۱۳۹۹ اردیبهشت ۶, شنبه

استادان وستاره گان اسمان هنرو موسیقی ، استاد بیژن ترقی ترانه سرای شعر برگ خزان واستاد یاحقی نوازنده ویلن وآهنگ ساز این ترانه




 استادان وستاره گان اسمان هنرو موسیقی ، استاد بیژن ترقی ترانه سرای شعر برگ خزان واستاد یاحقی  نوازنده ویلن وآهنگ ساز این ترانه 

استاد بیژن ترقی درباره ی شعر برگ خزان می نویسد


سرنوشت این بود که خواننده ی “برگ خزان” گرفتار “بیداد زمان” شود و از باغ هنر ایران گلی دیگر کم شود تا ما بمانیم و ببینیم که “هیچستان” بیشتر خودنمایی می کند و شکوفاتر می شود …
غمگینم تنها می خواهم به سرعت داستان نوشتن ترانه ی “برگ خزان ( بیداد زمان )” را از کتاب خاطرات شادروان استاد بزرگ بیژن ترقی بنویسم و بعد باز اگر دلی بود از کتابهای دیگر اگر چیزی پیدا کردم خواهم نوشت .
استاد بیژن ترقی درباره ی “برگ خزان” می نویسد :
جوان بودیم و سرشار از شور و شوق و سرمستی ، طبیعت و رنگ آمیزی های مسحورکننده ی آن به چشم ما که در آسمان شعر و موسیقی در پرواز بودیم ، طراوت و حلاوت دیگری داشت . نغمات شور آفرین ساز ِ پرویز – یاحقی – با تار و پود وجود و جان پر التهاب من چنان در هم آمیخته و دست به گردن بود که تا نغمه ای از گلوی ساز او بر می خواست ، نوایش در سراسر وجود من طوفانی برپاکرده و بازتاب آن کلماتی بود که از سرچشمه ی ذوق و احساسم جاری می شد . همزمان با سرودن ترانه های “می زده” ، “به زمانی که محبت” ، “سراب آرزو” که شور و حالی در دل و جان مشتاقان و شیفتگان موسیقی برپاکرده بود ، در یک روز پاییزی ، در مسیری که برگ های زرد خزانی از آسمان فرو می ریخت و منظری بس بدیع و تماشایی را در فراروی ما گسترده بود ، در حالی که دوست هنرمندم مشغول خواندن آهنگ جدیدش بود و برف پاک کن ماشین ، دانه های متبلور باران را به یک سو می زد ، یکی از برگ های خزان زده بر شیشه ی ماشین نشست و برف پاک کن ماشین گویی سر و صورت او را در زیر باران پاییز شتشو می داد .
طبع حساس و چشمان جستجوگری که در آسمان و زمین به دنبال دستیابی مضمونی فراخور آن آهنگ بود ، چشم از آن برگ خزان دیده برنگرفت و به مَآل ِ حال ِ و سرانجام زندگی مخلوقات و پدیده های زمینی می اندیشید ، چرا که سرنوشت آن برگ خزان دیده ، درست به زندگی ما انسان ها می مانست . شاعر بعد از دقت در کم و کیف این اندیشه ها ، رفته رفته با برگ زرد پاییزی هم سخن می شود که :
ای برگ ستمدیده ی پاییزی / آخِر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی / دلداده و مدهوش گلی بودی
پیش از نوشتن ترانه ی برگ خزان ابتدا نوشته ی دوست هنرمندم منوچهر همایون پور را به عنوان مقدمه بر این ترانه نگاه می کنیم ، سپس ترانه ی آن را :
برگ خزان ( بیداد زمان )
“فصل پاییز است ، برگ های زرد پاییز چرخ زنان از شاخه ها فرو می ریزند و زیر پای رهگذران ، راه ِ دیار نیستی می گیرند . از آنجا که شاعر نازک اندیش و حساس با هر آنچه ، در گرداگرد وجودش ، به چشم می آید در ارتباط و گفت و شنود است ، همه ی این شد آمدن ها برای او معنی و مفهوم خاصی دارد ، این تبدّل و تغیّر را که یکی از اساسی ترین عوامل و مسایل جهان هستی است با چشم و دیدی زیباشناسانه ، عبرت آموز ، عمیق و عارفانه می نگرد . افتادن برگی برای او مساله ساز است . او شاعر است و گذشته از آن که شعوری هنرمندانه دارد احتمالا در این روز و روزگار ، در بند ِ عشق است و زندانی ِ فراق ، این جدایی برای او چونان جدا شدن برگ پاییزی همسنگ ِ مرگ و نیستی است . “زندگی بی دوست جان فرسودن است”
منوچهر همایون پور – ۱۳۷۱
ترانه ی برگ خزان ( بیداد زمان )
به رهی دیدم برگ خزان / پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان / در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی / آخر تو زگلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی / دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا ، دلداده ی رسوا / گویَمَت چرا فِسرده ام
در گل نه صفایی / نه بوی وفایی
جز ستم ز وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم / در ره ِ او من ، جان بفشاندم
تا شد نوگل ِ گلشن و زیب ِ چمن
رفت آن گل ِ من از دست / به خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ِ ستم / وین پیکر ِ بی جان
ای تازه گل ِ گلشن / پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رَهی / پژمرده و لرزان
سپس برگ خزان زده به سخن می آید که :
ای عاشق شیدا / دلداده ی رسوا / گویَمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی / نه بوی وفایی / جز ستم ز وی نبرده ام
رفت آن گل ِ من از دست / به خار و خسی پیوست
که این بحث و گفتگو به طور کلی ، زبان حال و پرورده ی ذهن شاعر است که با زبان سمبلیک بیان شده ، از آنجا که آهنگ این ترانه یکی از شاهکارهای هنری عصر حاضر و مضمون شعر آن کاری ابداعی و نوظهور بود ، از چنان شهرتی برخوردار شد که به نظر هنردوستان یکی از ترانه های فراموش نشدنی این قرن است .

