۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

«یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف» هادی مظفری

شریف بود و بزرگوار. متین و فروتن. که گفته اند: درخت هر چه پربارتر، سر به زیرتر. در مقابله با ظالمان دین فروش اما، سر بالا و سربلند، نستوه و استوار و پابرجا. اشرفی بود، اشرفی زیست و اشرفی گونه به دیار باقی شتافت.
به معنی واقعی کلمه انسان بود. از آن انسانهایی که از روحی زیبا و با شکوه برخوردارند که اگر غیر از این بود، نه می شد و نه می توانست که خالق اینهمه زیبایی و عظمت هنری خویش باشد.
در این وانفسایی که نان به نرخ روز خوردن، تبدیل به عادتی معمولی و عادی شده. در این روزگاری که چشم بر وجدان و شرافت بستن، بقای عمر ننگین را ضمانت می کند و در این دورانی که هنر تبدیل به کالایی برای فروش و نردبانی جهت بالا رفتن شده است. آری در این وانفسای نبرد نفس گیر و بس ناجوانمردانه و نابرابر بین حقیقت و دروغ و زیبایی و زشتی و نور و تاریکی، یکی مثل آندرانیک با آن سابقۀ درخشان و بی نقص و نقصان، با ردایی از شرف و وجدان و کوله ای از موسیقای ناب و دل انگیز آسمانی خویش، کفش و کلاه می کند و با خالص ترین فرزندان سرزمین اهورا همدل و همراه می شود و از زلالِ ناب و دلنشین زمزم هنر خویش، خستگان و تشنگان عطش زدۀ بیابانها و کوره راه های داغ و تفتیده راهِ رهایی و آزادی را سیراب و سرشار می نماید.
راستی! چقدر انسانیّت باید در تو اوج گرفته باشد که از آن جامعۀ پر زرق و برق به راحتی عبور کنی و اخم و طعنِ یاران و همکارانِ دیروز را به جان بخری و در حالیکه می توانی در میان همۀ سرها، سرترین باشی و مفتخر به رهبری کنسرت هاشان، آنگونه که با اشارۀ هر سرانگشتی شوری به پا کنی، به همۀ اینها پشت پا بزنی و سازت را نه برای کسب شهرت و ثروت، که برای نبردی نابرابر با هیولای ضدّ هنر کوک کنی و در این راستا بسازی و بنویسی و تنظیم کنی و بخوانی.
و توچه زیباتر می شوی آنگاه که با آنهمه هنر خدادادی به هنر مبارزه برای آزادی مردمی در بند و محروم نیز مسلح می شوی و راستی هنر اگر در خدمت آزادی، آنهم برای سرزمینی که نمایش ساز در رسانه هایش همچنان ممنوع است و سازها بارها بر سرنوازندگانش خرد شده اند و صدای زن را هنوز هم که هنوز است بر نمی تابند نباشد، پس به چه درد می آید؟!
نمی دانم اگر مرضیه ها، منوچهرها، عماد رامها و آندرانیکها و اندکی دیگر نبودند، جامعۀ هنری در فردای آزادی ایران چگونه می توانست روی پای خویش بایستد و قد راست کند و سر بالا بگیرد؟
استاد مسلم عشق! که زیبایی را به بهای عمر گرانبهای خویش به مردم میهنت تقدیم کردی و نتهای مقاومت را بر صفحۀ مبارزه ای عظیم و بی امان، تنظیم نمودی و سوار بر بالهای مواج امواج موسیقی خویش به اشرف و لیبرتی سر زدی و شرافت و انسان بودن را در کنسرتی عظیم در کنار اشرفیان رهبری کردی، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
خالق زیبائی های اعجازگونه، اسطورۀ راستین هنر در خدمت انسان، والای بلند مرتبه و بی حد و مرز در صداقت و رفاقت تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
حتما اشرفی ها که به تو خیلی نزدیک و تو به آنها خیلی نزدیکتر بودی هم همین حال و هوا و احساس را دارند. از دست دادن همرزمی چون تو برای هر مقاومت و جنبشی، سخت و طاقت فرسا و حتی جبران ناپذیر است.
فردا در اولین تپش تابش خورشید آزادی بر فراز آسمانِ آن میهن سرد و ماتم زده، از تو خواهیم گفت. از آنهمه بزرگواری و شرف. از بی حد و حساب انسانیّت و جوانمردی و از عشق بزرگ و بی نظیرت به ایران و مقاومت و مردمش. هر چند که در آن روز موسیقای آسمانی تو خود با مردم سخن خواهد گفت و در شادی و شور و شوقشان شریک و همراه خواهد شد.
سفر خوش ای مسافر شهر زمزمه های عشق و شور و مقاومت و ایستادگی.
یادت تا ابد در قلبهای تپنده برای آزادی، گرامی و جاودانه خواهد ماند.
آندرانیک، آسمانی شد
از فنا رَست و جاودانی شد

یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف
شهره در شهر مهربانی شد

همدلی را چه خوب معنا کرد
هم نمونه به همزبانی شد

پاک و پاکیزه خالص و بی غش
اینچنین بود و آنچنانی شد

اسوه، اسطوره در سرای هنر
معنیِ نابِ زندگانی شد

در نبردی برای آزادی
لایق فتح و قهرمانی شد

از می نابِ عاشقی نوشید
زین سبب چهره ارغوانی شد

از خدا بود و سوی او برگشت
آندرانیک، آسمانی شد

روح و روانش شاد و همنشین زیبائی های آسمانی باد.

هادی مظفری
27 فوریه سال 2015 میلادی (8 اسفند سال 1393)

