در پای عشق تو در آتش نشستیم ای وطن ۱۷ ژوئن را گرامی بداریم . |
ازآن روزها
ده سال گذشت
عجب روزهایی
وچه روزگاری بود! خبرها نفس هایمان را در سینه حبس کرده بودند. خبر پشت خبر ازبمباران
قرارگاههای مجاهدین خلق در عراق میرسید و نگرانی پشت نگرانی در دلهایمان خانه میکرد.
120 بار بمباران اشرف و دیگر قرارگاه ها با هواپیماهای پیشرفتۀ جنگی آمریکاو شرکایش،
آنهم تنها در یک شب! چرا؟ به چه دلیلی؟ به کدامین گناه؟ جواب سوألها تنها در کلمۀ
"تبانی" خلاصه میشد. توافقی بود میان نیروهای ائتلاف وحکومتی که ترجیع بند
شعارهایش "مرگ بر آمریکا"ست و نیروی محوری مقاومتبر علیه خودش را هم به آمریکا
وصل میکند! با شعار "مرگ بر آمریکا" باهمان به قول خودش "شیطان بزرگ"
تبانی میکند و بمبهای آمریکا بر سرقرارگاههای نیرویی ریخته میشود که باز به قول خودش
وابسته به آمریکاست! این هم ازعجایب عصر جدید است، چیزی کم از عجایب هفت گانۀ دنیای
قدیم ندارد.
اصلا قرار
نبود مجاهدی زنده بماند. اما ...
گر نگهدار
من آنست که من میدانم
شیشه را دربغل
سنگ نگه میدارد
در آن مقطع
فرماندۀ کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، آقای مسعود رجوی، مستقیما هدایت و فرماندهی را
در زیر بمبارانها به عهده داشت. در زیر آنهمه بمباران، ارتش آزادیبخش را بیش ازصد بار
از موضعی به موضع دیگر و از سنگری به سنگر دیگر انتقال دادن کاری سخت وسترگ بود ولی
انجام شد. با هدایت او ارتش آزادیبخش از میان آتش بمبهای پیشرفته ای که بعضی برای اولین
بار توسط آمریکا استفاده میشد با کمترین تلفات جانی عبور کرد.گرچه چهل دلاور مجاهد
خلق نیز به خیل شهدای راه آزادی پیوستند.
ما در بیرون
آتش نگران مسعود بودیم و او درون آتش نگران همۀ ما بود و اینچنین حماسه آفرید. (میگویندبعداز
بمبارانها و ورود نیروهای آمریکایی، فرماندهان آمریکایی حیرت زده میگفتند مابرای جمع
کردن جنازه ها وارد قرارگاه اشرف شدیم ولی با یک ارتش منظم و مجهز روبروشدیم!) کار
به جایی رسید که ارتباطاتمان با قرارگاه ها قطع شد. فکرمیکنم این سخت ترین لحظه های
هر مجاهد و هوادار مجاهدیندر طول عمرش بود.
همزمان بابمبارانها
در عراق در اروپا هم طرحهایی اجرایی شد. یک بند و بست کثیف و خفت بار باآخوندهای جنایتکار
در فرانسه جوش خورد و دولت وقت فرانسه محافظت از اقامتگاه رئیس جمهور برگزیدۀ شورای
ملی مقاومت را یک شبه لغو کرد. از بیست سال پیش از آن در اورسوراوآز دولت فرانسه یک
پاسگاه کامل را به طور شبانه روزی به حفاظت ازاین اقامتگاه اختصاص داده بود. ظهر معامله
ای چند میلیاردی با رژیم ایران امضاء شد و شبش اقامتگاه مقاومت را مرکز تروریسم نامیدند.