یاحقی و ترقی چگونه آهنگ «برگ خزان» را ساختند
میلاد کیایی نوازنده پیشکسوت سنتور با بیان خاطره‌ای از چگونه ساخته شدن قطعه موسیقی ماندگار «برگ خزان» گفت.کیایی با بیان اینکه این خاطره حدود 25 سال پیش برایش تعریف شده است‌، اظهار کرد: زنده یادان پرویز یاحقی و بیژن ترقی که از هنرمندان بسیار مهم این کشور بودند با هم دوستی دیرینی داشتند. یک روز وقتی در جمعی نشسته بودیم آنها تعریف کردند چه شد که «برگ خزان» را ساختند.این نوازنده پیشکسوت ادامه داد: یک روز غروب با بیژن ترقی و یاحقی به یکی از روستاهای خارج از تهران می‌رفتند. یاحقی در حال رانندگی بود و ترقی کنار او نشسته بود. در آن لحظه بادی می‌وزد و برگ خشکی از درخت می‌افتد و به برف پاک‌کن ماشین گیر می‌کند.او افزود: صدای خش خش برگ زیر باران پاییزی شعری را به ذهن بیژن ترقی می‌آورد و ترقی در همان حال زمزمه می‌کند «به رهی دیدم برگ خزان ... افتاده ز بیداد زمان... » و در همین حال یاحقی این شعر را با ملودی معروفش زمزمه می‌کند.کیایی اظهار کرد: آن زمان که این داستان را برایمان تعریف کردند همه حاضران جمع تحت تاثیر قرار گرفتند و حتی نسل امروز هم با این اثر ارتباط خوبی گرفته است.این آهنگساز خاطر نشان کرد: آهنگی که مناسبتی و بدون اصول عاشقانه ساخته شود گذراست.او همچنین گفت: در این 50 سالی که موسیقی تدریس می‌کنم تا به حال هیچ هنرجویی از من نخواسته است که موسیقی‌های امروزی را برایش به نت تبدیل کنم بلکه همه موسیقی‌های زمان ما را می‌خواهند .وی معتقد است: موسیقی امروز مریض و بیمار است. اما نباید همه درها را ببندیم و بگوییم این جا تاریک است. بلکه باید امید هم داشته باشیم.این هنرمند گفت: دنیا رو به تحول است و همه چیز دچار تغییر شده است. بنابراین این تحولات باید با موسیقی احساس شود. اما نباید نادیده گرفت که این تحول باید با ارزش‌ها و سنت‌هایمان همراه شوند. در غیراین صورت آینده موسیقی بی‌ریشه میشود

پیش بسوی قیام   سراسری ، ما بر اندازیم#  کانونهای شورشی در شهرهای ایران # #Iran
#سال_سرنگونی #ایران #کروناویروس  #قیام_تا_پیروزی #coronavirus
اعتصاب واعتراض #شورش #زندانیان ، تظاهرات#  سرنگونی #COVID2019  #  اتحادوهمبستگی  - مرگ_بر_دیکتاتور   #مجاهدین خلق ایران