حمیدرضا طاهرزاده: جاودانگی ناقوس وجدان هنر ایران زمین

رفت آنکه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنکه یک نفس ز خدایی جدا نبود
افسرد نای و ساز شکست و ترانه مرد
ظلمی چنین بزرگ خدایا روا نبود
بی او ز ساز عشق نوایی نمی‌رسد
تا بود ساز عشق چنین بی نوا نبود
از جان خود به روی هنر مایه می‌گذاشت
وزاین محیط قسمت او جز بلا نبود
ای پر کشیده سوی دیار فرشتگان
چشم تو جز به عالم لاهوت وا نبود
بال و پری بزن به فضای جهان روح
در این قفس برای تو یک ذره جا نبود
پرواز کن که عالم جان زیر بال تست
جفای تو در تباهی این تنگنا بود
مرهم گذار خاطر ما در عزای تو
جز یاد نغمه‌های تو اشک ما نبود
(فریدون مشیری)
ایران زمین این خاک پرگهر، این روزها در غم دریغ انگیز فراق ابدی یکی از ارزشمندترین هنرمندان نامدارش در سوگی دلگیرنشسته است. موسیقیدان بی همتا و ستاره درخشان کهکشان موسیقی شرق، آندرانیک آساتوریان که بدون تردید با انقلابی بزرگ در سبک موسیقی نوین، او را باید در شمار برجسته‌ترین موسیقیدانان معاصر و پدر دلسوز موسیقی مدرن و پاپ ایران نامید، در کمال بهت و ناباوری اما در اوج قلل شرف و ایستادگی در عرصه مقاومت مردمی، شوربختانه دیده از جهان فرو بست و بیشمارعاشقان دلخسته اش را در غمی سخت گران فرو برد.
براستی در این کوتاه نوشته چگونه می‌توان اقیانوسی از مهر، اخلاص، پاکدلی، صفا و صمیمیت، وفای بعهد، فداکاری بی چشمداشت از یکسو و نیز ارزش‌های والای هنری او را که با عنصر رزمندگی و مقاومت جانانه و بی محابایش در بیش از دو دهه همراهی و همدلی با شورای ملی مقاومت و بخصوص مجاهدین خلق ایران رقم خورده توصیف نمود؟
هنرمندی با قریب نیم قرن تلاش درخشان بی وقفه در آفرینش موسیقی سالم و علمی و همچنین ایستادگی در تقابل با ابتذال هنری، با خلق صدها ترانه و اثر ماندگار، نامی جاودانه در تاریخ موسیقی ایران از خود بیادگار گذاشت.
در مورد تاثیرگذاری آثار او، همگان بر این حقیقت محض گواه‌اند که زیباترین ترانه‌های اکثر خوانندگان مطرح در چهاردهه گذشته حاصل کوشش اوست و از این نظر بیشمار مجریان آثارش، نام و اوازه خود را عمیقاً وامدار و مرهون این هنرمند بی بدیل می‌دانند.
 اما ارزش‌های بزرگ این هنرمند نامدار میهنمان بهمین جا ختم نمی‌شود. برای درک او و فهم خدمات بی نظیری که آندو در پهنه موسیقی ایران انجام داده باید او را از نزدیک شناخت و با او زندگی کرد و جرعه ای از چشمه جوشان زلال و پاک انسانیش نوشید و از بوی دل انگیز گلستان اخلاق و صفای باطن او مدهوش شد تا بتوان تا حدودی به کنه مکنونات این انسان شورشی اما بس محجوب و فروتن پی برد. موسیقی آندو همچون شخصیتش زلال و بیریاست. ملودی‌های روان و دلنواز که از قلب و روح بزرگش نشأت و مایه می‌گیرند با دانش ژرف و تجربه عظیم او در بستری از رنگ‌های زیبایی که این نقاش چیره دست اصوات در ارکستراسیون و آرانژمان بکار می‌برد تابلویی خلق می‌کنند که هیچکس را حتی یارای کپی برداری از آن نیست. او دشمن آشتی ناپذیر و سرسخت ابتدال هنری است. آندرانیک با تلفیق موسیقی علمی در کادر موسیقی روز توانست انقلابی بزرگ در موسیقی مدرن دوران سالهای 50 در ایران ایجاد کند. بجرات باید گفت اگر تنظیم‌های جاودانه و منحصربفرد او نبود، بسیاری از خوانندگان مشهور آن روزگاران هرگز شهرتشان از محدوده شهرشان هم فراتر نمی‌رفت. آندو هنرمندی بود که کیفیت کارش درمقیاس جهانی قابل سنجش و ارائه بود. بهمین دلیل باید گفت که او در کار خود همان انقلابی را کرد که سال‌ها پیش‌تر کلنل وزیری و خالقی و معروفی در موسیقی سنتی ایران به آن همت ورزیده بودند. پس بدون تردید او در ارتقا و اشاعه موسیقی سالم خدمت بزرگی به مردم ایران بخصوص جوانان در اشنا کردن باصطلاح گوش موسیقیایی آن‌ها با هنر ناب و اصولی موسیقی بعمل آورده است که این یک افتخار بزرگ دیگری در کارنامه فرهنگسازی این نستوه خستگی ناپذیر و پرآوازه میهنمان محسوب می‌شود.
اما گویا روح سرکش آندو و عشق بیکرانش به مردم محبوب و آزادی میهن دردمندش سرنوشت دیگری را برای او رقم زده بود. آری تلالو افق‌های تولدی دیگر در جهانی متعالی و مملو از عشق و پاکی دروازه‌هایش را به روی او می‌گشاید. همان مدینه فاضله ای که همیشه بدنبال یافتنش طی طریق کرده بود.
برای او که عنصر پاک انسانی و سرشت خداگونگیش جانمایه اصلی آثارش بود، قرار گرفتن در مسیر مقاومت با مایه گذاری و کار بی وقفه‌اش، بالندگی و جهشی چشمگیر در او ایجاد کرد که مورد تحسین آزادی ستانان شریف و آزاده واقع می‌شد. به ندای آزادیخواهانه خانم مریم رجوی برای همبستگی با مردم و مقاومت ایران لبیک گفت و با دل و جان، همدوش با سایر هنرمندان مبارز و آزاده به همکاری هنری با مقاومت ایران در صحنه‌های جهانی پرداخت. پس از چندی به این هم اکتفا نکرد و با شناختی عمیق و عشق و مهری وافر به رزمندگان آزادی مجاهد در قرارگاه اشرف، شخصاً خواهان پیوستن رسمی به شورای ملی مقاومت گردید. تمام اعضای شورا باتفاق آراء با شعف و افتخار به تقاضای عضویت او رأی مثبت دادند و آندو بطور رسمی قدم در ارگان‌های اصلی مقاومت نهاد و تلاش و پویش او ابعاد جدیدی یافت. او این بار با تمام قوا، انرژی و استعداد و توش و توان هنریش را در راه آزادی ایران و برقراری دمکراسی بکار گرفت و در این رهگذر آثار میهن دوستانه و مبارزاتی جاودانه ای آفرید. در رپرتوار هنری او در بستر هدفمند مقاومت، آثار استثنایی و با شکوه بشماری برای هنرمندان این مقاومت از جمله جاودانه یاد مرضیه و شادروان منوچهرسخایی و خانم مرجان و نیز هنرمندان مجاهد اشرفی آفرید. بدفعات متعدد برای شرکت در اجلاس شورا از قرارگاه‌های بیقرار مجاهدین در اشرف و سایر جاها دیدار کرد. با روح والایش وقلب مهربان و شخصیت بی ریایش که جوهره ای از جنس پاک و زلال مجاهدینی در خود داشت به رزمندگان مجاهد که در سخت‌ترین شرایط مافوق طاقت بشری بسر می‌بردند دل سپرد و بقول خودش عاشق دلخسته آنان شد بنحوی که عضویت در شورا هم دیگر برایش کافی نبود و بدون هیچ تعارف و ملاحظه سیاسی همه جا با گردنی افراشته خود را " آندرانیک اشرفی " می‌نامید و به آن می‌بالید و با سینه ای ستبر در مقابل اضداد به دفاع از مقاومت و انتخاب بزرگی که در مسیر مبارزه بعمل آورده بود می‌پرداخت. در این مسیر سخت و ناهموار، همسر وفادار، صمیمی و مهربانش آیدا همچون کوهی استوار و پایدار، یار و یاور و پشتیبان او بود و در همه مراحل زندگی بخصوص در دوران خطیر پیوستنش به مقاومت تا واپسین دم حیات مشوق و همراه و همسنگرش باقی ماند و از راه و روش و آرمان "اندرانیک اشرفی" جانانه حمایت کرد.
آندرانیک هنرمند فرهیخته ای بود که با تمام وجودش به میهن خود و به مردمش عشق می‌ورزید. در این دو سه ماه اخیر بیمار بود و رنجور ولی غصبناک و برافروخته از خائنانی که به مقاومت و مردمشان پشت کرده بودند. در آخرین پیامی که در هفته‌های پایانی عمر افتخرآفرینش خطاب به آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت و خانم مریم رجوی ارسال نموده، با قلبی سرشار از عشق و عطوفت به مجاهدین با تاکید بر این که او خود نیز یک مجاهد خلق است بر پیمان خویش در مبارزه با رژیم ددمنش هنرکش پای فشرد. او در هنگامه خنجرهای خدعه و خیانت، با تنی رنجور در حالیکه بیماری جانکاه سرطان آخرین رمق او را هم گرفته بود در همان اتاق کار کوچک بی پیرایه‌اش، در کنار پیانوی دیواری که بر روی آن شیشه کوچکی از تربت پاک شهیدان قطعه مروراید اشرف قرار داده بود و از آن الهام و انگیزه می‌گرفت، با روح و عزم و اراده ای استوار حقانیت مجاهدین و مقاومت ایران را فریاد می‌کرد. او که بانگ بلند آزادی بود بر خائنان و بی مایگان فرومایه می‌خروشید و فردای زیبای ایران آباد و دمکراتیک را که بدست فرزندان مجاهدش محقق شده می‌دانست نوید می‌داد.
 این هنرمند والامقام و پاکباز، مجاهدین را هدیه ای می‌دانست که از سوی معبودش برای بشریت نازل شده تا جهان کنونی را که آغشته و آلوده به جنگ، کشتار، سرکوب و ویرانی است از ظلمت و تباهی و ستم برهانند. او بالهای شهپر آرزوها و آمال پاک انسانیش را تا بدانجا بپرواز درمیاورد که روزی را در ذهن خلاق خویش تصور می‌کند که نام زمین به "کره آبی عشق و آزادی "تغییر یافته است.
سیمای تابناک ناخدای نیک نهاد موسیقی ایران و نوای ملکوتی آثار جاودانه‌اش هماره در ضمیر و گوش جان ما زنده و طنین انداز است. برای مجاهدین خلق آندو یک هنرمند رزمنده بود. از همه چیزش در دنیایی که در آن زندگی کرده بود گذشت. کینه اخوندها و بغض و طعن ولعن همکاران سابق را بجان خرید. اما با شجاعت و افتخار در پاسخ به فشارها و نامردمی‌های و سردی‌های فرصت طلبان قاطعانه می‌گفت من بعنوان یک اشرفی مجاهد، عاشق مردمم هستم، مردم ایران از بهترین و شریف‌ترین انسان‌های جهانند و شایسته چنین دولت جبار و ظالمی نیستند.. من اگر خودم را هنرمندی متعهد میدانم باید با انها باشم. باید انعکاس دردها و رنجهای این ملت بلادیده باشم. او با جدیت هموطنانمان را در داخل و خارج به ایستادگی در مقابل ترفندهای رژیم در صحنه موسیقی فرامی‌خواند و از آن‌ها می‌خواست که قاطعانه کسانی که نام هنرمند را بی جهت با خود یدک می‌کشند و از طریق رژیم و عواملش برنامه موسیقی برگزار می‌کنند از خود طرد کنند.
آندرانیک ستاره درخشان اسمان هنر معاصر با کارنامه غرورآفرین مبارزاتیش در بیش از دو دهه تلاش و پیکار با اهریمنان حاکم، همواره الگویی برای هنرمندان سرزمین‌های تحت ستم خواهد بود. براستی سکاندار موسیقی پاپ ایران یکدل و صمیمی، صادق و بی ریا، تجسم عینی همان درخت پربار سربه زیری است که خود را مرهون مردمش می‌دانست و چه زیبا می‌گفت:: فراموش نکنیم که این مردم هستند که ما را یاری رساندند و هنرمان را بال وپر دادند. من خاک پای مردم ایران هستم ". او و همراه جدایی ناپذیرش آیدا درهمه صحنه‌های این مقاومت حضوری چشمگیر داشتند. در برف و سرما و گرما در همه آکسیونها، خنیاگر چیره دست ما خروش آزادی و بانگ بلند حق طلبی مردم دردمند ایران بود. رو بسوی مجاهدین اشرفی با ایمانی راسخ و در کمال خضوع و خشوع انقلابی، خروش برمیاورد: "ما تا نفس داریم می‌جنگم مثل شما. درود به شرف تک تکتون. من، آندرانیک نوکر شما هستم.!"
این اسطوره شریف هنر و مقاومت، اخلاق و انساندوستی که مایه اعتبار و آبروی هنر و هنرمند ایران است با قلبی زلال همچون ملودی‌های جاودانه‌اش تا واپسین دم حیات پرافتخارش همچون دیگر یاران رفته‌اش استاد بهرام عالیوندی، مرضیه فراموشی ناپذیر، استاد عماد رام دوست داشتنی و منوچهرسخایی بزرگوار به پیکار بی امان خود با ستم و پلیدی ادامه داد و تا به آخر بر عهد و میثاقش استوار و وفادار باقی ماند و با روحی سرکش و روان و وجدانی آسوده، آرام و سیکبال بسوی پدر آسمانیش پرکشید و در قلب و وجدان تاریخ هنر ایران زمین جاودانه شد.
ضایعه جگرسوز و اسفبار فقدان جانگدازش را به آیدای گرامی همسر دلسوخته و وفادارش که همچون آندو یار و غمخوار اشرفی‌هاست و فرزندان داغدارش،
 - به مرادش مسعود و مریم رجوی که صمیمانه دل در گرو مهرعمیقشان بسته بود و آنان را با شور و شعفی بیکران در آثار ماندگارش خالصانه می‌ستود،
- به مجاهدین پاکباز اشرفی که عاشقانه و پدرانه آن‌ها را می‌نواخت، - به جامعه هنرمندان مقاومت و همه اعضای خانواده بزرگ مقاومت ایران و مردم شریف و هنردوست میهنمان صمیمانه تسلیت میگویم.
باشد تا با تجدید پیمان با این رادمرد بی ریا و پاکباز، با عزمی صدچندان بسوی تحقق آرمان والای آندرانیک که همانا آزادی میهن عزیزمان از چنگال عفریت ارتجاع خونخوار ولایت فقیه است، بیش از پیش بکوشیم.
با امید به اینکه با سرنگونی این رژیم هنرستیز، نام پراوازه آندرانیک آساطوریان زینت بخش مدارس و کنسرواتوارهای موسیقی و ارکسترهای بزرگ ایران آزاد فردا شود و نغمه‌های جاودان عشق و آزادی و زندگی او در سراسر ایران عزیزمان طنین انداز شوند.
یاد و خاطره تابناک و پرشکوهش گرامی و روان پرفتوحش شاد باد!
حمیدرضا طاهرزاده
لس آنجلس
اسفند 1393

۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

برای آندرانیک - رزم آوری سوخته دل، سینه چاک محسن سیاه کلاه

وقتی دل سودایی، می‌رفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها

خیلی ساده آمد، اما با شکوهی بی‌نظیر رفت. نه، نرفت. از مرز ”زمان“ عبور کرد، جاویدان و پایدار شد. خودش آمدنش را به همین سادگی بیان کرد: «تلفن را برداشتم و به آن دوست گفتم که به مجاهدین بگو که هرکاری که باشد من در خدمتشان هستم». اما وقتی می‌خواست پر بکشد، گفت که: من یک اشرفی هستم و من یک مجاهدم و ذره‌یی هم از این کلام کوتاه نیامد. خاک اشرف را هم روی پیانویش گذاشته بود و با آن نفس می‌کشید. آخر مجاهد بودن یک گزینش ناب است که پاک دلانی مثل او، وقتی ”وصل“ می‌شوند، دیگر جداشدنی نیستند و در هرجا همان صلای اناالحق حلاج را سر می‌دهند. در میان دوست و دشمن، این‌چنین است که حقیقت و حقانیت چنین قدرتمند می‌درخشد، همه را خیره می‌کند و به آتش می‌کشد.

