در زمانهای که تلاش بیوقفه برای سنگاندازی سر راه مقاومت خونین و بهحق مردم ایران در فاز نهایی رژیم آخوندی اوج میگیرد، ملایان عمامه بهسر و بدون عمامه، با جیرهخواران کوتولهاش در اقدامی پوچ در اروپا (سوئد) بهنمایش سیرکی به اسم کودکان اشرف دست زده تا بهزعم خویش چهره مقاومت ظفرنمون مردم ایران را با نجاساتی که از انبان کثیفش میتراود، بیالاید. تا شاید بتواند مقاومتی را که بهاذعان سران خود رژیم در زیر پوست شهر و در قلب تکتک جوانان پرشور ریشه دوانده است را متوقف کند. این بازیهای مسخره، برای مردم ایران که در حاکمیت ننگین آخوندی جز فریب و دجالیت ندیده و بهویژه کسانی که در جریان جنایات رژیم ملاها بوده و با آن آشنا هستند، آب در هاون کوبیدن است. چون رژیمی مدعی حقوقبشر شده که خودش باید صدها بار بهخاطر نقض ابتداییترین حقوق انسانی فردفرد مردم ایران و بهطور خاص کودکان، محاکمه شود.
من تا قبل از پیوستنم بهارتش آزادیبخش، از سال۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ (سال تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران)، افسر کادر نیروی زمینی ارتش بودم و بهاقتضای شغلم در معرض جنایات این رژیم کودککُش در زمان جنگ ضدمیهنی با عراق بودم. میدیدم که پاسداران جنایتکار با عناوینی چون راه قدس از طریق کربلا و… کودکان را بهمثابه سربازان یکبار مصرف، به بیابانهای جنوب ایران (خوزستان) کشانده و در جبهههای جنگ سرگردان و پتوپیچ روی سیمهای خاردار در شبهای عملیاتش رها میکردند. کودکانی زیر ۱۳سال و حتی کمتر از۱۰سال بارها بهخاطر وحشت از فضای جنگ و انفجارها بهگریه میافتادند و آنان را در شب عملیات با دعاهای ریایی مثل کمیل و ندبه و… مسخ میکرد تا صبحگاهان بدون ذرهیی آگاهی از شرایط جنگی در میدانهای مین تکهتکه شوند.
در منطقه شلمچه و دریاچه ماهی آنزمان در جنوب بصره عراق، حوادث هولناکی را به چشم دیدهام.
عصر یکی از روزهای زمستان سال۶۵ برای مأموریتی از طرف ارتش رژیم به منطقه شلمچه رفته بودم (بعد از سلسله عملیاتهای موسوم به کربلای ۵ و ۸). در سولههای کارخانه صابون خرمشهر که دقیقاً تعدادش را نمیدانم، وقتی من دنبال نفر خودمان میگشتم از نگهبان دم درب سوله که روی خاکریزی نشسته بود سراغ سربازی را گرفتم. با حالت گریه گفت تو دنبال یک نفر هستی بیا ببین که بچههای مردم را چطور دستهدسته روی مینها فرستاده و تکهتکه کردهاند. وقتی درب سوله را باز کرد دیدم که روی قفسههای سوله پر از جسد است که اغلب آنها از همین کودکان مظلومی بود که به جبهه کشانده بودند و دیگر جایی خالی نمانده و همه قفسهها پر شده و بسیاری از جنازهها را هم وسط سوله روی زمین و… ریخته بودند. علاوه بر سولهها وقتی برای همان کار به بیمارستانی در جاده دارخوین مراجعه کردم در محوطه بیرون بیمارستان که محوطه بسیار بزرگی بود، پر از جنازه بود و جای خالی نبود.
شبی در حین مأموریت در اطراف نخلستان شلمچه خرمشهر بودم که صدای دعا خواندن شنیدم نزدیک که شدم دیدم مداحی دارد نوحه میخواند و بقیه نفرات که اکثراً کودک بودند، توی سر خودشان میزنند و حسین حسین میگویند بعد از آن آخوندی آمد و صحبت از گناهان کبیره کرد و گفت میدانید که بالاترین گناه، گناه جنسی است و تنها راه پاک شدن از گناه کبیره این است که خونتان در راه خدا ریخته شود و امشب کسانی که روی مین بروند و کشته شوند، حتماً گناهانشان پاک میشود و به بهشت میروند و کودکان معصومی که مورد تعرض جنسی پاسداران جنایتکار قرار گرفته بودند، تنها راه نجات خودشان را، در پتو پیچ شدن و رفتن روی میدان مین میدیدند و بهاین وسیله کودکان مسخ شده و بعد از عملیات جنازههایشان در گوشه و کنار دیده میشد.