در بزرگترین عملیات ضدتروریستی (!)فرانسه بعداز جنگ دوم جهانی، 1400 نیروی ویژه با
تجهیزات کامل و پیشرفته به اقامتگاه خانم مریم رجوی، محل شورای ملی مقاومت، خانه های
پناهندگان سیاسی و حتیمحل های اقامت مادران و پدران سالخوردۀ شهدای مقاومت ایران حمله
کردند. زدند وشکستند و در آخر همه را با دستبند به زندان منتقل کردند تا سهم توافق
خود با رژیمرا تمام و کمال انجام داده باشند. اما این تنها مقدمۀ طرح نهایی بود، طرح
با تحویل رئیس جمهور برگزیدۀ مقاومت ایران و مسئولین اصلی مقاومت به رژیم آخوندی کامل
میشد.در عراق نیروی نظامی ائتلاف به رزمندگان و ارتش آزادیبخش ملی ایران حمله کرد و
دراروپا نیروهای ویژه به اقامتگاههای مقاومت و مجاهدین خلق و هر دو به فرمان دستگاه
دولتیکنار آمده با آخوندهای تهران. بیشتر مسئولین مجاهدین و مقاومت دستگیر شدند، در
این اوضاع هواداران مجاهدین و شورای ملی مقاومت و همچنین انسانهای باوجدان به هرشکل
ممکن اعتراض و خشم خود را به این بی عدالتی نشان میدادند. هرکسی خود یک فرمانده ومسئول
بود. من با جمع کردن تعدادی از دوستان و هواداران در پایتخت سوئیس و برای اعتراض به
این زدوبند کثیف در مقابل سفارت فرانسه تظاهراتی به راه انداختیم.
بنگر اینجا
در نبردِ این دژآیینان
عرصه بر آزادگان
تنگ است
کار از بازوی
مردی و جوانمردی گذشته است
روزگارِ رنگو
نیرنگ است
با خودم میگفتم
امروز، روز روزش است، باید جسم و جانم را به آتش بکشم و با هرآنچه دارم به عمل دولت
فرانسه اعتراض کنم. توی همین فکرها بودم که دیدم دوستی در چند قدمی من شعله ور شد.
عجبا عجبا من تنها نیستم و او هم فهمید که زمان شعله ور شدن رسیده. لحظه به لحظه خبرهای
خودسوزی ایرانیان در کشورهای مختلف برای اعتراض به عمل دولت فرانسه به گوش میرسید.بعداز
شعله ور شدن دوستم خبرنگارها ریختند سر ما. سئوالشان این بود که این خودسوزی ها تا
کی ادامه دارد؟ من گفتم نمیدانم ولی من احساس خودم را به شما میگویم. بیشتر مسئولین
واعضای مقاومت را دستگیر کرده اند، ما نه فرمانده ای داریم و نه مسئولی. الان هرهواداری
خودش یک فرمانده است و مطمئن باشید اگر هرچه زودتر خانم مریم رجوی را آزاد نکنند این
خودسوزی ها نه تنها متوقف نخواهد شد بلکه بیشتر و بیشتر هم میشود.خبرنگارها با ناراحتی
و نگرانی به من نگاه میکردند، دیگر چیزی نپرسیدند، بعدا فهمیدم همین جوابم را به خبرگزاریهای
خود فرستاده اند.
جملگی در
حکم سهپروانه ایم
در جهان عاشقانافسانه
ایم
اولی خود
را به شمعنزدیک کرد
گفت: آری،
من یافتممعنای عشق
دومی نزدیک
شعله بالزد
گفت: من سوختم
درسوز عشق
سومی خود
داخل آتشفکند
آری، آری،
این بود معنای عشق
روز دوم بعداز
دستگیریها بود که ناگهان خبر رسید یک هئیت پنجاه نفره رژیم برای تحویل گرفتن دستگیرشدگان
با هواپیما وارد پاریس شده اند. ما زدیم رفتیم پاریس. در خیابان اقامتگاه خانم مریم
رجوی صدها نفر دست به اعتصاب غذا زده بودند، بیشتر در اعتصاب غذای تر بودند اما تعدادی
دست به اعتصاب غذای خشک زده بودند و این نگران کننده بود. اعتصاب خشک یعنی روزۀ مرگ!
خشم ایرانیان به اوج خود رسیده بود، صحنه بطور کلی عوض شد. همان پلیس هایی که به دنبال
دستگیری ما بودند، پتو و کپسول آتش نشانی به دست پا به پای ما می دویدند تا هرکس شعله
ور شد، خاموشش کنند. از طرف دیگر تعدادی از بچه ها هم دست به کارشدندو شخصیتهای حامی
حقوق بشر را خبر کردند و حمایت ها شروع شد.
اگر غم لشکر
انگیزدکه خون عاشقان ریزد
من و ساقی
به هم سازیم و بنیادش براندازیم
یادش بخیر
اولین شخصیتی که به جمع ما پیوست، میلیشیای ژنرال دوگل، خانم میتران بود. احساسم این
بود که زمین و زمان برای نابودی ما همدست شده اند و تنها ما چند نفر ایستاده ایم و
نمیگذاریم، این یک واقعیت بود. یکی ناله میکرد، دیگری شعله ور میشد و یکی دیگر از تشنگی
درحال پر کشیدن بود. شخصیت های اروپائی که برای حمایت از ما آمده بودند از آنهایی که
دراعتصاب غذای خشک بودند میخواستند تا یک لیوان آب بنوشند و آنها جواب میدادند؛ آب
نمیخواهیم اگر آتش دارید بدهید! یادم هست بعضی از آنها با شنیدن این جواب گریه کردند.