ای کاش شاعر بودم و می‌توانستم جهان را آنطور که او موزون و پرترنم می‌دید و می‌شنید، توصیف می‌کردم و آنگاه در میان این سرودنها، می‌گفتم که آندرانیک چگونه همه را نیز با خود در افق «آبی عشق و آزادی» به اوج برده است. همان جایگاهی که اینک او ما را به نظاره ایستاده است.

قلبهایی هستند که بی‌آلایش و پاک تپیده‌اند. نمی‌دانم که چرا و چگونه. اما می‌دانم که در جایی حتماً و الزاماً بهای این پاکی و زنگار زدایی را پرداخته‌اند. در جایی کاملاً صادقانه و البته اغلب ناشناخته و مکنون. چنین قلبهایی وقتی در معرض تابش خورشید معرفت قرار می‌گیرند، ناگهان در اوج راه یافتگی، تمامیت آن نور را از خود انعکاس می‌دهند و می‌درخشند. ما این مقام را با نام «آزادگی و وارستگی» می‌شناسیم. این ”تعریف“ کوتاهی از آندرانیک است. البته این همه کلام درباره او هم هست. جوهره اوست. هویت اوست. باقی هر چه هست، فقط آرایش و پیرایشی برای او محسوب می‌شود. البته همینها نیز بسیار پر قدر و قیمتند.
پیش‌کسوت موسیقی پاپ ایران، تاریخچه مجسم نیم قرن هنر و موسیقی ایران، آهنگساز و استاد برجسته موسیقی، با انبوهی آثار جاویدان هنری، و... همه عناوینی هستند که باز هم فقط قسمتی اندک از مدارج هنری او را به نمایش می‌گذارند. آندرانیک خودش در آخرین مصاحبه‌اش همه این مقامات هنری را در یک جمله خلاصه کرد و گفت که: «البته به ملتم خدمت می‌کردم». از نگاه او، دقیق‌تر بگویم در بینش و بصیرت او اینها همه «خدمت» است و نه چیزی دیگر. به همین دلیل به‌رغم جایگاه فوق‌العاده هنریش، بسیار با صفا و دوست داشتنی بود. افتاده و خاکی بود. همه را جذب می‌کرد و مجبور می‌کرد که در مقابلش خاضع باشند، زیرا خودش، خودش را چیزی بیشتر از خدمتگذار مردم نمی‌دید.

آندرانیک باز هم در آخرین سخنانش گفت که می‌خواهم در ایران، یک قطعه زمین به‌اندازه اشرف بگیرم و ”اشرفی“ دیگر بسازم. او تجربه کرده بود که وقتی در خانه مجاهدین است، صاحبخانه است. او تجربه کرده بود که در خانه مقاومت ایران، مهم نیست مسیحی باشی یا مسلمان، یهودی باشی یا لائیک، اگر یک ایرانی آزاده باشی و خدمت‌گذار و صادقانه خواستار سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه، صاحبخانه هم هستی و نه میهمان. ماندگار هستی و نه مسافر. سازنده هستی و نه استفاده کننده، اینها همه درسهایی است که آندرانیک می‌دهد. پس چه معلم بزرگی است که با عملش و با وفاداری بی‌شائبه‌اش، به همه پیام می‌دهد که می‌توانید در همه جا و در هر شرایطی یک اشرفی باشید. این فریاد بلند او در هر ترانه و آهنگ او است.
به همین دلیل است که آندو، همیشه سرفراز و پرتوان بود و در دفاع از هویت اشرفی و عضویت خودش در شورای ملی مقاومت ایران، به کسی مجال نمی‌داد که شکاف باز کند و از ”گذشته‌ها“ سخن بگوید. بیچاره آنهایی که تلاش می‌کردند، آندرانیک را به گذشته ببرند. ورشکستگان غالب و مغلوب را می‌گویم. آندرانیک در مصاف با آنها لحظه‌یی هم تردید نکرد. یک رزمنده بود.

خوب می‌دانم که آندرانیک، عشق آندو، وفا و صفای باطن او، وصل بودنش به مسعود آنگاه که با هدیه مسعود عشق ورزی می‌کرد در این مختصر نمی‌گنجد. بایستی بارها و بارها آخرین مصاحبه و آخرین سخنانش را که از سیمای مقاومت پخش شد نگاه کرد و در آن عمیق شد تا راز وصل و معنای رابطه‌ها و جاذبه‌ها و از همه مهمتر معنای ”عشق“ را فهمید و من

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی‌زبان روشنتر است.

" آندو" سخن بگو و " آندو" سخن بگفت هادی محسنی

و آندرانیک آساطوریان که دوست داشت او را " آندو" بنامند سخن بگفت: ما مجاهدین اسم دنیا را عوض خواهیم کرد و " اسم دنیا خواهد شد: کره آبی عشق و آزادی" .

آندرانیک آساطوریان که در آخرین نوارهای تصویریش خود را آندرانیک اشرفی می نامید پس از 50 سال هنرمندی در موسیقی و سالها همراهی با شورای ملی مقاومت ایران, در اولین ساعتهای بامداد سوم اسفند 1393دوستدارانش را وداع گفت. من بشدت با افسردگی توام با احترام قلبی با خبر درگذشتش مواجه شدم.
دلم خیلی گرفت ولی وقتی دیدم او جاودانه شد درواقع کمی آرام شدم. قبول داریم که هنر خود یک اصل جاودانه است. هنر در ذات و سرشت انسانها جا دارد. آندرانیک نیز چون یک هنرمند مردمی بود و بقول خودش عاشق ایران و مردم بود و از اینها گذشته او چون به هنرمندی خودش متعهد بود و با همین تعهد, به مقاومت پیوست درواقع جاودانگیش را, هم محفوظ داشت و هم اثبات کرد.
او یک موسیقیدان بود. هنر موسیقی نیز با ذات انسانها سرشته است. آندرانیک با موسیقی از زیباییها سخن می گفت. او زیبایی مقاومت را در اشعار, آهنگهایی که می ساخت و ترانه هایش نشان می داد.
" آندو" همیشه زیبا سخن می گفت.
ویل دورانت هرچند برای خیلیها نامی آشناست و او را یک مورخ می دانند اما او نیز از زیباییها و بر علیه زشتیها سخن می گفت.
ویل دورانت می گوید:" هر عملی که نیک انجام شود و هر زندگی که مرتب باشد و هر خانواده ای که نیک بار آید و هر ابزاری که خوب کار کند, شایسته آن است که گفته شود: زیباست."
نیچه هم می گوید: " هر چیز زیانبخش, زشت است و هرچیز مفید, زیبا".
آندرانیک آساطوریان, عضو شورایملی مقاومت ایران, زشتی را به مبارزه بر علیه تمامیت رژیم ولایی ایران وصل کرد و بر علیه آن شورید. و چون تا آخرین نفس از شورایملی مقاومت و سازمان مجاهدین دفاع می کرد زشتیها را رژیم جمهوری اسلامی ایران و هم پیمانان آن دانست و زیباییها را هم با زیباترین لحن و کلام در مقاومت خلاصه کرد.
او تا آخرین ساعات زندگیش به مقاومت و رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران و مخصوصا اشرفیان ساکن در لیبرتی وفادار ماند و بر علیه ولایت فقیه سخن و سخنها بگفت. این احساس را او در آخرین پیامها و نوارهایش نشان داد
و من از او وفاداری به مبارزه بر علیه رژیم و حفظ حرمت مقاومت را به زیبایی گفتار و کلامش فرا گرفتم.

26 اسفند 1393 برابر با 25 فوریه 2015

آندرانیک رهرو بی ادعای مقاومت سرفراز ایران جاودانه شد رضا فلاحی

بیش از سه دهه از نبرد قهرمانان آزادی با لشگریان دیو دجال جماران می گذرد . ملت سرفراز ایران کاروانی از شهدای به خون خفته خلق و بی شمار ستارگان کهکشان رهایی و آزادگی را که به دجال نه گفتند و تسلیم و مطیع و مجری طرح های دیو نشدند ، به تاریخ خونبار آزادگی و انسانیت خلق ها تقدیم نمود.
در کنار این رود موّاج خون اما ، انسانهای شریفی سکنی گزیدند تا با خون ساری در رگ زمان وضو سازند ،تا با غسل تعمید در آن ، خود را رویین تن سازند ، تا رو به قبله این ستارگان کهکشان رهایی نماز گذارند ، تا پژواک صدای این شهیدان و سرو قامتان شوند ، تا نگذارند نوید پیروزی خلق و شکست و هزیمت محتوم دشمن در زوزه گرگان و شغالان به بوته فراموشی سپرده شود .


آندرانیک یکی از شریف ترین ان ساکنان بود ، آنانی که شرافت واقعی را در حمایت از اشرف و اشرفیان یافته بودند ، آنانی که در این روزگاری که در روز روشن عصا از کور می دزدند و رفیقان سابق از پشت خنجر می زنند ، آگاهانه چشم خود را بر زرق و برق خیره کننده طلاهای جسد گوساله سامری بستند ، تا در باطلاق روزمرگی فربه و فربه تر نشوند ، رسوب نکنند ، تا بخشی از مرداب و سکون ونهایتا موجودات موذی آن نگردند ، تا هنر را مسموم تر نکنند ، تا زندگی کنند و زندگی بخشند ؛ تا مردگان هوازی نباشند ، تا مرضیه باشند و عماد رام و منوچهر و ...و تا آندرانیک باشند . آندرانیک با تلاش مداوم و خستگی ناپذیرش و حمایت بی دریغ از اشرفیان ، رزمندگان دژ لیبرتی و مقاومت ایران تا خرین لحظه ، فریادی شد در حلقوم زمان که ..." ما تا آخر ایستاده ایم". (1 )
او به روشنی در مصاحبه با سیمای آزادی در باره آندرانیک و دنیایش می گوید.
" یک کلام میخواهم بگم ...سازمانی که دیسپیپلین دارد به نتیجه خواهد رسید ... به یک خانواده بزرگ متصل شدم ...زندگی من تمام و کمال بستگی به بچه های مجاهدین داره، خواهر برادر های من ...من عاشق این بچه هام ، عاشق این خانواده بزرگم هنوز ...اشرف من ، اشرف همه ما یک شهر فراموش ناشدنیه ،ما این شهر رو باید دوباره بسازیم ...همینطور که گفته ام ایران با مجاهدین به گلستان تبدیل خواهد شد ...مجاهد یعنی خانواده آندرانیک آساطوریان , خانواده آیدا..." .
او با پذیرش تمام عیارو بی چون و چرای مجاهدین و مقاومت ایران تصریح نمود آنچه که اهمیت دارد نه دین بلکه آیین و مرام مجاهدین است که راه گشای فردای ایرانی آباد و ازاد خواهد بود .به واقع حضور آندرانیک ها در درون مقاومت و شورای ملی مقاومت خواری در چشم مزدوران رژیم و آنانی بوده و هست که تلاش داشتند و دارند ،از مجاهدین تصویری مشابه نیروهای ارتجاعی ارائه دهند و این دو را همسان نمایند . بدین جهت بود که آندرانیک مدام در معرض حملات دشمنان دوست نما و شبکه های تار عنکبوتی آنان بوده و خواهد بود .( 2 )
بعد از وفات، تربت ما در زمین مجوی
در سینه‌های مردم دانا ، مزار ماست
غیبت فیزیکی وی ضایعه ای جبران ناپذیر به هنر و فرهنگ این مرز و بوم ، جامعه هنری متعهد ایران و به ویژه خانواده بزرگ مقاومت سرافراز ایران ؛ من جمله همسر و گرامی وابستگان ایشان است .امید است یکایک ما اندرانیک باوران با انسجام درونی هر چه بیشتر با مقاومت سرافراز از یک سو و مصمم در جبهه رزم و کارزار صد برابر برابر علیه دشمن غدّار و مزدوران پیدا و نهانش در دگر سو ،عمر نکبت بار این رژیم فرهنگ و هنر ستیز ،ضدّ انسانیت و تمدن را که خواست و آرزوی عمیق قلبی آندرانیک نیز بود ، هر چه زودتر کوتاه تر سازیم ، تا جوانه های هنر و فرهنگ باستانی ما که از ترس شیخ و محتسب روزگاریست سر در خاک فرو برده اند ، سر برون کشند ؛ رو به آفتاب روند ، میهن غمزده را طراوتی بخشند تا باز آندرانیک ها متولد شوند تا شب سیاهمان را روشنی و طرامتی دوباره بخشند تا باز بلبلان بر سر شاخه ها بسرایند تا نسیم بهاری شادی و امید را تا دوردست ها بیفشاند تا باز صدای خنده کودکان گوش فلک را کر نماید تا .. .
یاد و نام آندرانیک و دیگر هنرمندان متعهد بر تارک تاریخ هنری - مبارزاتی مردم ایران و جهان تا ابد چون الماسی تابناک خواهد درخشید. به امید تحقق رویای آندرانیک ، پیروزی اشرفیان و مقاومت ایران و نابودی هر چه سریعتر رژیم جور و ستم

