی مقاومت در انظار
مردم، دست آخر نشانه ضعف رژیم حاکم و قدرت نیروهای مقاومت تلقی می شود.
اعضاء
مقاومت برای پیوستن به مبارزه فقط از جانشان نمی گذرند. آنها مجبور می شوند که برای
ادامۀ مبارزه از خانه و از زندگی
عادی و به خصوص از خانوادۀ خود بگذرند. به همین دلیل تنها عده
ای به صف اول مقاومت روی می آورند، اگرچه در کُنه بسیاری از مردم میل به مبارزه بر
علیه رژیم حاکم سرکوبگر، حتی به طور غریزی وجود دارد. چون گذشتن از خانواده و از همسر،
به خصوص گذشتن از فرزندان خردسال ساده نیست، رژیم حاکم سرکوبگر فکر می کند که می تواند
از قهرمانانی که موضوع بسیار پیچیدۀ گذشتن از عزیزانشان به خاطر مبارزه
را، گاهاً با رنج زیاد، حل کرده اند سوء استفاده کند و آنها را به بی احساسی و بی عاطفگی
متهم کند. رژیم سرکوبگر که با خصلت تنفر از آزادی به حکومت مستبدش ادامه می دهد، توان
درکِ ازخودگذشتگی نیروهای مقاومت را که اساساً از عشق به آزادی نشأت می گیرد را ندارد.
اصالت این عشق که در نوشته های کوتاه و بلند مبارزین و در وصیت نامه های بسیاری از
شهدا بیان شده است، از بین رفتنی نیست و در اذهان تودۀ مردم زیر ستم جا می افتد.
شیطان سازی نیروهای مقاومت و متهم کردن آنها به بی احساسی بیش از آن که بر روی مردم
اثر بگذارد به حجم تبلیغات رژیم اضافه می کند و دل مزدورانشان را برای توجیه این همه
جنایت خوش می کند.
در
مقاومت مردم ایتالیا که پس از اعلام آتش بس 8 سپتامبر 1943 با نیروهای متفقین در تمام
این کشور به خصوص در شمال آن شیوع پیدا کرد، بسیاری از جوانان و نوجوانان با شوق پاک
این دورۀ سنی و بسیاری از سالمندان
با پختگی پا به میدان مبارزه برای آزادی وطن گذاشتند. بسیاری از پدران خانواده اشان
را رها کردند و از آن ها خواستند تا بتوانند به جای تلاش برای معیشت آنان به مبارزه
برای سربلندی و خوشبختی همه مردم ایتالیا و مام وطن بپردازند. نیروهای مقاومت ایتالیا
با الهام از مذهب و یا از عدالتخواهی سوسیالیست برای آزادی کشورشان، با قبول فدای جانشان
و ترک تلخ خانواده، به مقاومت پیوستند. جمله عیسی مسیح "هر کس که پدر و مادرش
را از من بیشتر دوست بدارد لایق من نیست" در عمق فرهنگ مردم ایتالیا جا گرفته
بود و حتی کمونیستها نیز از آن الهام می گرفتند. لغزخوانی فاشیستهای ایتالیا برعلیه
نیروهای مقاومت که اتفاقاً آنها را به تروریسم و بی عاطفگی متهم می کردند گوشهای مردم
را پر می کرد، اما تودۀ مردم عمل پارنیزانهای ایتالیا به خوبی
درک می کردند و در پشت جبهه هر کس بنا بر بضاعتش به آنها، گاهاً به قیمت جان، کمک می
کرد. استقبال فراگیر مردمی از نیروهای مقاومت در ایتالیا بخش مهمی از فرهنگ پرشور این
آب و خاک محسوب می شود. در مقابل شیطان سازی جنون آمیز فاشیستها حتی متفکر زبده و شناخته
شده ای ماند آنتونیو گرامشی می بایست از زندان برای مادرش بنویسد که "من یک زندانی
سیاسی هستم که به خاطر عقایدم در زندان می باشم و این راه را خودم انتخاب کردم. برای
ادامه این راه نه تنها زندان را می پذیرم، بلکه از دادن جانم نیز ابا ندارم. مادر عزیزم،
نمی دونی چقدر دلم می خواست در آغوشت بگیرم و به خاطر دردی از هجران من می کشی دلداریت
بدهم؛ اما باور کن به جز انتخاب این راه، چارۀ دیگری برای حفظ عزت و حیثیتم
وجود نداشت". الچیده چروی دهقان شوریده ای که تمام زندگی اش را در اختیار مبارزه
برای آزادی ایتالیا گذاشت و هفت پسرش در این راه به خاک افتادند می گفت: "فکر
نکنید که ما کورکورانه قدم در این راه گذاشتیم، یا نمی فهمیدیم چه کار می کنیم. من
و پسرانم همیشه هدف روشن و مشخص داشتیم".
می
شود به صف مقاومت نپیوست. می شود برای پیروزی آنان که پیروزی خلق است، حتی دعای خیر
هم نکرد و اصلاً آن را باور نکرد. می شود با اهداف آنها مخالف بود و یا حتی استراتژی
اشان را قبول نداشت؛ اما اگر به جای پرداختن به رژیمی که در حاکمیت است و با استفاده
از قدرت و ثروت مردم آنها را به زنجیر کشیده و روزمره و نقداً تسمه از گردۀ زنان و مردان وطن می کشد،
با هر بهانه ای نیروی مقاومت را نشانه گرفت، هیچ معنائی به جز نزدیک شدن به رژیم حاکم
سرکوبگر ندارد. این از اصول ابتدائی و عام دیالکتیک بوده وبا هیچ توجیهی نمی توان از
آن گریخت.