عزم، عزم مجاهد بود و اراده ای از آهن و پولاد. خودسوزی ها ادامه داشت وکسی نمیتوانست
جلوی آنها را بگیرد، به زندان رفتند و دست به دامان خانم مریم رجوی شدند. تا آنزمان
او از وقایع بیرون هیچ خبری نداشت، قرار هم نبود که خبری داشتهباشد، طرحشان قطع تماس
و بیخبری مطلق او از وقایع بیرون زندان بود، وقت دستگیری هم تمام حرمت های انسانی را
زیر پا گذاشته بودند. وقتی جریان خودسوزیها را به او خبر دادند، با اندوه و ناراحتی
گفته بود؛ چرا زودترخبر ندادید!؟ سرانجام پیام کوتاهی از خانم مریم رجوی برای ایرانیان
آزاده آوردند،در پیام آمده بود که خودسوزیها را متوقف کنید ولی با رعایت قانون تا رسیدن
بهخواستهای برحقتان به مقاومت ادامه دهید.
بالاخره عزم
و جزم ایرانیان، شیراک را به زانو درآورد. تعدادی از دستگیر شدگان را آزاد کردند و
درمقابل خواستند تا به اعتصاب غذای خشک پایان داده شود. ولی تنها یک جواب شنیدند:دولت
فرانسه باید خانم مریم رجوی و اعضای مقاومت را آزاد کند و تا آزادی آنها مابه اعتصاب
غذای خود ادامه می دهیم حتی به قیمت جانمان. هر ساعت خواهری، مادری یا برادریبه حالت
اغماء می افتاد و راهی بیمارستان میشد. ولی شکستن اعتصاب غذا را قبول نمیکردند و دوباره
برگردانده میشدند.
در روز آخر
دکترهاپیش بینی کرده بودند، تعداد زیادی از اعتصابیون تنها تا چند ساعت دیگر میتوانند
دوام بیاورند. بیشتر آب بدنهایشان خشک شده و زبانهایشان پوست گذاشته بود و کلیه ها
هم شروع به خون ریزی کرده بودند. خلاصه گزارشهای دکترها باعث شد تا دولت ژاک شیراک
عقب نشینی کند. هر روز سیل حمایت های مردمی بیشتر و بیشتر به اورسوراوآز سرازیر میشد.
بحث این بود که اگر یک نفر در اعتصاب غذا شهید بشود دولت فرانسه باید در دادگاه پاسخگو
باشد و این عواقب سنگینی برای دولت درپی داشت.
من راهگشایی
عزمجزم انسان را در این روزها دیدم. این حماسه همۀ افسانه ها را در برابر چشمهایم زنده
کرد. زنی را دیدم، تا به آخر ایستاد و در میان شعله ها ققنوس وار بال و پرزد. مردی
را دیدم، در میان شعله ها سرود "ای ایران ای مرز پرگهر"میخواند. این عزم
بود که آن شب پلید را با جسم و جان خود به آتش کشید و خاکسترکرد. امروز وقتی خانم مریم
رجوی به مجلس سنا یا مجلس ملی فرانسه میرود، نماینده های مردم فرانسه به احترام او
از جا برمیخیزند و به او خوش آمد می گویند. اما از شیراک تنها در خبرهای مربوط به رسوایی
مالی، سوءاستفاده از موقعیت سیاسی، رانت خواری و ... یاد می شود. سراغ او را باید در
میان پرونده های فساد و رسوایی مالی در دستگاه قضایی فرانسه گرفت. درست است که حق به
حقدار میرسد ولی حقدار باید بدنبال حقش باشد. قطعا نسل های فردا در جای جای ایرانزمین
از این زنان و مردان پاکباز بسیار خواهند گفت و داستانها نقل خواهد شد و به قهرمانهای
خود افتخار خواهند کرد. توابینی که پشت سر لاجوردی نماز خوانند و تعهددادند امروز از
همین نسل طلبکار شده اند. ولی عزم و خلوصی اینچنین سرانجام پیروزخواهد شد.