نسیت تردید زمستان گذرد
رضا فلاحی

عضواتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سرنگونی
_________________________________________

1 - مجاهد شهید ؛ صبا هفت برادران
https://www.youtube.com/watch?v=Dis8vJl-5uI
https://www.youtube.com/watch?v=DrV9nhadtEE
2- مرگ آندرانيك و چند نكته
http://bandrajavi.blogfa.com/post/385

روزهاى پايانى وداع با آندرانيك اشرفى مصیب جلالی‌

بگذار تا بگريند چون إبر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
روزهاى پر اضطراب و نفس گير وداع با مردى از تبار زنان و مردانى كه عهد كردند ريشه ظلم ونا برابرى را از سرزمينشان بخشكانند . و آزادى و برابرى و عدالت اجتماعى را حاكم كنند, به سختی و با دغدغه میگذشت .همين دو ماه پيش بود كه , آندو را قبراق وسرشار از اميد به پيروزى ديدم . مثل هميشه مهربان و صميمى ,كافى بود فقط سلام ميكردى آغوش پر مهرش را مي گشود و كلام هميشگى قربانت برم را نثارت ميكرد .

هر كه دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر كه در اين دام رفت
يكماه پيش بعد ازاكسيونى كه داشتيم براى ديدارش به خانه پر مهرش كه گنجايش اين همه صفا و مهر آندو و آيدا را نداشت رفتم . وقتى وارد سالن شدم , شهرام يكى از بچه ها را ديدم كه حيران به من نگاه ميكنه . پرسيدم : چى شده? تعريف كرد كه آندو در حين صحبت كردن دو بار چيزى شبيه شوك بهش دست داده بلافاصله به اورژانس زنگ زده سريع رسيدند. بعد از معاينه گفتند : ميتونه خونه بمونه يا اينكه ببريمش بيمارستان . كه آندو خواست بره بيمارستان از اطاق بيرون آوردنش در حين رفتن دستش را گرفتم و بوسيدمش. فرداى همان روز مرخصش مي كنند زنگ زدم احوالش را بپرسم گفت : مصيب من خوبم و هنوز خيلى كار داريم خوشحال شدم دو روز بعد دوباره زنگ زدم آيدا جواب داد : گفت آندو حالش دوباره بد شده و بيمارستانه چند روز بعد پزشكان گفتند كه متاسفانه سرطان به تمام بدنش سرايت كرده. به ديدارش رفتم با روحيه بسيار بالا ميگفت خوبم ناراحت نباشيد من كه جانم عزيزتر از بچه ها در ليبرتى وآلبانى نيست .
آه كه اين مرد بزرگ چقدر بچه ها را دوست داشت ,بهمين خاطر ميگفت بمن بگيد آندرانيك اشرفى . وقتی از اشرفیان حرف میزد عشق در چشمانش موج میزد. او صادقانه به آنها عشق می‌ورزید . در زلال کلماتش دریایی از مهربانی موج میزد . احساس میکردی از پاره ‌های تنش صحبت می‌کند. با همین عشق بود که از آنها دفاع میکرد و در هر جمعی‌ خارج از اینکه چه کسانی‌ در آن جمع هستند از آرمان مجاهدین جانبداری میکرد . به راستی‌ که چنین مردانی گوهر‌های کم یاب دهر بودند . آندو ساده و بی‌ آلایش بود ،صادق و بی‌ ریا بود، عشقی‌ که به مجاهدین در قلبش موج میزد در زبانش جاری بود و در چشمانش میدرخشید .دقیقا به خاطر همین صفات ولای انسانی‌ بود که بقول حافظ به نقطه‌ای رسیده بود که هزار سروری به آن نرسد .
روزها به سرعت و به گونه ئى غم انگيز ميگذشت و آندو اشرفى هر روز قوايش تحليل ميرفت سه روز پيش صبح زود براى ديدارش به بيمارستان رفتم آندو خواب بود پزشكان قطع اميد كرده بودند آيدا گفت نزديك شو چيزى در گوشش بگو ميشنود دست و سرش را بوسيدم در گوشش گفتم آندو جان بيمارتم, كلامى كه هميشه وقت ديدار به آندو ميگفتم ميخنديد و ميگفت من بيمارتم. واقعأ آندو اشرفى اين هنرمند متعهد و مردمى قصد داشت كه خواهران و برادرانش را تنها بذاره؟ با آنهمه عشق می‌خواست مجاهدین را تنها بگذاره؟
باورش برايم سخت بود. دلهره و اضطراب امانم را بريده بود . آخه اين يار شريف اشرفيان تنها متعلق بخود نبود,به خلقى در زنجير تعلق داشت كه آرزوى آزادى دارند تا كه او با پنجه هاى سحر آميزش در ميدان آزادى سرود پيروزى را بنوازد . برادرانم در رزمگاه ليبرتى براى سلامتى آندو به درگاه حق دعا كردند فيلم نيايش مجاهدان اشرفى را به آندواشرفى در همان بستر بيمارى نشان دادیم , چشم گشود لبخندى بر لب اشگ از گونه هايش جارى شد . دستش را به علامت بؤسه بر لب گذاشت و لحظه ئى كه تصوير برادر مجاهد محمد را نشان ميداد بؤسه آش را نثار او كرد . بعد به خوابى عميق فرو رفت . تا ساعت ده شب در بيمارستان بودم صبح زود سرى به إنترنت زدم تا اخباررا چك كنم . غوغائى بود , تمامى صفحات اينترنت از وداع مردى بزرگ خبر ميدادند.هنرمندى متعهد كه بيش از بيست سال انتخابى بزرگ و آگاهانه را بر گزيد و با دلير ترين فرزندان خلق هم عهد و هم پيمان شد .
حس كردم تمام ديوارهاى خانه بر سرم خراب شده اشگ مجالم نميداد بلافاصله از خانه بيرون زدم بسمت مكانى كه ديگر آغوش گرم آندو انتظارم را نميكشيد به سرعت باد به سمت يادگار آندو آيدا مهربان شتافتم محشر كبرى بود هموطنان ارامنه از طلوع صبح زن و مرد پير و جوان دسته دسته اشگ ريزان براى سر سلامتى آيدا اين خانه پر مهر
را پر و خالى ميكردند.همه انگار که عزیز ترینشان را از دست داده‌اند.سوگوار و غمگین و عزادار .فضای غم انگیز فقدان آندو اه از نهادم بر آورد. اهالى موسيقى هم به همين شكل از نامى ترين تا جوانترين همه در وصف آندو ميگفتند امروز دومين روزيست كه بدون آندو اين هنرمند مردمى روزگار سپرى ميكنيم . آندو جان برسان سلام ما را به شهداى دلاور مقاومت سرفراز. بدون شك زندگی‌ ،هنرو مباره تو بعنوان برگ زرينى در حافظه تاریخی‌ مردم ما باقی‌ خواهد ماند . اين خلق نام بزرگ تو را در هر سرود ميهنى اش آواز ميدهد.

بدرود ای عاشق مرد آزاده میهن دوست بدرود. بعد از تو شهر ما غم انگیز و سوگوار باقی‌ خواهد ماند .
مصیب جلالی‌
عضو اتحاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی
بيست وچهارم فوريه٢٠١٥

۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

اوج وحمت و شفقت ،عشق و محبت در تشكيلات سازمان مجاهدين سعيد خوشنويس از آلباني

من سعيد خوشنويس هستم كه اخيرااز ليبرتي به آلباني منتقل شدم. گواهي ميدهم درمدتي كه در سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران بودم، براي من سراسر افتخار و شرافت بود وهيچ بدي در سازمان چه درمورد خودم ويا در حق هيچكس نديدم. تنها چيزي كه ديدم برابري، برادري و عشق و محبت درراه مبارزه و در مناسبات روزانه با همديگر بود. 
اخيرا مقالاتي در سايت كثيف ايران اينترلينك وابسته به وزارت اطلاعات آخوندي ديدم كه سرتاپا جعل و دروغ و آخوندپسند بود.چرا كه هركس همانطور كه به ميل و اراده خودش در مبارزه وارد شده است، ماندن در مناسبات مجاهدين و يا تصميم به خروج از سازمان هم به ميل و انتخاب خودش بوده است. 
طي اين سالها همه آنهايي كه با مجاهدين بودهاند، بارها و بارها اين راه و مسير مبارزه را انتخاب كردهاند كه همراه با مجاهدين بمانند. از جمله چندين بار به خودم گفته شده كه دنبال زندگي مطلوبم بروم كه من هر بار با انتخاب خودم در مناسبات مجاهدين مانده بودم و الان هم من بدليل مشكلات فردي كه دارم نتوانستم به مبارزه درمناسبات تشكيلاتي ادامه بدهم و با شرمندگي تصميم به ترك تشكيلات مجاهدين گرفتم و بلافاصله سازمان مجاهدين مرا در اولويت ليست خروج از ليبرتي گذاشت، عليرغم اينكه من ميديدم بيماران زيادي اولويت داشتند كه زودتر از من براي درمان به آلباني بيايند، با اين حال سازمان در اوج رحمت و شفقت مرا در اولويت خروج از ليبرتي گذاشت كه باعث شرمندگي من است. 
لازم ميدانم با افتخار اعلام كنم كه همچنان خود را هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران ميدانم ودر اين راستا خود را ملزم به هركمكي كه در توانم باشد، ميدانم. من همچنان دشمن اصلي خودم و كشورم را رژيم ولايت فقيه ميدانم. 
لذا ميخواهم تاكيد كنم كه تمام اراجيفي كه اين مزدوران حلقه بگوش آخوندها، در سايتهاي تحت امر وزارت اطلاعات درهمنوايي با آخوندهاي جنايتكار ميگويند، از نظرمن و همه هواداران سازمان در آلباني محكوم است. 