یک بار به پنج ضلعیهایِ قبل از دریاچه ماهی و بعد از شلمچه رفته بودم – بهخاطر دشتی بودن منطقه، محل برای یگانهای سپاه یا بسیج با خاکریزی به شکل ذوزنقه جداسازی شده بود – زمان جلو و عقب کردن ماشین، یکی داد زد «مواظب باش روی جنازه نروی». پیاده شدم و دیدم جسد مربوط به کودکی ۱۰ یا ۱۲ساله است در پتویی پیچیده و گوشهیی افتاده است. روی پتو کاملاً آثار سیم خاردار مشخص بود؛ از همان فرد پرسیدم موضوع چیست؟ گفت دیشب اینها را آوردهاند و دانشآموزانی هستند که در عملیات روی سیم خاردارها دراز کشیده و بعد هم به (شهادت) رسیدهاند.
در فروردین سال۶۶، در منطقه بعد از شلمچه نزدیک نخلستانهای محل، نزدیک ظهر با ماشین تردد میکردم کودکی را دیدم که حدوداً ۱۲ تا ۱۴ساله پیاده در گرما در حال تردد بود خواستم سوارش کنم، سوار نشد؛
سؤال کردم: کجا میروی؟
گفت: کربلا.
با تعجب پرسیدم: کربلا؟
گفت: بله، حاج آقا گفت، پشت همین خاکریز کربلا است (در دعاهای شبانه بهاین کودکان اینطور گفته میشد)،
چند لحظه بعد با موتورسیکلتی آمد که پاسداری سوارش بود، او هم سوار شد و با هم روی خاکریز رفتند؛
من داد زدم: «نروید، با تک تیر میزنند»
در جوابم گفت، «شما ارتشیها ترسو هستید»
بعد از طی مسافتی آنها را با تک تیر قناسه زدند و غلت زنان به ته خاکریز افتادند.
از این صحنهها خیلی زیاد بود. جنایاتی که در هیچ کجا ثبت نشد و فقط در کلاسهای درس جای خالی دانشآموزان با عکسی یا پلاکی نشان داده شد و مهر ننگینی بر پیشانی آخوندهای کفتار صفت گذاشته شد.
بله حالا همین رژیم جانی، سربازان یکبار مصرف خودش را از یاد برده و مدعی حقوقبشر و کودکان مجاهدین شده است و با ردیف کردن تولههای نادمش، به صفحه پرافتخار و زرین مقاومت خونبار خلق چنگ انداخته است. برگهای زرینی که هر خانواده و انسان شرافتمندی با شنیدن آن غرق افتخار میشود. لحظاتی که رزمندگان مجاهد خلق چه مادر و چه پدر با چشمانی اشکبار با فرزندانشان وداع میکردند تا آنها را از زیر بمبارانهای مهیب آمریکا در عراق، نجات داده و به اروپا یا آمریکا بفرستند تا مبادا آسیبی به آنان برسد و در امان باشند. لحظاتی سخت تا فراسوی طاقت انسان که فقط و فقط از پیشتازانی که همه چیز را برای خلق ستم دیدهشان میخواهند و در این مسیر از همه چیز خودشان (عواطف و فرزند و…) میگذرند، بر میآید و باعث بسا مباحات و فخر خلق قهرمان ایران است.
بیتردید روز آزادی و بهروزی ایران دور نیست، گسترش و پیوستن جوانان به کانونهایشورشی، که همچون ستارگان شب کوب دل ظلمت آخوندی را هر شب میدرند، سرنگونی و مرگ محتوم این جانیان نوید میدهند، این روز به زودی فرا میرسد.
جعفر جعفری ثانی
فروردین ۱۴۰۳
🌴براندازیم #تيك_تاك_سرنگوني #قیام_تنها_جوابه
🍏# مجاهدین_خلق ایران #ایران # کانونهای شورشی
🌳# MaryamRajavi # IranRegimeChange
🌻 پیوند این بلاک با توئیتر BaharIran@ 7