ای زندگانِ
خوبِ پس از مرگ
خونی نه جامه
های پریشانِ برگ برگ
در بارشِ
تگرگ
آنان که جان
تان را
از نور و
شور و پویش و رویش سرشته اند!
تاریخِ سرفرازِ
شمایان
به هر بهار،
در گردشِ طبیعت
تکرار میشود،
زیرا که سرگذشتِ
شما را، به کوه و دشت
"بربرگِ گل،
به خونِ شقایق، نوشته اند."
خانبابا خان
---------------------
دنیای ما
زیباست
زیباتر از
عشق ابراهیم به آتش، در راه حق
آتش سیاوش
شعله ای بیش نبود،
در برابر
آتشی که برای ما افروخته بودند!
گریزی نبود،
چاره ای جز پاسخ آتش با آتش نبود
چه داشتیم
جز تن های رنجورمان، دلهای داغدارمان
آتش تنهایمان
تنها شعله ای بود از داغ دلهایمان
مشعلی شدیم
در انجماد وجدان ها
تا شاید داغ
دل و آتش تن، گرمایی بخشد به دلهای سنگ و سرد
انگار تمام
ققنوس های عالم گرد هم آمده بودند
لبی از تشنگی
می سوخت
سر عاشق دیگری
در شور شعله ها غوطه ور بود
و ما ...
ما همان سبو
بدستان بودیم
سبویی که
جز آتش عشق در آن یافت نمی شد.
شعله ای سر
می کشید
دلی آرام
می گرفت
آخر برای
تا آخر ماندن عهد و پیمانی بسته بودیم
عهد و پیمان
ما، ایستادن تا آخرین شعله بود
جان ها پروانه
وار،
در آتش عشق
می سوختند
چشمهایم شعله
ها را دیدند،
گوشهایم ناله
ها و فریادها را شنیدند
و دلم ...
دلم لرزید
و خون شد
پرزدن عاشقانۀ
ققنوسی را دیدم
با چه شوری
می سوخت، گویی شوق آسمان را داشت
و پرواز در
آبی عشق و ابدیت
آیا رقص شعله
های ققنوس را دیده ای؟
پر زدن در
میان شعله ها، کار عشق است و ایمان
ای وطن! در
پای عشق تو
به درون آتش
رفتیم و شعله کشیدیم
دور باد از
نسل ما، از ما
پیمان شکستن
در ره عهد
و پیمان و وفا
از چه آتش
ها گذشتیم
روز سختی
بود، آزمونی سختر
آزمون عشق
و انسانیت و ایمان
باغ گل، با
ارغوان هایش در تنور
در آتش سوداگر،
بی دین و بی ایمان می سوخت
بوته ها و
سبزه ها، بی هراس و خشمگین
از سر عصیان
و درد غنچه های آتشین رویاندند
شعله ها سوزاندند
باغ گل را با همه گلهایش
هیچ فریادرسی
به داد گلها نرسید
باغبان بود
ولی، دستهایش بسته بود
باغبان شاهد
سوزاندن باغ گلهایش بود
لیک دستش
بسته بود
هر پروانه
ای کوزه ای آتش بروی بال داشت
می باید و
باید چنان می شد که شد
در پای عشق
تو، در آتش نشستیم ای وطن
خانباباخان .
این هم یک
شعر به زبان آذری است به شعله های شرف سروده ام
اوتاچه که
رم باش سوز بدنه
باشسوز یاشاما
نون نه دئیری وار
شرفله یانارام
آتش ایچینده
شرفسیز یاشامون
نه دئیری وار؟
به آتش میکشم
تن بی سر را
زنده بی سر
چه ارزش دارد؟
باشرف می
سوزم توی آتشها
زنده بی شرف
چه ارزش دارد؟
اوتدانیاران
موشام آتش اوغلویام
بوزلاریچه
که رم آتشه ولله
بیرجانه که
جانان ایچون یانمویا
مین ایل یاشاسا
نه دئیری وار؟
ازآتش خلق
شده فرزند آنم
یخها را می
کشم به آتش ولله
یک جان که
به جانانش نسوزد
هزارسال زنده
باشد چه ارزش دارد؟
یارادان یارادود
شرف له سه نی
سنسن اولگونان
بسله مه جانه
چکگنن آتشه
یاندور سن جانه
یانمویانجان
لارین نه دئیری وار؟
خداوندخلق
کرده با شرف ترا
توتو باش
نه پرور تن را
به کش آتش
رو به سوزان جان رو
جانکه نه
سوزد چه ارزش دارد؟