سعيد خوشنويس 
20 فوريه 2015

۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

پیام رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت مریم رجوی، به‌مناسبت درگذشت آندرانیک آساطوریان آهنگساز و هنرمند بزرگ مردم و مقاومت ایران

آندرانیک آساطوریان آهنگساز و استاد برجسته موسیقی ایران، هنرمند وارسته و محبوب مردم ایران، عضو شورای ملی مقاومت و یار و هم آوای مجاهدان اشرفی، پس از نبردی سخت و استقامتی درخشان در برابر بیماری سرطان، در 73سالگی به سوی رفیق اعلا پرکشید.
فقدان این رادمرد شریف و آزاده هنر ایران را به همسر عزیزش آیدا و فرزندانش و دیگر اعضای خانواده آساطوریان، به جامعه هنرمندان و مردم ایران که دوستدار و شیفته هنر او بودند، به همه اعضای شورا و خانواده بزرگ مقاومت، به‌ویژه مسعود و مجاهدان اشرفی- که همین دیشب شاهد صحنه‌های تکان‌دهنده همسرایی و همدلی‌شان با آندرانیک بودیم- تسلیت می‌گویم.
درودهای مردم و رزمندگان آزادی ایران و سلام و رحمت حق نثار این هنرمند و انسان والا و فروتن باد که در بستر بیماری هم می‌خروشید، خود را «مجاهد اشرفی» می‌خواند و ترانه رهایی می‌سرود! ایران و هنر ایران را رها از ستم آخوندها می‌خواست، و زمین را «کره آبی عشق و آزادی» آرزو می‌کرد!

بیچاره شب‌پرستان، بیچاره دشمنان هنر و آزادی، که بعد از سی و شش سال بیداد و هنرکشی در ایران، با چنین نسلی از هنرمندان آزاد و رزمنده روبرویند و خوشا مردم و مقاومت ایران و همه پایداران و رهروان پیکار آزادی میهن که به چنین انسانهای والایی پشتگرم و مفتخرند.
آندرانیک آساطوریان هنرمندی بزرگ بود که بزرگان هنر باید درباره خلاقیتها و ره‌آوردهای او که به حق پدر و مربی چند نسل از هنرمندان میهن ما بود، بگویند و بنویسند و بسرایند. اما این حقیقت تابناک، بر هیچ کس پوشیده نیست که درخشانترین هنر آندرانیک، انسانیت او و رزم آوری او برای آزادی، و وارستگی و صمیمیت او با مجاهدان آزادی بود...
و درست به همین دلیل است، شایسته همین کلام حافظ است:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

بله، آندرانیک آساطوریان افتخار جاودانه برای هنر و مقاومت ملت ایران، هرگز نمرده است. زیرا که بعد از «وفات» هم از روح عاصی و شجاع و سرشارش که در «سینه‌های مردم عاشق جای گرفته، هر لحظه و هر روز، ترانه آزادی برمی‌خیزد و طومار و دودمان رژیم ستمگر و هنرکش حاکم بر ایران را درهم می‌پیچد.
درگذشت آندرانیک آساطوریان را به‌طور خاص به ارامنه و مسیحیان ایران تسلیت می‌گویم. تسلیتی همراه با این تهنیت که افتخار بر شما که با تقدیم چنین فرزندی به میهن، نام جاودانه دیگری را در تبارنامه بزرگان و در امتداد مجاهدان ارمنی و یاران و یاوران ستارخان و باقر خان در صدر مشروطه و دیگر رزمندگان و مجاهدان شهید مسیحی در مبارزات رهایی‌بخش مردم ایران، به ثبت دادید.
برای روح پرفتوح این رادمرد هنر مردمی ایران شادی و رحمت حق و برای آیدای عزیز و همه بازماندگان و علاقمندان داغدارش، صبر و سلامتی آرزو می‌کنم.
و سلام بر مسیح، پیامبر بزرگ عشق و صلح و یگانگی، که آندرانیک قلبی سرشار از ایمان به او داشت و مشمول این کلام جاودان اوست که می‌گفت:
«خوشا زحمت کشان برای عدالت، زیرا که ملکوت آسمان از آن ایشان است».

آندرانیک بزرگ بود کیوان کابلی

آندرانیک از بسیاری جهات بزرگ بود. در زمینه موسیقی جای سخن نیست که اهل فن به خوبی گفته اند و خواهند گفت. به جرات می توان گفت همه ایرانیان کارهای او را شنیده و به نوعی تحسینش کرده اند.

آندرانیک بزرگی را در هنر متعهد، بی آنکه از میزان زیبایی شناسی کاسته شود، نیر بنمایش گذاشت. آندو تعهد هنرمند ایرانی در مقابله با فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران را بخوبی به همگان نمایاند و آموخت. در اوج موفقیت با تمام وجود در برابر رژیم ایستاد و تا آخر پایدار ماند.

اما برجسته ترین ویژگی آندو عاری بودن وی از منیت بود. با همه عظمتش در کار حرفه ای که خود به خوبی بدان واقف بود، این سمفونی خلاصی از منیت بود که در هر برخورد با دیگران از او بگوش می رسید. درجه آنچه که از آن به عنوان ایگو نام می برند، در آندو صفر بود. برخورد بی غل و غش و فروتنانه آندو، گاه امر را بر مخاطب مشتبه می کرد، که او کیست که آندو بزرگ اینچنین با او سخن می گوید.

آندو از بسیاری جهات بزرگ بود و بزرگی خود را به رایگان به دیگران هدیه می داد. در هر زمان و هر مکان ارزش سرمایه جبهه مردم و انقلاب در لیبرتی را یادآوری می کرد. اما شاید بزرگترین میراث آندو ساختن تاریخ موسیقی معاصر ایران نباشد. میراث آندرانیک آساطوریان آموزاندن فروتنی و بزرگمنشی درون بود که منیت انسانی را در خود ذوب می کرد. درسی که هر انسانی چه در جبهه انقلاب یا غیر انقلاب نیازمند آموختن آن است.
کیوان کابلی 22فوریه 2015

به ياد و خاطر هنرمند جاودانه موسيقي پاپ و يار با وفاي مجاهدان اشرفي، آندرانيك حمید نصیری

پس از يك جدال سخت و طاقت فرسا با بيماري سرطان، دوست، همرزم، يار با وفاي مجاهدان اشرفي، هنرمند بزرگ و موسيقي‌دان برجسته پاپ ايران آندرانيك آساطوريان كه دوستان او را آندو صدا مي‌كردند، و تعداد بيشماري از ترانه‌هاي ماندگار و فراموشي ناپذير شصت سال اخير، ساخته پرداخته ذهن خلاق و پنجه‌هاي طلايي اوست، صبح يكشنبه سوم اسفند درگذشت. آندو در صحنه هنري به واقع هنرمندي نوآور و خلاق بود و سبك خاص خودش را داشت كه قابل كپي برداري نيست. تنظيم‌هاي زيباي او چه روي آهنگهايي كه خودش ساخته بود و چه روي ملوديهاي ديگران، با استفاده از انبوه سازهاي بادي آنچنان شورانگيز و قوي است كه هيچ شنونده‌يي نمي‌تواند با شنيدن آن واكنش نشان ندهد. در اين باره كتابها مي‌توان نوشت كه اين را به عهده استادان موسيقي مي‌دانم. كمتر خواننده‌يي است كه از اواسط دهه چهل تا اواخر دهه پنجاه در ايران و سپس بعد از حاكميت آخوندي، در خارج از كشور از ساخته‌هاي او نخوانده باشد. به راستي بايد اذعان كرد كه اين او بود كه با ملوديهاي زيبا و تنظيم‌هاي زيباترش بسياري از خواننده‌هاي پر آوازه را به شهرت رساند و آنها اين شهرت را مديون آندو هستند. آندو با همه توانمندي هنريش بسيار متواضع و از هر نوع غرور فردي و كبر، دور بود. زلال چون اشك، متواضع همچون آبشار، عميق همچون دريا و مهربان همچون خود قلب. اما فراز بالا بلند زندگي اين هنرمند برجسته موسيقي، در شخصيت انساني و وفاداريش به مقاومت ايران و به طور خاص به مجاهدان اشرفي خلاصه مي‌شد. بارها شاهد بودم كه وقتي از «بچه‌هاي اشرف» حرف مي‌زد كه گويي از «نوه كوچك» اش كه خيلي دوستش مي‌داشت حرف مي‌زند. مي‌گفت همه آنها «چه دختر و چه پسر» بچه‌هاي من هستند و بزرگترها «خواهران و برادران» من هستند. او با تمام وجودش خود را «مجاهد اشرفي» مي‌دانست. اين را در همان اولين سال پيوستنش به مقاومت و مجاهدين گفت و در نامه‌يي كه در آخرين روزهاي زندگي و تا آخرين بارقه‌هاي حيات در وجودش روشن بود تكرار كرد و اين «افتخار» را جاوداني كرد. من افتخار مي‌كنم كه شماري از ترانه‌هايم با آهنگ و تنظيم‌هاي زيباي او ساخته شد و توسط هنرمندان ارجمند مقاومت ايران اجرا شده است. گمان مي‌كنم دو سال پيش بود در گردهمايي بزرگ مقاومت در ويلپنت با هم صحبت مي‌كرديم. از آهنگ و ترانه صحبت به ميان آمد. گفت من ديگر جز براي «بچه‌هاي اشرفي‌ام هيچ ترانه‌يي نمي‌سازم. فقط براي آنها مي‌سازم». نمي‌دانم صورتش را چندبار بوسيدم. زماني كه ترانه «عبور» را داده بودم بسازد، از آمريكا تلفن كرد. بغض كرده بود. گفت «حميد اين چيه تو نوشتي. صدبار اين را خواندم، ولي سير نمي‌شوم. احسنت به تو». از شرم و خجالت اين همه تواضع و فروتني خيس عرق شده بودم و زبانم از پاسخش عاجز بود. آهنگ و تنظيم زيبا و بي نظيرش را ساخت و ابتدا با صداي خودش و بعد هم فرستاد اشرف، با صداي مجاهد اشرفي روزبه اجرا شد. ترانه عبور، تصويري از عبور سازمان مجاهدين خلق ايران از پيچ و خم‌هاي سهمگين تحت رهبري پاكبازش است. اين ترانه را با صداي گرم خودش براي گراميداشت ياد و نام آندوي عزيز تقديم همه اعضاي خانواده بزرگ مقاومت ايران مي‌كنم.
عبور
عبور تو شبيه رعد
شبيه رگبار تگرگ
شكافتن حادثه ها
بوسيدن لبهاي مرگ
هزار زخم خنجر و
تنِ يگانة تو بود
طلسم قفل بيصدا
حريصِ خانة تو بود
رد شدي از دام جهان
رد شدي از هرناگهان
رد شدي از ثانيه ها
رد شدي از حجم زمان
رد شدي از تنگة مرگ
آنطرف بود و نبود
از كمر خليج خون
از دهن آتش و دود
نذار كه خورشيد بميره
دوباره خاموشي بياد
دوباره سايه هاي ترس
فصل فراموشي بياد
بذار كه از بازوي تو
شكوفه هاي آهنين
توفانِ سرخِ رگِ تو
بشكفه از پوست زمين
سوار سينة صدف
گوهر دريا را بگير
تمام جنگل مال تو
پنجه بكش, پنجه شير!

فرجام جانيان ـ محمدتقي صالحپور

 
 اواخر زمان شاه نوجواني 13ـ 14ساله بودم كه تظاهرات عليه شاه اوج تازه اي گرفته بود و من هم شاهد سركوب قيام تبريز بودم و مي ديدم كه چگونه ديكتاتوري شاه براي ابقاي حاكميت لرزانش به كشتار وحشيانه از جمله تطاهرات 17شهريور دست مي زند. قبل از آن نيز داستان شهادت حماسي عليرضا نابدل از شهداي چريكهاي فدايي را از طريق آشنايانم شنيده بودم كه براي اينكه زنده به دست ساواك نيفتد و اسرار خلق محفوظ بماند چگونه خودش را از يك ساختمان چند طبقه, به وسط خيابان پرت كرده بود...
در آن دوران تصورم اين بود كه خميني يك رهبر مذهبي و سياسي است و از آمدن او خوشحال بودم ولي بعد از پيروزي انقلاب و با ديدن انحصارطلبي فالانژها و سكوت خميني در قبال اين جنايات و فعاليت هاي مجاهدين به تدريج دريافتم كه كانون فتنه بيت العنكبوت جماران و انديشة عقب افتاده و ضدبشري خميني است و هر روز بيشتر از روز قبل به حقانيت مجاهدين پي برده و هوادار مجاهدين شدم.
حدوداً تيرماه سال 61 بود كه پاسداران رژيم خميني به خانه مان در شهرستان اهرحمله كرده و مرا به جرم هواداري از مجاهدين دستگير و پس از يك روز كه در كميته اهر بازداشت بودم, به زندان تبريز منتقل كردند. بندي كه ما در آن زنداني بوديم, معروف به سهگانه بود و گنجايش حداكثر200 نفر را داشت ولي حدود 1100 زنداني را به صورت فشرده در آن تلنبار كرده بودند و اين وضعيت به قول زندانياني كه از سال 60 باقي مانده بودند, تازه دوران خلوتي زندان بود. چون تعداد زيادي از زندانيان مجاهد را در همان كشتار اوليه سال60 تيرباران كرده بودند.
در آن موقع سارق بزرگ انقلاب ايران خميني ضدبشر, فتوا داده بود كه عِرض و ناموس و جان و مال مجاهدين مباح است و در پي فرمان بعدي كه حفظ نظام از اوجب واجبات است, دژخيمان و شكنجه گران هر جنايت و شقاوتي را در زندانها به اسم اسلام, مثل زمان حجاج ابن يوسف, به عنوان عمل «عبادي سياسي»! واجب مي دانستند و كاملاً دست باز داشتند.
آنموقع هم اسلاف همين مزدوران نجاستي در زندان به اسم كانون توابين از هيچ جنايت و رذالتي عليه زندانيان مجاهد و مبارز فروگذار نمي كردند. از رد كردن اخبار زندانيان مقاوم به بازجوها و لو دادن آنها و حتي ورزش كردن كه حق يك زنداني است (با پاپوش درست كردن كه فلاني براي فرار آماده سازي مي كند!) تا فعاليت هاي به اصطلاح فرهنگي! و درآوردن كاغذپاره اي تحت عوان «نشريه» توسط اين خائنين, تا رفتن به نماز جمعه و هر كاري كه رژيم براي سركوب و اذيت و آزار رواني زندانيان مقاوم نياز داشت, اين توابين عين همين انجمن نجات! كذايي با ذلت و خواري و كرنش در مقابل پاسداران انجام مي دادند.
يكي از شكنجه هاي رايج دژخيمان, موضوع ملاقات بود. هم براي زندانيان و هم براي خانواده ها. همين مسأله يي كه اين روزها اراذل و اوباش اطلاعاتي تحت عنوان خانواده مجاهدين, سنگ عواطف خانوادگي را به سينه مي زنند, در اشرف كه بوديم, از كشتار مجاهدين توسط نوري مالكي تشكر مي كردند و نزديك به دو سال با 320 بلندگو به صورت شبانه روزي با فحاشي عليه به اصطلاح فرزندانشان! گلو پاره كردند كه «خاك اشرف را به توبره مي كشيم», و مزخرفاتي از اين دست. مشغول لجن پراكني بودند, به اعتراف خودشان از رژيم پول مي گيرند:
«…والله كسي كه اعدامش كنه, طناب دارو گردنش بندازه, ما خانواده ها هستيم…من اينجام گفتم من تا اين قلعه را سرنگون نكنم از پا نمي شينم. حالا مي خواهي بگي چقدر گرفتم؟ اينقدر گرفتم كه اين قلعه رو سرنگون كنم, اينقدر به من پول دادند كه اين قلعه رو سرنگون كنم.»
 در همين بند سه گانه كه ما بوديم اغلب زندانيان مربوط به شهرستان هاي اطراف تبريز بودند و خانواده ها بايستي از شب قبل خودشان را به محوطه جلوي زندان مي رساندند و در صف مي ايستادند تا نوبت ملاقات پيدا كنند. يادم هست كه زمستان سال 61 سرماي وحشتناكي در تبريز بود و تا 20درجه زير صفر رفته بود و براي نفرات ملاقاتي محلي هم نبود و بايد در همان محوطه بيرون زندان آتش درست مي كردند كه يخ نزنند. ملاقاتهايي كه بايد از هفت خوان آزار و اذيت آخوندي مي گذشتند و بين 5 تا 10 دقيقه آنهم بصورت تلفني از پشت شيشه دوجداره و مهمتر از آن زير فشار پاسداراني كه در هردو طرف مثل ميرغضب ايستاده بودند و مستمر سيخ مي زدندكه زودباش, زودباش و با بهانه هاي مختلف همين را نيز قطع مي كردند.
يك روز در زمستان سال61  كه جمعيت زيادي براي ملاقات آمده بودند و زندانبانان اجازه ملاقات نمي دادند, خانواده ها در همان جاده جلوي زندان كه يك جادة ترانزيت بود, تحصن كردند و تعدادشان هم بيش از هزار نفر بود. جاده كاملا بسته شده وكيلومترها ماشين ها صف كشيده بودند كه نهايتا با تهاجم وحشيانه پاسداران و ضرب وشتم خانواده ها و شليك گاز اشك آور, نمونه يي از رأفت آخوندي را نشان داده و اجازه ملاقات هم ندادند.
نمونه ديگر مجاهد شهيد رضا رستگار بود كه در جريان قتل عام سر به دار شد. پدرش فوت كرده و مادرش هم آشپز يك بيمارستاني بود و هربار كه براي ملاقات مي آمد بايد يك نفر آشپز پيدا مي كرد تا جايگزينش باشد تا او بتواند براي ملاقات رضا بيايد. لغو همين ملاقات ها نيز وسيله يي براي اعمال فشار بود.
همين آخوندهاي پليد كه اين روزها از فرط فلاكت براي مجاهدين دايه مهربان تر از مادر شده و بحث عواطف و خانواده و ... را مطرح مي كنند و در ياوه نامه هايشان مينويسند: «هيچ کدام از اعضاي [مجاهدين] حق ارتباط آزادانه با خانواده‌هايشان را ندارند و ...در قرن ارتباطات هيچ کدام از اعضا حق استفاده از تلفن و موبايل و اينترنت را ندارند.»
وقتي به خانواده ام زنگ زدم كه جوياي حالشان باشم, برادرم از شدت ناراحتي گريه مي كرد و خواهش مي كرد كه با او تماس نگيرم و مي گفت الان بلافاصله بعد از تماس تو, فشارها شروع مي شود و ديگر زندگي برايم تباه مي شود.
همين مأموران گشتاپوي آخوندي كه براي مجاهدين لغز «قرن ارتباطات» مي خوانند, موقع ترك اجباري اشرف توسط دولت دست نشانده شان در عراق مانع شدند كه ما موبايلها و ساير وسائل اينترنت و ارتباطيمان را به همراه بياوريم و در ليبرتي نيز مانع شدند كه با امكانات و پول خودمان همين وسائل ارتباطي را تهيه كنيم.
من بعد از آزادي از زندان و زماني كه امكان خروج از كشور برايم فراهم شد, به خانواده ام همانجا گفتم كه در پيروي از پيشواي عقيدتي ام امام حسين, قدم در اين راه گذاشته ام و براي سرنگوني رژيم ولايت سفياني خميني ميروم و اين انتخاب پاسخي به پيام «كل حي سالك سبيلي» پيامبر جاودان آزادي حسين (ع) است. و در رابطه با رژيم پليد آخوندي هم تأكيد كردم كه مرز خودشان را با رژيم حفظ كنند و هرگونه نزديكي با اين رژيم به مثابة رفتن در اردوي معاويه و يزيد است و هيچ ابهامي هم باقي نگذاشته بودم و حالا تحت هر شرايطي رو در روي ما قرار گرفته باشند, يا قرار داده شده باشند, فرقي نمي كند ما با «اَلَدُّالخصام» مردم ايران مرزسرخ عبور ناپذير داريم.
چرا كه سرنگوني اين رژيم و استقرار دولت آزادي در ايران زمين, وظيفه و مسئوليت ما مجاهدين است و لاغير.
براي همين جان بركف, دست از همه چيزمان شسته ايم تا همه چيز را براي خلق محبوبمان فراهم كنيم و در اين رابطه با احدي شوخي نداريم.
آخوندهاي ضدبشر, پاسداران ظلمت و تباهي و همين جانيان نجاستي كه مهر خيانت همكاري با دشمن بر پيشاني دارند بايستي بدانند كه سرانجامي جز محاكمه تك به تك آنها در دادگاههاي عادلانه و مردمي و رسيدگي به جناياتشان نخواهند داشت. و اين فرجام جانيان و خائناني است كه در دوران ايلغار خميني و پس مانده هايش, بجاي چنگ در چنگ شدن با دشمن ترين دشمن مردم ايران, در منتهاي ذلت و زبوني گريبان كساني را گرفته اند كه دامن محبت را براي رهايي خلقشان به خون رنگين ساخته اند.
 
محمدتقي صالح پور
بهمن93
 

تيغي بر گلوي عاطفه (قسمت دوم) ـ محمود رويايي

 
لاجوردي به خانواده ها ميگفت اينها عاطفه ندارند، احساس ندارند، بيمارند، از پدر و مادر و از زندگي بيزارند. يا قيدشان را بزنيد و يا با چنگ در قلب و روحشان بيدارشان كنيد. بله! همين لاجوردي كه پدر و مادر زنداني را تا آستانة مرگ شكنجه ميكرد تا ردي و نشاني از فرزندش دربياورد و به خواهرانمان بيحرمتي ميكرد و همين مقيسهاي كه علي صارمي و محمد حاجآقايي و جعفر كاظمي و ... را به جرم پاكترين عواطف انساني حلق آويز كرد،
بله! همين ابن ملجم ها، روزگاري براي خانواده ها روضة عاطفه ميخواندند...
در آن روزگار از هر بند يك يا دو نفر با تيغ «عاطفه» شكست و قلبش را و اعتبارش را زير هشت و پشت در بند گذاشت و در رفت. به خدا اين افراد كه يك درصد زندانيان هم نمي شدند از بي حسترين، بي مايه ترين و بي عاطفه ترين افراد بندها بودند. برخي از آنها بعد از آزادي به سرعت فاسد شدند، برخي جذب باندهاي رژيم و تعدادي كه هنوز اندك حافظه و عاطفه يي در جانشان بود، گوشه گير و جمع گريز و رواني گشتند، برخي هم بازگشتند و به تعادل رسيدند.
اما خانوده ها؛
به علت لورفتن اين خط كمتر خانواده يي در دام لاجوردي و مقيسه اي و اطلاعات افتاد. اما آنها كه در آغاز با هر ترفند و بهانه يي در برابر شيخ كُرنش كردند و به تدريج تن به آلودگي و كثافت وزارت اطلاعات دادند در گام و گامهاي بعد تا پاي لو دادن و اعدام فرزندشان هم پيش رفتند.
20سال بعد همان ابن ملجم با پوش خانواده و تن پوش «نجات» ـ دقيقاً با همان فلسفه و همان انگيزه در استيصال ـ دوباره به صحنه آمد. خانواده هاي واقعي را به مسلخ برد و خانواده هاي اجاره يي را با شعار حمايت از اسيران در اشرف و ليبرتي عنترگونه به رقص درآورد.
در اين ميان شكنجه گران، داية مهربان تر از مادر شدند، مجاهدان شعله ور، و مزدوران ـ در مسير شيخ خيره سر ـ آتش بيار معركه گشتند.
البته تجربة 30ساله بسيار گوياست و نياز به توضيح و استدلال نيست كه توابين و بريدگان و همة كساني كه صف مبارزه با رژيم را ترك كردند و از پشت خنجر كشيدند، قبل از اينكه دشنه و شمشير شيخ را بر سر و سينة يارانشان تيز كنند، تيغ بر عواطفشان كشيدند. همانطور كه در تجربة زندان هم ديديم، اگر خوب بنگريم، درمي يابيم كه اين دسته ـ نه آنانكه بي ادا و بي ادعا رفتند پي زندگي و مرزشان را با رژيم مخدوش نكردند ـ پيشتر، در شمار بي حسترين، بي مايه ترين و بي عاطفه ترين افراد در صف بودند و براي كتمان واقعيت «نكشيدن در مبارزه» و ذوب شدن در جاذبه هاي زر و زيور و «زن» و زندگي! در قدم اول با طرح «سؤال» و «انتقاد» از مقاومت خونبار، پروژكتور را از روي خودشان برداشتند و در گام بعد با كينه يي رژيمي و حيواني، به انتقام نشستند. آنان كه در جستجوي «نان» و «نام» در «جان» و «كام» شيخ فرو رفتند و تيغ جلاد را بر تن جوانه ها تيز كردند.
با نگاهي به حرفها و ادعاهاي مدافعان «عاطفه» به روشني درمي يابيم كه در بهترين حالت طرح خانواده و عواطف خانوادگي سنگريست براي توجيه خنجر و بي مايگي. خنجر و خيانتي كه هر چه زمان ميگذرد زشتي اش بيشتر و عفونتش بيشتر بارز ميشود.
وقتي ـ در عالم خيال ـ خودم را از وسط معركه بيرون ميكشم و ـ از بالاـ به صحنه نگاه ميكنم. علت كينة روزافزون و حيواني خيانتكاران را نسبت به مقاومت و رهبري آن به راحتي مي فهمم و ميبينم كه در بهترين حالت، نفر سختي و طولاني شدن مبارزه را نكشيده و براي كتمان همين واقعيت ساده به دروغ و دغل بازي و خنجر رو آورده است.
اما علت كينة روزافزون حيواني: باور كنيد اگر مقاومتي نبود كينه يي هم نبود؛ به علت بالا رفتن پرچم پايداري و مقاومت است كه زشتي خنجر و خيانت روز به روز علني و عالمگير و آشكار ميشود. به خدا اگر پرچم مقاومت و پايداري را پايين بكشيم هيچ كس كاري به بحران فقدان دمكراسي و عاطفه و ... ندارد. مگر ديوانه اند با اين همه اسناد رسوايي و فضاحت مالي كه هر كدام دارند بروند سناريو صدبار سوختة پولشويي درست كنند؟ نه خير! حرف اصلي اين است كه مبارزة جدي و قهرآميز با شيخ جواب ندارد. حرف دلشان اين است: مگر نميبينيد اين همه افراد و شخصيت و جريان و ... نكشيدند و رفتند پي زندگي؟ چرا با چند هزار نفر يكدنده و سمج، مشعلي را كه از 30خرداد روشن كرديد همچنان شعله ور نگه داشته و نان بقيه كساني كه به تدريج خاموش و فراموش شدند را آجر ميكنيد؟ راست ميگويند اگر رهبر مقاومت در روزگاري كه دهها دولت ـ در جوال شيخ ـ خيز نابوديمان را برداشتند نمي گفت اگر روزگار صدبار خطير از اين باشد باز هم درسهاي جديدي از پايداري و مقاومت ميدهيم و اگر سرسوزني از سرنگوني كوتاه ميآمد و خلاصه اگر دوست و دشمن به چشم نميديدند كه اگر كوهها بجنبند او از جايش تكان نميخورد، ديگر خنجر و خيانت اينقدر بدبو، زننده و متعفن نبود. بيدليل نيست كه نوك تيز حملات و لجن پراكني و اين همه رديابي و دسيسه و رذالتهاي آخوندي همواره به سمت آموزگار بزرگ فدا و پاكبازي است.
بله! موضوع اصلي همين پرچم مقاومت است كه مثل خورشيد ميدرخشد. اگر آن را برداريد همة اداها و ادعاها مثل برف آب ميشود. آخر چه كسي باور ميكند مسألة ذهني فلان تاجر ورشكستة سياسي كه حاضر است هزاران مجاهد در محاصره زجركش شوند، كمبود عاطفه و فقدان دمكراسي و ترك خانواده است!
نگاه كنيد! نميگويند چرا در مسير مبارزه ترك مال و جان كردي. ميگويند چرا ترك عيال و خانه و خانمان كردي!؟ ميبينيد چقدر خنده دار است. آنكه در منتهاي عشق و فدا و پاكبازي، براي رهايي خلقش، از همه چيزش گذشته و به آن ميبالد و افتخار ميكند، ميشود بي عاطفه و آنكه در مسير «خود» همة مرزهاي انساني و عاطفي را درنورديده ميشود نگهبان مهربان عاطفه! خنده دار نيست؟ آنكه در مسير رهايي كودكان معصوم از چنگال هيولا و در راه نجات زنان و جوانان و گرسنگان، در سرما و گرما و در بيابان و صحرا ميجنگد و در همه حال خودش را مديون و وامدار مردمش ميداند ـ و هرگز احدي را به خاطر حفظ مال و جان و خانمان شماتت نكرده ـ ميشود بي احساس و بي عاطفه و آنكه در جستجوي نام در كام شيخ غلطيد و چارچنگولي به زر و زيور و زندگي چسبيده برايش لغز مسئوليت و عاطفه ميخواند. جلالخالق! آنكه اصلي ترين و جدي ترين مرزبندي اش رژيم است و جز سرنگوني رژيم هيچ سودايي در سر ندارد ميشود بي اختيار و بي اراده و آنكه تنها موضوع ذهنش ضديت با نيروي برانداز است و هيچ مرزي با رژيم و رژيمي ندارد ميشود مدعي! عجب روزگاري! ميبينيد! بريده يي كه در مسير بردگي بار هزار پاسدار و اسيدپاش را از كول شيخ برداشته است، براي مشعل داران و زخم داران ميهن سرمشق مبارزه و عاطفه ميدهد.
نميدانم! شايد به علت نجابت و صداقت بي نظير مجاهدين گمان ميكنند با مشتي افراد ناهشيار و چشم و گوش بسته رو به رو هستند. شايد سكوتمان را حمل بر سادگي كنند. البته خوب ميدانند اگر ـ جز در موارد خاص ـ جواب نميدهيم و دهان به دهان نميشويم دليل ديگر دارد. والا چه كسي باور ميكند آن كه سختي راه را نكشيد و بريد و خنجر كشيد، بيش از من و ما كه از همه چيزمان براي رفاه و آسايش و آزادي مردممان گذشتيم عاطفه دارد. كدام ابله، درياي عواطف خونبار و انساني ـ در صفوف مقاومت ـ را انكار و لجنزار خودخواهي و خودپرستي و خودكامگي ـ در اردوي شيخ ـ را اثبات ميكند؟ آيا آنكه وجدان و شرفش را زير هشت زندگي فروخت و خنجر خيانت و نامردمي در پشت و پهلوي يارانش كشيد بيش از من عاطفه دارد و نگران خانواده ام است؟ ميبينيد چقدر مضحك و خنده دار است؟ اصلاً من نه فقط خانواده كه ميخواهم براي رهايي خلقم، خودم را هم طلاق دهم؛ به آنان چه ربطي دارد. آن كه مدعي خانه و خانواده است چرا در خيمه و خرگاه شيخ بيتوته كرده؟ چه باري از جنبش و مقاومت و مردم برداشته است. آنان اول بايد توضيح دهند كه در كجاي اين مسير ايستاده اند؟ اصلاً در كدام مسير؟ در كدام ايستگاه نشسته و كجا وول ميخورند؟ نگران چه هستند؟ نگران حقوق و آزادي من در سازمان؟ نگران خانواده و آيندة من؟ خوب حسين شريعتمداري و لاريجاني هم همين نگراني را دارند. اصلاً فلسفة تأسيس انجمن نجات هم از اساس «نجات» فريب خوردگان و «عواطف» بر باد رفته بود. «نجات» علي صارمي و حاج محمد و جعفر و بسياري از خانواده ها از دار زندگي بود. اصلاً همة كساني كه نام مجاهدين لرزه بر اندامشان مي اندازد، بيش از همه و پيش از همه نگران حقوق دمكراتيك و عواطف و وضعيت خانوادة اعضاي مجاهدين همين نيروي سمج و يكدنده و برانداز هستند. نيستند؟
 آنقدر نان مفت ـ از دسترنج ياران و حاميان مقاومت ـ خورده اند و با نام و اعتبار سازمان مجاهدين معامله كرده اند كه يادشان رفته كجا بودند و چگونه بودند. آنقدر بي مقدار و بي مصرف و بي خطر شده اند كه ـ محض عاديسازي و حفظ آبرو ـ حتي اندازة يك حشره براي گراز ولايت تهديد ندارند. باور كنيد اگر نجابت به خرج داده و به رويشان نمي آوريم علت اين است كه پرداختن به برخي موضوعات را در شأن و مرتبة خود نمي بينيم.
خوب است فقط يك بار ـ يك لحظه ـ به جاي انشا نويسي و نامه هاي سربسته! و سرگشاده، سرشان را از خيمة خلوت و خاموش خودخواهان بيرون بياورند و ببينند كه خورشيدشان كجاست. اگر ديدند، با صداي بلند بگويند تا كي تيغ بر گلوي عاطفه ميكشند؟
سپس ـ محض رضاي خدا ـ يك نگاهي به خودشان و موضوعات اصلي ذهنشان بياندازند و ببينيد في الواقع دشمن اصليشان كيست و به چه جرثومه و ابزاري در دست اختاپوس بدبوي ولايت تبديل شده اند؟
البته من بر خلاف كساني كه نامة سرگشاده مينويسند و مخاطب اصليشان ـ همه كس ـ غير از مخاطب نامه است، در اين مطلب فرد خاصي را خطاب نميكنم. ـ في الواقع بيان برخي اسامي را براي خودم كسر شأن ميدانم ـ هدف افشاي ترفندهاي سوختة 30سالة رژيم است.
هر كس اين كاره است خودش برميدارد.
شايد روزي لازم باشد پرده از بسياري از واقعيتها برداريم اما فعلاً كارهاي مهمتري داريم.
باور كنيد در اين شرايط كارهاي مهمتري داريم و امروز من هيچ دغدغه يي ندارم جز اينكه؛ دشمن ـ اگر چه نفسهاي آخرش را ميكشد ـ اما هنوز نفس ميكشد و چه استعدادهايي كه در هر آمد و شد و تنفس زهرآگين شيخ، پرپر ميشود.
 همينقدر ميدانم كه؛
زمانه افسر رندي نداد جز به كـــــسي
كه سرفرازي عالم در اين كله دانست (1)
بله! هيچ سرفرازي و افتخاري ـ براي من و ما و همة اشرف نشانها ـ بالاتر از اين نيست كه در صف مقدم رويارويي با بزرگترين هيولاي تاريخ ايستاده ايم و اگر كوهها بجنبند از جايمان تكان نميخوريم.
 
پاورقي :
 (1) حافظ:
به كوي ميكده هر سالكي كه ره دانست
دري دگر زدن انديشـــــــــه تبه انست
زمانه افسر رندي نداد جز به كـــــــسي
كه ســـرفرازي عالم در اين كله دانست

حکایت شاهد مرده ومردارهای«زنده» اسماعيل هاشم زاده ثابت

حکایت خائن وخیانت وخود فروشی سیاسی وآرمانی، سابقه ای  طویل و«هم اندازه» با خلقت بنی بشرو مبارزه ومقاومت در درازنای تاریخ کهن انسان دارد که ازقابیل (كه برادرش هابيل راكشت) شروع شد وامروز درتاریخ معاصر مقاومت ایران بر گرده قصیم وروحانی ویغمایی ومصداقیوسایرخودفروختگان حمل میشود.
اصل داستان در زمان ومکان وموقعیت ما  در این پیکار بی امان برای نیل به آزادی که یک سرش رژیم آخوندی وسر دیگرش جنبش مقاومت مردم ایران که در مجاهدین خلق ایران وشورای ملی مقاومت متبلور شده تا هنگامیکه این رژیم منفور سرپا است نیز داستانی از همین حکایت است که با هیچ هوچیگری وهیاهو وجیغ وشیون های تکراری همچون قصیم و شرکاء هم قابل استتار نیست.
ازابتدای مقاومت تاریخی مردم ایران دربرابر ایلغار آخوندی، رژیم تا آنجا که درقدرت وچنته داشته چه با تیغهای آخته بر گلوی اعضا و هواداران این مقاومت در داخل ایران وچه با استفاده  اهرم مماشات ابرقدرتهای خارجی در خارج از ایران وچه با خرید وفروش خائنین رنگارنگ در اینجا وآنجای جهان جهت ایجاد میادین فرعی وانحرافی عليه مقاومت بکار گرفته ، یکی ازمکانیسمهای ایجاد این میادینِ«جنگ انحرافی» استخدام ومزدوری کسانیست که به هر شکل روزی وروزگاری  به نوعی در کنار این مقاومت بوده اند، و از آن ارتزاق کرده اند.
از نظر نگارنده وزارت اطلاعات  ومامورانش درمقوله مالي این باربه کاهدان زدند زیرا تا آنجا که به زمينه سياسي و درگریز ازمیدان صعب وخونین مقاومت سی ساله برمیگشت ، خودفروشی وخیانت خود را با رنگ ولعاب مسائل بغرنج سیاسی  توجيه ميكردند و ازموضع تسليم طلبي و بريدگي از مبارزه ومقاومت ، به حربه هاي زنگ زده اي ، هم چون ، “طولاني شدن مبارزه “ به زيرعلامت سوال بردن مبارزه انقلابي مسلحانه و حمايت از نرم تنان نظام ، مهملاتي راميتوانستند به هم ببافند یا عَلَم کنند، وشاید «میشد امیدواربود» که گرد وخاکی براه بیاندازند تا  رژیم رادرمقطعی خاص درببرند و به جبهه های انحرافی وحاشیه ای در جنگ سرنگونی ایجاد نمایند
اما در مقوله مالی که با تاروپود تک تک افراد این مقاومت گره خورده، وطي اين سالها استقلال اين مقاومت را مهركرده است، مساله به گونه ديگري است ، اين موضوع را با هوچيگري و شارلاتان بازي نميتوان تحت الشعاع قرارداد .
رئيس جمهور مقاومت درپارلمان اروپا علنا اعلام ميكند كه ما ازشما نه پول ميخواهيم ونه سلاح ، از سرراه اين مقاومت كنار برويد، با اين رژيم مماشات نكنيد مردم و مقاومت ايران ميدانند كه  اين رژيم را چگونه به زباله دان تاريخ سرازير كنند . چنين جنبشي پشتش به كوه بند است ، كوه حمايت تك تك هوادارانش كه بزرگترين سرمايه اين مقاومت ميباشد . دراثر همين حمايت ها و استمرار آنها بود كه رژيمي كه قبلا مجاهدين را متهم به گرفتن پول از آمريكا واسرائيل و كشورهاي عربي و فرانسه وانگليس و همه كشورهاي جهان ميكرد. اكنون به جايي رسيده است كه ميگويد ، مجاهدين شخصيت هاي بلند پايه آمريكايي را با پول مي خرند ، يا للعجب !!
راستي اگر دليل حمايت شخصيت هاي عاليرتبه آمريكايي و اروپايي وعربي از مجاهدين پول بود، رژيمي كه فقط 32 ميليارد دلاردرسوريه هزينه كرده است ، نميتواند في المثل يك ميلياردلارش را صرف جذب همين شخصت هاي طراز اول بكند و ازشر حمايت آنها از مجاهدين خلاص بشود ؟ روشن است كه درمسابقه پول بين رژيم و مجاهدين ، اين مجاهدين هستند كه بازنده ميباشند . راستي ميتوانم سوال كنم كه ، آيا آقاي جك استراو و دوويلپن و خانم  نايب رئيس حزب سبزهاي آلمان و سايرلابي هاي رژيم را ميتوان با پول به حمايت از مقاومت بكشانيم ؟
سينا دشتي درمقاله اش نوشته بود من طي سالها مليونها كرون به اين مقاومت كمك كرده ام كه حسابش را سازمان بهتر از من ميدانم . بله سينا دشتي و هزاران هزار سينا دشتي ديگر همان “ابرقدرتهايي “كوچك و بزرگي هستند كه طي اين سالها به مقاومت كمك كرده و ميكنند .
درست به همين دليل ، اين توطئه رژيم چنان بر سرخودش ومامورانش ،آوار شده که «اجبارا» وبراساسقانون جاذبه ودافعه درصحنه مبارزه مجاهدین ورژیم، مامورانش بسرعت ره سی ساله مزدوری وزارت را طینموده وتمام قد در  ارودگاه رژیم وسایتهایش غوطه ورشده اند بطوریکه روزمره برايشان تبريك فرستادند  
 قصيم وروحاني و شركاء مردارهای سیاسی هستند که قصد دمیدن درکالبد مرده ومتعفن پرونده ۱۷ ژوئن  ۲۰۰۳ را دارند، این دم وباز دم در جنازه ۱۷ ژوئن بيش از گذشته باعث رسوايي و برملاشدن چهره آنها گرديد . آنها كه سعي ميكردند  استعفا از شورا را شرافتمندانه جلوه دهند ، با اين كارشان نشان دادند كه ، نه تنها درآن استعفا حتي به اندازه يك جو شرافت يافت نميشد ، بلكه سراسر بي شرافتي و خيانت بود وگرنه به اين نقطه ختم نميشد.
اگر یادتان باشد درابتدای کودتای هفده ژوئن درفرانسه وهمزمان بمباران اشرف توسط نیروهای ائتلاف،اتهام رژیم وشرکایش درفرانسه علیه مقاومت ایران تروریسم وهدایت مبارزه درداخل ایران بود، وقتی ایناتهام در یک پروسه طولانی با خون وجان وتلاش مقاومت درهم شکست به «ناگاه» طرح زاپاس ازجانبارتجاع واستعمار علیه مقاومت شروع شد یعنی  اتهام مالی وپولشویی ، بعد هم دریک مبارزه نفس گیروطولانی که یک دهه به طول انجامید علیرغم تمام تلاشهای ارتجاع وخائنین ومماشاتگران پوزه این اتهامهم به خاک مالیده شد وعالیترین دادگاه های ذیصلاح ومنابع قضایی یکی بعد از دیگری  رای به بطلان آندادند.
حالا وضعيت فلاكت بار رژيم را ببيند كه براي بازنگه داشتن اين پرونده افرادي مانند يغمايي و قصيم و روحاني را به جلو مي فرستد ، مهره هاي سوخته وآبرو باختگاني كه ديگر حنايشان رنگي ندارد . به نظرميرسد كه در دوران سرنگوني، رژيم به احمقانه ترين شيوه ها از سرناچاري متوسل ميشود ، توسل به كريم قصيم و روحاني ويغمايي ، براي بازنگهداشتن پرونده ۱۷ ژوئن ،احمقانه تر از توسل به يك مرده ۹ سال قبل ، بوده است .پرونده اي كه در همان روز سوم ژوئيه ۲۰۰۳ يعني روز آزادي رئيس جمهور برگزيده مقاومت از زندان فرانسه ، ديگر مرده بود درتمامي اين سالهاي گذشته ، تلاشهاي رژيم ومزدورانش ، هم چون ، چوب زدن به مرده ای بوده با مردارهایی كه بخواهد به حیات برگردد.

اسماعیل هاشم زاده ثابت